#روزانهنویسی
🏮🎶 به نظرم رها کردن هم صدا دارد،
صدایی شبیه چرخیدن کلید توی قفلی که گیر کرده!
کلید را داخل قفل هی تکان میدهی،
عقب وجلو میکنی
نمی چرخد.
تا در یک لحظه بالاخره تق کوتاهی و خفه ای میکند و میچرخد.
همان تق کوتاه و خفه،
همان صدای رها شدن است...
🏮🎶 به نظر شهریار هم قبل سرودن این ابیات یک تق خفه درونی داشته😁
از تو بگذشتم و بگذاشتمت با دگران
رفتم از کوی تو لیکن، عقب سر نگران
ما گذشتیم و گذشت آنچه تو با ما کردی
تو بمان و دگران، وای به حال دگران
@naeemehkazemi
Mohammad Noori - Kahkeshane Eshgh 128 (MusicTarin).mp3
6.18M
#آهنگ
🏮🎶 اگر شما هم با این آهنگ نوستالژیک خاطره دارید، یعنی کم کم به سن پیامبری نزدیک میشوید😁
خودم که چند وقت دیگر ادعای نبوت هم میکنم😂
آمدی
بر بام جان پَر زدی
همچو نور
بر دیده بِنشاندمت
- کهکشان عشق/ محمد نوری -
@naeemehkazemi
moein_z_pedarkhande.mp3
6.72M
#آهنگ
🏮🎶 پدرخوانده / معین زندی
یه روزی قول دادم که نزارم
کسی آرامشو از تو بگیره
چه خوبه تو نمیبینی که دستم
داره آروم به سمت ماشه میره
تو این قصه اگه تو شهروندی
واسم سخته پدرخونده بمونم
نمیخوام که شکستت رو ببینم
حالا که ماشه رو من میچکونم
نگاه کن حال این شهرو، جنونم دیدنی کرده
همه میگن پدر خونده، واسه چی خودزنی کرده
نگاه کن مردم از عشقت، نگاه کن صحنه سازی نیست
اگه حتی بگن اینکار، تو قانونای بازی نیست
کسی که جونشو واسه تو داده
میتونه تا ابد خوشبخت باشه
می تونه صد دفعه واست بمیره
آدم حتی اگه جون سخت باشه
دلم میخواست همدست تو باشم
نزارم ترس تو قلبت بشینه
دلم میخواست این قصه تموم شه
یکی نقشا رو از اول بچینه
🏮🎶 تقدیم به دوست داران مافیا😄
@naeemehkazemi
🏮🎶
ماریلا: تو اتاق خواب فقط باید خوابید آنه.
آنه: اما باید بشه تو این اتاق، خوابای خوب هم دید.
@naeemehkazemi
🏮🎶
از هرچه تصورِ کلیِ ماهویِ انسان است، به شکوهِ تصورِ جزییِ حسیِ کنارِ تو پناه میبرم.
- خیلی فیلسوفانه طور -
@naeemehkazemi
#روزانهنویسی
🏮🎶 به بهانه تمام شدن کتاب «دریادل»
سلام آقا رفیعی
من که شما را نمیشناختم، اما «دریا دل» را خوانده ام، همین شده بهانه ای برای نوشتنم.
◽️ نمیدانم این اشکهایی که در طول کتاب از چشمهایم میریخت، از دل نازکی این چند روزه ام بود، یا اثری که روایت همسرتان از زندگی مشترکشان با شما داشتند. راستش را بخواهید، همزمان با بچه ها و خانم کتاب من هم منتظر برگشت شما به خانه بودم. صدای در که می آمد، من هم ذوق زده میشدم. وقتی خبر مفقود الاثری شما آمد من هم دل نگران شدم. وقتی در حیاط خانه تان جوش و خروش جعفر را بعد شهادت شما میدیدم، دلم با او میجوشید. میرفتم توی جمع بچه ها، اشکهایشان را پاک میکردم و از اینکه در کودکی باید مرد میشدند، دلم به درد می آمد. در فصل دوم کتاب، همپای روایت همسر صبورتان، انتظار کشیدم. دنبال شما گشتم. دلتنگ شدم و گریه کردم. من هم مثل بچه ها دلتنگ حضورتان در خانه بودم. به این فکر کردم که چطور میتوانم بروم دانشگاه فردوسی مشهد و مزارتان را ببینم. حتی وقتی کتاب را بستم شروع کردم با شما درد و دل کردن. لابد شنیدید دیگر.
