حال که به گذشته مینگرم به این پی میبرم که تا چه اندازه بدبخت و بیچارم که درحالی که در انتظار تایید تو می بودم اما در دل آرزو میکردم این دورغ باشد یا شاید یک بازی باشد اره من از بازی کردن منتنفرم ولی چون طرف بازی تو هستی عیبی ندارد بازی باشد یا شاید شوخی نچندان خوب که مرا از تو جدا کرد
من از تمام جادههایی
که مرا... از تو... خانه ام... و آرزوهایم
دور میکرد... از نگاه ساکت پدر
سرزنش مادر
هنگامی که مرا در بازگشت به خانه پدری
با یک چمدان غصه میدیدند
و تو هردم
در نهیب زندگی
جاده را... بیپروا... و سخاوتمندانه به من نشان میدادی
من میترسیدم
و بسان جوجه اردکی وحشتزده
زیر بال و پر تو پنهان میشدم
و چشمانم را میبستم
همه ما یک عذر خواهی به احساسمان بدهکاریم
زمانی که برای نگه داشتن آدمهای اشتباه که اشتباهی وارد زندگیمان شده بودند با لجبازی پای بر زمین کوبیدیم
آن زمان که خیانت دیدیم و باور نکردیم خیانت بار دوم آسانتر و بار سوم عادتشان می شود
جایی که باید در را به صورت دیوار می کوبیدیم و می رفتیم ترسیده از وحشت گنجشکها پج پچ دوست و فامیل
چمدانمان را زیر تخت به اصطلاح آبرو داری کردیم
همه ما یک عذرخواهی به شخصیت و غرور و احساسمان بدهکاریم
جایی که دوستان عاقل شماتت بار مرتب در گوشمان تذکر می دادند
آن کس که بر چشم ترت خاک مصیبت می پاشد معنی دشمن بودن دارد دوست را دوست و دشمن را دشمن باید دانست
شانه بالا انداختیم و به خوب بودنمان ادامه ددادیم بخیال اینکه با محبت دشمن را دوست می کنیم
همه ما یک عذر خواهی به قلب ساده لوح مهربانمان مدیونیم
برای خرج کردن بیجای محبتها و جوانیمان برای افراد قدر نشناس و نالایق
برای بت ساختن از آدمهای بی ظرفیت و بی ارزش
که باور نمی کردیم که با همان دستهایی که از شانه مان کندیم و به کتفشان چسپاندیم روزی دست بر گلویمان خواهند گذاشت !
همه ما یک عذرخواهی به شعورمان ... احساسمان ...خود خودمان بدهکاریم
شاید در میانسالی وقتیکه تازه ارزش زمانی را که باخته ایم ارزش وجودمان را فهمیده ایم
ولی هیچ چینی بند زنی قادر نیست تکه تکه های دل شکسته ما را بند بزند !