eitaa logo
مبلغ یار (بانک محتوای تبلیغی)
341 دنبال‌کننده
129 عکس
60 ویدیو
5 فایل
🌺 جواب سوالات و شبهات خود را از ما بخواهید 🌺 🆔 @baligh1 1⃣ خاطرات شهدا 2⃣ داستان های مذهبی 3⃣ سوالات و شبهات 4⃣ نکات قرآنی آدرس سایت 1baligh.ir
مشاهده در ایتا
دانلود
🌺"ما می رویم تا تو چادرت را حفظ کنی"🌺 🌀 سال 62 ، بعد از ازدواج راهی آبادان شدم تا در اونجا زندگی خودمو آغاز کنم. شوهرم پاسدار بود و بیشتر وقتشو تو جبهه سپری می کرد. منم به همراه دوستانی که پیدا کرده بودم تو همه کارها وارد می شدیم. از شستن لباس ها تا پرستاری در بیمارستان. گاهی هم به بیمارستان های صحرایی می رفتیم. 💢 یه روز که فکر کنم بعد از عملیات رمضان بود در بیمارستان مشغول بودم. بیمارستان پر از مجروح بود. حال یکی شون خیلی بد بود... رگ هاش پاره پاره شده بود و خونریزی شدیدی داشت. وقتی دکتر این مجروح رو دید به من گفت که بیارمش داخل اتاق عمل. من اون موقع چادر سرم بود، دکتر اشاره کرد که چادرمو در بیارم راحت تر بتونم مجروح رو جا به جا کنم... 💠 مجروح که دائماً از هوش می رفت و نای تکان خوردن و حتی حرف زدن هم نداشت به من نگاه کرد؛ کمی ازش فاصله گرفتم تا چادرمو از سرم در آرم. احساس کردم که چادرم به جایی گیر کرده. فکر کردم چادرم احتمالاً به گوشه تخت گیر کرده باشه. برگشتم تا چادرم رو آزاد کنم که دیدم چادرم در مشت اون مجروحه. به سختی گوشه چادرمو گرفته بود. انگار می خواست چیزی بمن بگه. اول فکر کردم مثلاً ازم می خواد تا تشنگی شو برطرف کنم چون خون زیادی ازش رفته بود یا شاید می خواد وصیت کنه. سرمو نزدیک لباش بردم. به سختی و بریده بریده گفت: 🌹" من دارم میرم تا تو چادرتو در نیاری. ما برای این چادر داریم می ریم."🌹 ♨️ خشکم زده بود. توی چند ثانیه انگار چند سال گذشت. مات و مبهوت بهش نگاه می کردم که دکتر گفت: دیگه لازم نیست کاری کنی. تموم شد. 🌀 نگاهش که کردم هنوز چادرم در مشتش بود که شهید شد. از اون به بعد در بدترین و سخت ترین شرایطم چادرمو کنار نگذاشتم. ✍ "آفرین بر پرستارانی که هم به نیروهای انقلاب کمک می کنند و هم به آرمان ها و ارزش های انقلاب." 🌹 🔰کانال مبلغ یار 🆔 @myar97