◽️ «آقا رفیعی جای شما که خوب است. شما که با وجود هرچیزی که در زندگی تان از سر گذراندید، بالاخره نمره قبولی را در این امتحان چند روزه دنیا گرفتید. خریدنی شدید. خدا خریدار آن متاعی شد که در قلبتان دارید. خوشا به حالتان. برای ماهم دعا کنید که مثل شما حقیقت زندگی دنیا را ببینیم و از مشکلات ظاهری آن عبور کنیم. دعا کن برایمان که امتحان بودن زندگی مان را باور کنیم و موقتی بودنش را.
◽️ میدانید آخر، ما خیلی درگیریم. ما از کاههای این دنیا کوه میسازیم، و کوههای آن طرف را کمتر از کاه می بینیم. ما درگیر کمترینهاییم آقا رفیعی. ما فکر بزرگ کردن خودمان نیستیم. اینقدر که به کوچکهای زندگی فکر کرده ایم، کوچک مانده ایم. با خودمان هم تعارف داریم، خودمان را و نقایصمان را درست نمیبینیم. ما کوریم. شاید کسی نیاز باشدکه یک روزی ما را با خودمان، آنچیزی که واقعا هستیم، رو به رو کند.
◽️ آقا رفیعی، شما و امثال شما از این دست آدمهایید. شما ماها را با خودمان رو به رو میکنید که بالاخره تعارف را کنار بگذاریم. چه زن باشیم چه مرد. ما تا کجا پای کار خدا هستیم؟ اصلا بنده ی کی هستیم ما؟ در این دنیا چه کاره ایم؟ چقدر در امتحانات خدا که عمدا میگذارد سر راهمان، صبوری میکنیم؟ چقدر برآشفته میشویم؟ تاکجا خدایی میمانیم؟ و چند تا از واکنشهایمان در زندگی دلیل الهی دارد؟
◽️ میدانید آقا رفیعی، زندگی کردن کنار آدمهایی مثل شما سهل ممتنع است. هم آسان است هم سخت. آسان است، چون درگیر جزییات و گرفتاریهای زودگذرش نمیشوید. میگذرید. اصلا هنر شماها «گذشتن» است. از هرچیزی که بوی این دنیا دارد. به قول خودتان «سخت نگیر، خدا بزرگه» ممتنع و سخت هم هست، چون شما در سیستمی زندگی میکنید که ما با آن غریبه ایم. درکش نمیکنیم. زندگی را آنطور که شما دیده اید، نمی بینیم. ما خیلی خیلی جدی اش گرفتیم.
◽️ البته زندگی کنار امثال شماها نعمت بزرگی هم هست. چون باعث رشد میشود. به قول یک عزیز، کنار هر نعمت بزرگ، یکچاه بزرگ هم کنده شده، استفاده کنی میروی بالا، وگرنه لیز میخوری و میروی ته چاه. آقا رفیعی همسر شما از نعمتش استفاده کرد و بالا رفت. این خانم حقیقتا «دریادل» بود، زرنگ بود و کنار شما خودش را با صبر ساخت. مگر نه اینکه عاقبت نیک از آنِ صابران است؟
◽️ آقا رفیعی برای ماهم دعا کنید که راه وچاهمان را در زندگی ببینیم. دنیای بدی است. دنیای جدا کننده ماها از حقیقت زندگی است.
شما که جایتان خوب است. شما که حتما صدای ما را از آن بالاها میشنوید. دست ما را هم بگیرید. نمیخواهیم غرق بشویم آقا رفیعی.
◽️ به قول آوینی عزیز، شما که الان در کرانه ابدی و ازلی وجود نشستید، ما قبرستان نشینان عادات سخیف را هم از این منجلاب بیرون بکش.
◽️ من هم یکی مثل تکتم شما، جای دخترتان، هم سن و سالش هم احتمالا هستم. که برایش حتی در نبودتان پدری کردید. چیزی نمیخواهم جز چند تا دعای خوب «دریادل». دیدار به قیامت. یاحق»
@naeemehkazemi
• رَف •
#روزانهنویسی 🏮🎶 به بهانه تمام شدن کتاب «دریادل» سلام آقا رفیعی من که شما را نمیشناختم، اما «دریا
#ناگاه
🏮🎶 باید به این «قبرستان نشینان عادات سخیف» خیلی فکر کرد.
چرا قبرستان نشین؟
چرا عادات سخیف؟
ما قبرستان نشینچند عادت سخیف هستیم؟!
