eitaa logo
مبلغ یار (بانک محتوای تبلیغی)
342 دنبال‌کننده
128 عکس
59 ویدیو
5 فایل
🌺 جواب سوالات و شبهات خود را از ما بخواهید 🌺 🆔 @baligh1 1⃣ خاطرات شهدا 2⃣ داستان های مذهبی 3⃣ سوالات و شبهات 4⃣ نکات قرآنی آدرس سایت 1baligh.ir
مشاهده در ایتا
دانلود
✅گذشت از دنیا به خاطر خدا ♨️اوایل انقلاب بود. هنوز جنگ آغاز نشده بود. ابراهیم در یکی از ادارات دولتی کار می کرد. من هم مدتی بود که در حراست صدا و سیما فعالیت داشتم. آن ایام در حوالی مسجد محمدی و خیابان زیبا سکونت داشتیم. 🌀یک روز عصر، توی کوچه ایستاده بودم که ابراهیم از سر کار برگشت. این بار با دفعات دیگر فرق داشت. سوار بر یک ماشین مدل بالا بود. یک خودروی سواری تویوتای صفر کیلومتر را جلوی منزل پاک کرد و پیاده شد. چشمانم از تعجب، گرد شده بود. جلو رفتم و گفتم: عجب ماشینیه! کجا بوده؟ چند خریدی؟ 💢ابراهیم در ماشین را قفل کرد و رفت به سمت خانه. دنبال ابراهیم وارد خانه شدم و در حضور خانواده شروع کردم از ماشین ابراهیم تعریف کردن . . . بعد گفتم: سویچ ماشین رو بده یه دور بزنیم. 💠ابراهیم ساکت بود و حرفه ای نمی زد. کمی که گذشت، گفت: "نه! این ماشین به درد ما نمی خوره! می ترسم ما رو زمین بزنه!" ♨️گفتم: مگه موتوره که بخوری زمین؟ ابراهیم دوباره حرفش را تکرار کرد و گفت: همین ماشین می تونه ما رو بزنه زمین. می تونه مارو از همه چی دور کنه، از خدا، از مردم و . . . همین فردا ماشین را میدم به یکی دیگه. 🌀گفتم: به کی؟ اصلا از کجا آوردی؟ گفت: این ماشین رو یکی از آقایون توی اداره به من هدیه کرد، اما به درد من نمی خوره. گفتم: عیبی نداره! بزار باشه من ازش استفاده می کنم. لااقل مامان و بچه ها جایی خواستن برن . . . گفت: نه، به درد ما نمی خوره. 💢فردا بدون ماشین به محل کار رفت. عصر بود که صدای زنگ خانه به صدا درآمد. رفتم دم در. یه آقایی پشت در ایستاده بود. سلام و علیک کردیم. ایشان در حالی که به ماشین نگاه می کرد، گفت: اومدم سویچ ماشین رو بگیرم.منزل آقای هادی؟ درست اومدم؟ با تعجب گفتم: بله، شما؟ گفت: آقا ابراهیم فرستاده، شما باید عباس آقا باشید. 💠با نشانه‌هایی که داد مطمئن شدم. سویچ را دادم و ایشان هم با ماشین رفت. آن شب خیلی با ابراهیم حرف زدم. آخر این چه وضعیه؟ یه ماشین هم برای خودت نگه نمی داری؟ چرا هرچی به دستت می رسه می بخشی؟ بابا خودت هم آینده داری، خونواده داری و . . . ♨️ابراهیم طبق معمول لبخند می زد. بعد فقط یک جمله گفت: "خیلی بهتر شد که این ماشین رفت". 🌀فردای آن روز فولکس آقای حسین جهانبخش که از دوستانش بود را گرفت و گذاشت پشت درب خانه! گفت: اگه جای خواستی بری ماشین هست. من هم با بی اعتنایی از کنار فولکس درب و داغون رد شدم و رفتم توی خانه. 📚سلام بر ابراهیم 2 (خاطرات شهید ابراهیم هادی) 🔰کانال مبلغ یار 🆔 @myar97