eitaa logo
مبلغ یار (بانک محتوای تبلیغی)
342 دنبال‌کننده
130 عکس
62 ویدیو
5 فایل
🌺 جواب سوالات و شبهات خود را از ما بخواهید 🌺 🆔 @baligh1 1⃣ خاطرات شهدا 2⃣ داستان های مذهبی 3⃣ سوالات و شبهات 4⃣ نکات قرآنی آدرس سایت 1baligh.ir
مشاهده در ایتا
دانلود
✅🌹احترام به اسیر با اقتدا به حضرت امیر🌹 💠در ارتفاعات کوره موش، در عمان روزهای اول، چهار اسیر گرفتیم. ما در یکی از خانه‌های ابتدای شهر مستقر بودیم. همراه با ابراهیم، این چهار اسیر را به خانه آوردیم تا چند روز بعد به پادگان ابوذر منتقل شوند. ♨️آن سوی حیاط، یک اتاق با درب آهنی وجود داشت. رفقا پیشنهاد کردند که اسرا را به آنجا منتقل کنیم و دربش را قفل کنیم. ابراهیم قبول نکرد. گفت: "این ها مهمان ما هستند." گفتم: آقا ابرام! چی میگی؟ این ها اسیر جنگی هستند. یه وقت فرار می کنند. ابراهیم گفت: نه! اگه برخورد ما صحیح باشه، مطمئن باش هیچ کاری نمی کنند. 🌀دستان اسرا را باز کرد و آورد داخل اتاق. سفره ناهار پهن شد. نان و کنسرو را آوردم. تعداد کنسروها کم بود. با تقسیم بندی ابراهیم، خودمان هر دو نفر یک کنسرو را خوردیم، اما به اسرای عراقی، هر نفر یک کنسرو دادیم. 💢عراقی ها زیر چشمی شاهد این اتفاقات بودند. می دیدند که قرار بود آن ها را زندانی کنیم، اما حالا در بهترین حالت در کنار ما هستند. آن ها می دیدند همان چیزی که ما می خوریم حتی بهتر از آن را برای اسرا می آوریم. 💠دو روز گذشت. ابراهیم به من گفت: حمام رو روشن کن. من هم آبگرمکن را روشن کردم و حمام آماده شد. ♨️ابراهیم چهار دست لباس زیر تهیه کرد و یکی یکی اسرای عراقی را به حمام فرستاد تا تمیز شوند. 🌀عصر همان روز ابراهیم به پادگان ابوذر رفت. همان موقع یک خودرو برای انتقال اسرا به محل استقرار ما آمد. اسرای عراقی گریه می کردند و نمی رفتند. مرتب هم اسم ابراهیم را صدا می کردند. 💢با بی سیم تماس گرفتم و ابراهیم برگشت. اسرای عراقی یکی یکی با او دست و روبوسی و خداحافظی کردند. آن ها التماس می کردند که پیش ابراهیم بمانند ولی قانون چنین اجازه ای به ما نمی داد. 💠آن ها سوار خودرو شدند و ماشین حرکت کرد. تا چند دقیقه نگاه آن ها به ابراهیم بود. گویی نمی خواستند از او دور شوند. 📚سلام بر ابراهیم 2 (خاطرات شهید ابراهیم هادی) 🔰کانال مبلغ یار 🆔 @myar97