- همه هنر یک شهید جدا کردن ما از دنیاست، از عادتها، قوانین ظاهری، عرفیات، و ساختارهایی که مال این دنیاست و باطنشان رنگی از زندگی ابدی و حقیقی ما ندارد. شهید ساختارشکن است، ساختار ذهن ما را نسبت به چیزی که از زندگی برایمان ساختند، میشکند. شهید اگر روی دنیای ما مهر تایید بزند که شهید نیست -
@naeemehkazemi
#روزانهنویسی
🏮🎶 به بهانه تمام شدن کتاب «اینک شوکران»
◽️ همیشه وقتی روایتهای زندگی همسران شهدا را میخواندم، یک تکه از دلم میرفت پیش شهید. انگار یک گوشه قلبم یک تابلو جدید میچسباندم با اسم شهید، میگفتم خب بفرمایید، این گوشه هم برای شما.
◽️ اما بعد از خواندن اینکشوکران۱، اعتراف میکنم که شهید مدق تنها شهیدی بودند که حتی جرات نزدیک شدن دلی به ایشان را هم پیدا نکردم!
◽️ چون اینقدر که از عشق کامل و سرشار خانم فرشته ملکی به همسرشان در شگفت بودم، به نظرم تنها وتنها صاحب شهید فقط خود خانم ملکی است! از آن شهدایی است که حتی در بهشت هم نمیشود نزدیکش شد. برای خودم هم چگونگی اش عجیب است، اما این کتاب و این عشق همسرانه باعث شد با خود شهید هم ارتباط نگیرم!
◽️ انگار یک برچسب درشت روی شهید مدق خورده که «صاحب دارد لطفا از این حوالی عبور نکنید یا نزدیک نشوید» یا همان «ای که از کوچه معشوقه ما میگذری/ برحذر باش که سرمیشکند دیوارش» به زبان حافظ. شبیه این برچسبهای «Don't touch my car» که پشت ماشینها میچسبانند😁
◽️ این عشق و شوریدگی عاشقانه، واقعا تحت تاثیر قرارم داد.
◽️ یاد حرف آوینی عزیز افتادم که: «اگر بگوییم حب خدا محبتهای دیگر را از بین میبرد درست است،
اما درست تر آنست که محبتهای دیگر در سایه حب خدا جان میگیرند و روح پیدا میکنند و انسان سراسر رحمت و محبت میشود،
و فاش بگویم هیچ کس جز آنکه دل به خدا سپرده است، رسم دوست داشتن نمیداند...»
@gharghe
#روزانهنویسی
🏮🎶 در مذمت استغنا
▫️وقتی که خواستم بروم،گذاشت که بروم!
در را که باز کردم برخلاف تصورم پشت سرم نیامد، نگفت نرو. هیچ.در سکوت نشست و رفتنم را تماشا کرد.
نه که فکر کنید اینقدر دوستم داشت که خواست به من آزادی انتخاب بدهد. نه. از این مرام ها ندارد. اصلا هیچکسی را اینقدر دوست ندارد.
▫️مثلا دفعه قبل که خواستم بروم، همانطور چشمهای قهوه ای یخ زده اش را به من دوخت. مثل گارسونی که قهوه سرد برایت سرو میکند و حالت را میگیرد. گفت: «اگه بری دیگه دوستت ندارم. این الان ته تهدید منه»
گفتم: «این تهدیده؟! این رو که مامانها به بچه هاشون میگن برای اینکه کار بد نکنن»
گفت: «آره دیگه، بچه دوست داشتن مامانشو میخواد.»
قهوه اش علاوه بر سرد بودن، تلخ هم بود!
لبخند تلخی زدم.
ادامه داد: «کسی که بره خودش نمیدونه داره چیو از دست میده»
انگار یک سیخ یخی از پایین موازی ستون فقراتم رفت بالا. وابسته تر از آن بودم که دل بکنم و بروم.دل دل کردم برای رفتن. ولی آخرش ماندم.
▫️میترسیدم تهدیدش را عملی کند. نمیخواستم اینجور بشود. قاعدتا باید مثل فیلمها من میرفتم و داغم به دلش میماند و تا چند وقت بعد رفتنم خودخوری میکرد و شاید هم پیغام و پسغام میفرستاد برای برگشتنم. اما اگر میرفتم و تهدیدش را عملی میکرد، در واقع صورت مسئله پاک شده بود و اصلا چه فایده داشت این رفتن؟! ماندم.
