🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺🍀
🌐 گلایه امام زمان ارواحنا له الفدا
✍مرحوم آیت الله مجتهدی(ره) فرمودند:
یک روز در ایام تحصیل در نجف اشرف، پس
از اقامه نماز پشت سر آیت الله مدنی، دیدم که
ایشان شدیدا دارند گریه میکنند و شانههایشان
از شدت گریه تکان میخورد.
رفتم پیش آیت الله مدنی و گفتم: ببخشید،
اتفاقی افتاده که این طور شما به گریه افتادهاید؟
ایشان فرمودند: یک لحظه، امام زمان را دیدم که
به پشت سر من اشاره نموده و فرمودند: "آقای
مدنی! نگاه کن! شیعیانِ من بعد از نماز، سریع
میروند دنبال کار خودشان و هیچکدام برای
فرج من دعا نمیکنند. انگار نه انگار که امام
زمانشان غایب است!" من از گلایه امام زمان
(عج) به گریه افتادم...
📚 کتاب مهربانتر از مادر
👉 @mtnsr2
🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺🍀
11.6M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌐 ارتباط با امام زمان
🔸کارمند مهدوی کیست؟
👉 @mtnsr2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌐رابطه انقلاب اسلامی وظهورامام زمان(عج)
👉 @mtnsr2
9.45M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
اگر سهمتو از پولی که ایران تو سوریه و عراق و... خرج میکنه بهت بدن، زندگیت چه شکلی میشه؟
🔺چیزی که شما رو شوکه خواهد کرد!
👉 @mtnsr2
مهدویت تا نابودی اسرائیل
اگر سهمتو از پولی که ایران تو سوریه و عراق و... خرج میکنه بهت بدن، زندگیت چه شکلی میشه؟ 🔺چیزی که
👌این پست را به اونهایی تقدیم کنید که می گفتند سوریه رو رها کن فکری به حال ما کن
❓واقعا سهم ماهانه هر ایرانی در ازای ۶ سال حضور ایران در منطقه چقدر است؟
❓واقعیت ماجرا چیست؟
🔸به گفته ترامپ در پیام نوروزی ۹۷ ایران ۱۶ ملیون دلار در منطقه هزینه کرده اگر هر دلار را در قیمت میانگین ۶ سال حضور ایران در منطقه ۵۰۰۰تومان فرض کنیم
می شود به عبارتی👇
۸۰/۰۰۰/۰۰۰/۰۰۰ =۵/۰۰۰ × ۱۶/۰۰۰/۰۰۰
میانگین قیمت دلار در ایران×هزینه ایران=
👈هشتاد ملیارد تومان
🌐اگر بخواهیم سهم هشتاد ملیون ایرانی را در تک تک ماه های حضور ایران در منطقه بدست بیاوریم باید....
۸۰/۰۰۰/۰۰۰/۰۰۰ ÷ ۷۲ ÷ ۸۰/۰۰۰/۰۰۰ =
=تعداد ایرانی ها÷ماه های حضور ایران÷هزینه ایران به تومان
💠که سهم ماهانه هر ایرانی می شود به عبارتی👇
13/888 تومان
⭕️نا گفته نماند هزینه ای که مقامات ایران اعلام کرده اند تقریبا یک سوم آن عددی است که ترامپ اعلام کرده
قضاوت با شما........
👉 @mtnsr2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌐پیام سردار سلیمانی به فرمانده روسیه
ببینید جالبه
👉 @mtnsr2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌐بیت رهبری با شعار مردم لرزید
👉 @mtnsr2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌐اسلام در حرکت عظیم خود به نقطه حساس رسیده است
💠دنیا زیر رو خواهد شد
🔸مقام معظم رهبری
👉 @mtnsr2
✋سلام به همه دوستان
آخر هفته همه شما به خیر
به قسمت پایانی خاطره خاکهای نرم کوشک رسیدیم
در این قسمت عبد الحسین ناچارا راز ۲۵ قدم به راست و چهل قدم به عمق دشمن فاش میکند
حضرت فاطمه زهرا سلام الله شخصا فرماندهی عملیات را به عهده می گیرد
👉 @mtnsr2
مهدویت تا نابودی اسرائیل
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🌸🌸🍃🌸🍃🌸 🌐در ادامه خاطره خاکهای نرم کوشک آن شب، دو گردان زرهی دشمن را کاملاً منهدم کردیم.وقتی
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
⭕️قسمت پایانی خاطره خاکهای نرم کوشک
آهسته گفتم: بچه ها رو بفرست دنبال کارها، خودت بیا تا ماجرا رو برات تعریف کنم.
رفت و زود برگشت.هر طور بود قضیه ی عملیات دیشب را براش گفتم. حال او هم غیرطبیعی شده بود.گاه گاهی، بلند و با تعجب می گفت:«االله اکبر!»
وقتی سیر تا پیاز ماجرا را گفتم، ازش پرسیدم:حالا نظرت چیه؟ عبدالحسین چطوری این چیزها را فهمیده؟
یکدفعه گریه اش گرفت.گفت: با اون عشق و اخلاصی که این مرد داره، باید بیشتر از اینها ازش انتظار داشته باشیم؛
اون قطعاً از عالم بالا دستور گرفته....
اگر سر آن دستورها برام فاش نشده بود، این قدر حساس نمی شدم. حالا لحظه شماری می کردم که عبدالحسین را هرچه زودتر ببینم.
بین راه به ظریف گفتم: من تا ته و توی این جریان رو در نیارم، آروم نمی شم.
