بمان که فلسفه این شب دراز این است
که یک دقیقه بیشتر تو را نگاه کنم
۳۰ آذر ۱۴۰۳
۳۰ آذر ۱۴۰۳
۳۰ آذر ۱۴۰۳
نمیدونم صدا میاد یا نه.. صرفا جهت اینکه بگم شوهرعمههای من از بهشت اومدن
۳۰ آذر ۱۴۰۳
۳۰ آذر ۱۴۰۳
۱ دی ۱۴۰۳
۱ دی ۱۴۰۳
هدایت شده از مَهبد
مادرم شاعر نیست
در عوض نصف غزل های جهان را گفته!
شعر را می فهمد
مادرم قافیه ی لبخند است
۱ دی ۱۴۰۳
۱ دی ۱۴۰۳
هدایت شده از ~ 𝘓𝘦𝘮𝘰𝘯 𝘤𝘢𝘯𝘥𝘺
باید بگم
هیچکس الکی برات غذا نمیپزه
مکان زندگیتو مرتب و تمیز نمیکنه
وقتی مریضی ازت پرستاری نمیکنه
از همه مهم تر
سختی ۹ ماه بارداری رو تحمل نمیکنه
میدونین چقدر سخت و سنگینه که
علاوه بر خودت مسئولیت زندگی یه
نفر دیگه هم روی دوشت باشه و البته
اون یه نفر باعث بشه ۹ ماه سختی
بکشی و زیباییتو از دست بدی و حتی
تکون خوردن و راه رفتن ام برات مشکل باشه؟ منم نمیدونم
فقط میدونم سخته، خیلی سخت
تازه بخش عظیمی از مشکلات بعد به
دنیا اومدنت شروع میشه
نصفه شب گریه میکنی و گرسنت میشه
و مامانت نمیتونه بخاطرت بخوابه
نمیتونه به خودش برسه
مثال میزنم
وقتی تورو میبره حموم بعدش خودشم باید بره حموم‹چون دست و بدن خودشم کثیف میشه› نمیتونه تورو تنها بذاره چون گریه میکنی
پس باید حمومشو زود تموم کنه و از چیزایی که زمان زیادی میبرن میگذره و با دقت انجامشون نمیده
مثل شستن موهاش
مثلا مامان خودم وقتی من نینی بودم موهاشو تا شونه هاش کوتاه کرده بود تا شستن موهاش زمان زیادی نبره و حمومش طول نکشه و زود بیاد بیرون و منو خشک کنه تا سرما نخورم
موهای مامانمو که توی عکسای قدیمی میبینم خیلی بلند و قشنگه، خیلی!
واقعا کسی به غیر مامانت این کارارو برات انجام میده و از زیباییش میزنه؟
نه
پس بدویید برید دستاشونو ببوسید و روزشونو هر جوری که میتونید تبریک بگید
نه تنها امروز
همیشه حواستون به ماماناتون باشه
۲ دی ۱۴۰۳
۲ دی ۱۴۰۳
۲ دی ۱۴۰۳