eitaa logo
مبلغ یار (بانک محتوای تبلیغی)
342 دنبال‌کننده
130 عکس
61 ویدیو
5 فایل
🌺 جواب سوالات و شبهات خود را از ما بخواهید 🌺 🆔 @baligh1 1⃣ خاطرات شهدا 2⃣ داستان های مذهبی 3⃣ سوالات و شبهات 4⃣ نکات قرآنی آدرس سایت 1baligh.ir
مشاهده در ایتا
دانلود
✅تاخیر سفر برای مداوای سگ 💠یک روز قرار شد که با ابراهیم، از گیلان غرب به کرمانشاه و از آنجا به تهران بیاییم. سوار مینی بوس و راهی کرمانشاه شدیم. 🌀همین که ماشین از شهر خارج شد، یک دفعه ترمز کرد و صدایی آمد. انگار یک چیزی به ماشین خورد. راننده لحظه ای توقف کرد و به حرکتش ادامه داد. ♨️ابراهیم از شیشه نگاه می کرد و متوجه شد که این توقف به خاطر برخورد ماشین با یک سگ بود. من هم دیدم که پای آن سگ آسیب دیده بودو لنگان لنگان به آن سوی جاده می رفت. 💢ابراهیم به راننده گفت: نگه دار ببینیم چی شد. راننده گفت: چیزی نیست. سگ بود. ابراهیم بلندتر گفت: نگه دار، من میخوام پیاده بشم. 💠ماشین ایستاد. ابراهیم کرایه دو نفر را داد و پیاده شدیم. رفتیم به سراغ آن سگ. حیوان زبان بسته قادر به حرکت نبود. 🌀ابراهیم جلو رفت. کمی به حال و روز حیوان نگاه کرد. یک تکه چوب برداشت و با مقداری پلاستیک که کنار جاده افتاده بود، پای سگ را آتل بست. خلاصه آن سگ هم از محبت ابراهیم بی نصیب نماند. ♨️یکی از کردهای محلی که از دور شاهد این صحنه بود، جلو آمد. به کار ابراهیم خیره شده بود. از این کار خیلی خوشش آمد و تشکر کرد. 💢ابراهیم کمی پول به آن شخص داد و گفت: مراقب این زبان بسته باش. اگر شد کمی استخوان برایش تهیه کن. 💠ساعتی بعد همراه ابراهیم سوار مینی بوس بعدی شدیم. در راه به کارهای او فکر می کردم. شخصیت‌ او واقعا عجیب بود. به خاطر یک سگ، سفر خودش را به عقب انداخت و خودش را این گونه به سختی کشید. 📚سلام بر ابراهیم 2 (خاطرات شهید ابراهیم هادی) 🔰کانال مبلغ یار 🆔 @myar97
✅ آزارش به مورچه هم نمی رسید 💠یک روز داشتیم با هم از منزل به سمت باشگاه می رفتیم. من کمی جلوتر رفتم. برگشتم و دیدم ابراهیم کمی عقب تر ایستاده‌. بعد نشست و به اطرافش نگاه کرد. دوباره بلند شد. 💢گفتم: چی شده داش ابرام؟!!! با تعجب برگشتم به سمتش. گفت: اینجا پر از مورچه بود. حواسم نبود و پام رو گذاشتم بین مورچه ها. برا همین نشستم ببینم کجا مورچه نیست که از اونجا حرکت کنم. ♨️ابراهیم پرید این طرف کوچه و راهش را ادامه داد. گفتم: عجب آدمی هستی؟! دیر شده! وایسادی به خاطر مورچه ها؟! گفت: این ها هم مخلوقات خدا هستند. من اگه وقت داشتم یه مشت گندم براشون می ریختم نه این که با پام اون ها رو له کنم. 📚سلام بر ابراهیم 2 (خاطرات شهید ابراهیم هادی) 🔰کانال مبلغ یار 🆔 @myar97