🌺🍃رمان #قلب_صبور...🌺🍃
فصل سوم : حوض صحن آزادی
#قسمت9
و باز خودم گفتم : لابد نیرو هاشون به قدر کفایت نیست. مردمشون که خودشون مظلوم و در بند. دستشون کوتاهه. حتماً دفاع می کنند؛ اما کفایت نمی کنه. تا بوده، همین بوده. روش بچه شیعه علی و حسین دفاع مظلومه. شیعه هنوز حسرت به دل کربلاست. مگه خودت کم پای نوحه خونیِ { کُلُّ یَوْمٍ عاشُوراءُ وَ کُلُّ اَرْضِ کَرْبَلاءُ } گریه کردی؟!
خودم هم از پس خودم بر نمی آمدم. پا شدم که بروم به ضریح بچسبم و باز با آقا حرف بزنم که خودم دوباره به خودم گفتم : صبر کن! مظلوم اگه پشت مظلوم در نیاد، ظالم جری تر میشه و پاش رو درازتر می کنه. دیروز فلسطین، امروز عراق و سوریه، فردا خدا می دونه کجا! اصلاً اگه همون اول، پشت علی بن ابی طالب خالی نمی شد و مردم پشت به پشتش می ایستادند، زهرای علی پشت درِ خونه شهید نمی شد... . ولیّ خدا، علی و حسن و حسین... .
صدای گریه ام بلند شد. برای حسین، ولی الله، گریه می کردم. آمده بودم آقا را واسطه کنم تا علی منصرف نشود و نرود، انگار آقا خودم را واسطه کرد که راضی شوم علی برود! خواستم بروم، سلامم را هم دادم؛ اما چند قدم به عقب برگشتم و گفتم : « آقا، باشه، قبول! مانع رفتن علی نمی شم؛ اما شرط دارم : علی شهید یا اسیر نشه... شما رو به جان ج.... .»
ادامه دارد...
༺🌸⃟ 💖 ¦⇢
https://eitaa.com/ebrahimehadi1403