گفت: با هم می ریم ازش می پرسیم.
گفتم: نه، شما نباید بیای؛ من به خلق و خوی فرمانده ام آشناترم، اگر بفهمه شما هم خبر دار شدی، بعید نیست که دیگه اصلاً رازش رو فاش نکنه.
راست می گی سید، این طوری بهتره.
مکثی کرد و ادامه داد: شما جریان رو می پرسی و ان شاءاالله بعداً به من هم می گی....
همین که رسیدیم پشت دژ خودمان، یکراست رفتم سراغش. تو سنگر فرماندهی گردان، تک و تنها نشسته بود و انگار انتظار مرا می کشید. از نتیجه ی کار پرسید.زود جوابی سر هم کردم و به اش گفتم. جلوش نشستم
و مهلت حرف دیگری ندادم.بی مقدمه پرسیدم: جریان دیشب چی بود؟
طفره رفت. قرص و محکم گفتم: تا نگی، از جام تکون نمی خورم، یعنی اصلا آروم و قرار نمی گیرم.
می دانستم رو حساب سید بودنم هم که شده، روم را زمین نمی زند.کم کم اصرار من کار خودش را کرد.یکدفعه چشمهاش خیس اشک شد.به ناله گفت: باشه، برات می گم.
انگار دنیایی را به ام دادند. فکر می کردم یکسری اسرار ازلی و ابدی می خواهد برام فاش شود. حس عجیبی داشتم.
وقتی شروع به تعریف ماجرا کرد، خیره ی صورت نورانی اش شده بودم. حال و هوایش آدم را یاد آسمان، و یاد بهشت می انداخت.می شد معنی از خود بیخود شدن را فهمید. با لحن غمناکی گفت:
موقعی که عملیات لو رفت و تو اون شرایط گیر افتادیم، حسابی قطع امید کردم. شما هم که نگفتی برگردیم، ناامیدی ام بیشتر شد و واقعا عقلم به جایی نرسید. تنها راه امیدی که مانده بود، توسل به واسطه های فیض الهی بود. تو همان حال و هوا، صورتم را گذاشتم رو خاکها و متوسل شدم به خانم حضرت فاطمه ی زهرا سلام االله علیها.
چشمهام را بستم و چند دقیقه ای با حضرت راز و نیاز کردم.حقیقتاً حال خودم را نمی فهمیدم. حس می کردم که اشکهام تند و تند دارند می ریزند.با تمام وجود می خواستم که راهی پیش پای ما بگذارند و از این مخمصه و مخمصه های بعدی، که در نتیجه ی شکست در این عملیات دامنمان را می گرفت، نجاتمان دهند.
تو همان اوضاع، صدای خانمی به گوش رسید؛ صدایی ملکوتی که هزار جان تازه به آدم می بخشید. به من فرمود:
فرمانده!
یعنی آن خانم، به همین لفظ فرمانده صدام زدند و فرمودند : این طور وقتها که به ما متوسل می شوید، ما هم از شما دستگیری می کنیم، ناراحت نباش.
لرز عجیبی تو صدای عبدالحسین افتاده بود.چشمهاش باز پر اشک شد.
چیزهایی را که دیشب به تو گفتم که برو سمت راست و برو کجا، همه اش از طرف همان خانم بود.بعد من با التماس گفتم: یا فاطمه ی زهرا(س)، اگر شما هستید، پس چرا خودتان رانشان نمی دهید؟!
فرمود: الان وقت این حرفها نیست، واجبتر این است که بروی وظیفه ات را انجام بدهی.
عبدالحسین نتوانست جلوی خودش را بگیرد. با صدای بلند زد زیر گریه. بعد که آرام شد، آهی از ته دل کشید و گفت: اگر اون لحظه زمین رو نگاه می کردی، خاکهای زیر صورتم گل شده بود، از شدت گریه ای که کرده بودم....
حالش که طبیعی شد، گفت: این قضیه رو به هیچ کس نگی.
گفتم: مرد حسابی من الآن که با ظریف رفته بودم جلو وموقعیت عملیات رو دیدیم، یقین کردیم که شما از هر جا بوده دستور گرفتی، فهمیدم که اون حرفها مال خودت نبوده.
پرسید: مگه چی دیدین؟
هرچه را دیده بودم، موبه مو براش تعریف کردم. گفت: من خاطر جمع بودم که از جای درستی راهنمایی شدم.
خبر آن عملیات مثل توپ توی منطقه صدا کرد.خیلی زود خبرش به پشت جبهه هم رسید.
یادم هست همان روز چند تا خبرنگار و چند تا از فرماندهان رده بالا آمدند سراغ عبدالحسین. سؤال همه یکی بود.
آقای برونسی شما چطور این همه تانک و نیرو رو منهدم کردید، اون هم با کمترین تلفات؟!
خونسرد و راحت جواب داد: من هیچ کاره بودم، برین از بسیجی ها و از فرمانده ی اصلی اونها سؤال کنید.
گفتند: ما از بسیجی ها پرسیدیم، گفتند:همه کاره ی عملیات آقای برونسی بوده.
خندید و گفت: اونها شکسته نفسی کردن.
اصرارشان به جایی نرسید. عبدالحسین حتی یک کلمه هم نگفت؛ نه آن جا، هیچ جای دیگر هم راز آن عملیات را فاش نکرد.
حتی آقای غلامپور از قرار گاه کربلا آمد که: ....
👇👇👇