مذهبی ها🕊
🌺🍃رمان#قلب_صبور... 🌺 🍃 #قسمت32 عطر گل نرگس توی راهرو پیچیده بود. گفتم: « علی، قرار بود برام گل نرگ
🌺🍃رمان#قلب_صبور... 🌺 🍃
#قسمت33
پاهایم بیحس شد. روی انگشت های پایم فرو آمدم و دیگر از پشت سرِ آدم هایی که جلوتر از من ایستاده بودند، چیزی نمیدیدم؛ اما خواهرم سکینه هنوز داشت نگاه می کرد. صورتش پر از اشک شده بود و دستانش می لرزید. صدای مرد هر لحظه بلند تر می شد و تکرار می کرد شعر هایش را:
لَعِبَتْ هاشِمُ بِالْمُلْکِ فَلا
خَبَرٌ جاءَ وَلا وَحْیٌ نَزَلَ
لَیْتَاَشْیاخی بِبَدْرٍ شَهِدُوا
جَزَعَ الْخَزْرَجِ مِنْ وَقْعِ الْاَسَلِ
لَاَهَلّوا وَاسْتَهَلُّوا فَرَحاً
وَ لَقالُوا یا یَزیدُ لا تَشَلَ
فَجَزَیْناهُ بِبَدْرٍ مَثَلاً
وَ اَقَمْنا مِثْلَ بَدْرٍ فَاعْتَدَلَ
لَسْتُ مِنْ خِنْدِفَ اِنْ لَمْ اَنْتَقِمْ
مِنْ بنی اَحْمَدَ ما کانَ فَعَلَ
( بنی هاشم با حکومت بازی کردند؛ زیرا نه خبری آمده و نه وحی نازل شده است. ای کاش بزرگان ما که در بدر کشته شدند، می دیدند که چگونه طایفهٔ خزرج از تیری شمشیر های ما [در جنگ اُحد] می نالند، تا شاد شوند و هلهله کنان چنین بگویند: « ای یزید، دستت درد نکند و گرفتار نشوی.» ما بزرگانِ آن ها را کشتیم و این به تلافی کشته هایی است که در جنگ بدر دادیم تا در عوضِ آن باشد. من از نسل خِنْدِفَ نیستم اگر از فرزندان احمد در برابر آنچه کرده اند، انتقام نگیرم.)
صدای کسی را شنیدم که می گفت: « بر لب و دندان حسین، فرزند زهرا، چوب می زنند!»
حسین؟ پدر من؟
به طرف عمه برگشتم. عمه داشت نگاهم می کرد. برقِ چشم های پُر اشک عمه چون صاعقه ای فرود آمد؛ فرود آمد بر سر این فریاد ها، شعر ها و رجز خوانی ها.
عمه جان برخاست: {اَلْحَمْدُ لـلـّهِ رَبِّ الْعالَمینَ}
ادامه دارد...
༺🌸⃟ 💖 ¦⇢
https://eitaa.com/ebrahimehadi1403