🌺🍃رمان#قلب_صبور...🌺🍃
#قسمت14
سعی کردم خودم را قوی و محکم نشان دهم؛ اما خدا می داند چقدر برایم سخت بود.
چند ماهی طول کشید تا کارهایش رو به راه شد. در این چند ماه، کار هرشب من این بود : بالای سر علی می نشستم. او خوابیده بود و من نگاهش می کردم. می خواستم یک دل سیر ببینمش؛ اما مگر می شود آدم از دیدن عزیز ترینش سیر شود؟! هرشب برای خودم روضۂ حضرت زینب[ع] می گذاشتم و گریه می کردم؛ بلکه آرام شود دلم! روضه زینب چقدر عجیب است! اصلاً حضرت زینب چقدر عجیب است! چه بانوی عظیمی است زینب [ع]!
دختری که تربیت شدۂ سیّدةُ نساء العالمین باشد و دست در دست حسن و حسین [ع] قد کشیده باشد، مگر می شود بزرگ و با شکوه نباشد! زینب یک شبه زینب نشد. او مبارزه با ظلم را از همان کودکی مشق کرده بود. او در دامان پدربزرگی کودکی اش را گذراند که حاضر نشد ایمان و محبت انسان های فقیر را با حمایت انسان های ثروتمند و با نفوذ معامله کند.
او دختر مادری است که برای باز پس گرفتن حق غصب شده علی [ع] ، چهل شبانه روز بر درِ خانه مهاجر و انصار رفت
تا عهد و پیمانشان با رسول خدا [ص] و علی [ع] را به یادشان بیاورد. او تمام تلاش مادرش زهرا [ع] برای نجات مردم و برای بیعت نگرفتن غاصبان خلافت از ولےّ زمانش را دیده و یاد گرفته بود. او 25 سال سکوت پدرش علی [ع] را برای حفظ جامعه اسلامی دیده و یاد گرفته بود. او آموخته بود کجا ببخشد، کجا برخیزد، کجا گریه کند و کجا بایستد و فریاد بزند. زینب [ع] در گذر زمان و در دل مقدرات، بزرگ و بزرگ تر شده بود.
ادامه دارد...
༺🌸⃟ 💖 ¦⇢
https://eitaa.com/ebrahimehadi1403