▫️اما اینبار قبل رفتن، زیاد نیاز به دل دل کردن نبود. رفتم وهیچ جلوی رفتنم را نگرفت. به نظر در این بین اصلا من مهم نبودم. او «خودش» مهم بود. او باید پرستیده میشد. باید دوست داشته میشد. اگر قرار بود دل بردارم، خب لابد بی سعادتی و بی لیاقتی من بوده است. فی امان الله. کسی را که زور نکردند بماند.
▫️او عاشق «خودش» بود. وگرنه این حجم از بینیازی و استغنا هیچطور دیگری توجیه پذیر نیست. فقط خدا را میشناختم که حق داشت در این حد مستغنی و بی نیاز باشد. حتی خدا هم با همه آن بی نیازی اش، بنده را یهویی ول نمیکند که برود. آن هم بنده ای که اینهمه مدت به پای او بوده، مانده، و به او عشق ورزیده است. نه، چیزی برای از دست دادن نبود. او همین الان هم مرا دوست نداشت.
▫️از خدا که پنهان نیست، از شما چه پنهان، قرار نبود بگذارم کس دیگری جز خدا برایم خدایی کند. شیر شدم و رفتم. در را که باز کردم، او هم با همان چشمان سرد قهوه ای فقط در سکوت رفتنم را تماشا کرد.
- روزگاری آنچه با من کرد استغنای تو
گر بگویم گریهها بر روزگارم میکنی
وحشی بافقی-
@naeemehkazemi
🏮🎶
أللهُم إنی اَعُوذ بِکَ مِن «مذهبی های کت شلواری موقشنگ تحصیل کرده با توهمی از سطح علمی بالا، که دست و پای دینداری شان وسط تار عنکبوت لجنی واقعیت گیر افتاده و هیچ به سمت حقیقت راهی ندارند»
- بیهوده دست وپا میزنند -
@naeemehkazemi
🏮🎶
تازه از خواب بیدار شده، با ناله می آید کنارم.
- مامان باز گردنمو بد گذاشتم رو متکا، اینکنارش داره درد میکنه، (دست گذاشته سمت چپ گردنش) مامان فک کنم این دفه دیگه گردنم خراب شده😁
#جوجهها
@naeemehkazemi
#روزانهنویسی
🏮🎶 در مذمت بی کله بودن
▫️امروز سرگذشت زندگی قرة العین را میخواندم. خانم فاطمه برغانی قزوینی ملقب به طاهره، اولین زنی که به فرقه بابیت گروید. همانی که بهایی ها هم خیلی رویش مانور میدهند، به عنوان زنی که کشف حجاب کرد و داعیه آزادی زنان داشته. حالا بماند که نصف گفته هایشان را مثل بافتنی بی سر و ته میبافند و قضیه را فمینیستی و هندی طور میکنند، اما حالا از اینها بگذریم، برسیم به اینجا که این خانم هم پدر و هم مادرش مجتهد بودند! و خودش هم تحصیلات علم دین در سطح اجتهاد داشته، آن هم در سن کم. شوهر و پدرشوهرش هم همینطور! تفسیر و فقه و علوم حوزوی و... همه چیز را خوانده بوده. کلی کلاس درس و بحث داشته، هم برای مردان هم برای زنان. به مردان از پشت پرده تدریس میکرده. یک زن با استعداد که پتانسیلش را داشته واقعا یک الگوی خوب برای زنان از او دربیاید! مثلا کسی شبیه مجتهده بانو امین. اما یکهو از بابیت سردرمی آورد! میافتد دنبال علی محمد باب آنهم چطور؟! خوابنما میشود!
▫️یعنی الان من با این بیسوادی ام میدانم که خوابنما شدن حجت بر اثبات هیچ چیز نیست! خوابها خصوصا در مسائل عقیدتی میتوانند انحرافی، خارج شرع، و تحت اثر القائات شیطانی باشند. اصول دین و اعتقاد باید با عقل ثابت بشود و لاغیر. این خانم چطور نمیدانسته با آن همه درس خواندن! خلاصه که بابی میشود، کلی برایش تبلیغ میکند و کلی هوادار جمع میکند، خیلی هم رادیکال طور بوده و بی کله، آخرسر دریک مجلسی معروف به «واقعه دشت بدشت» اسلام و احکام اسلام را منسوخ اعلام میکند! و روبنده از روبرمیدارد که اسمش را گذاشتند کشف حجاب قرةالعین -در آن موقع مرسوم نبوده- بعلاوه افتضاحات دیگری در دشت بدشت، که باعث میشود طاهره و اعضایی از فرقه بابیت که در آن مجلس حاضر بوده اند، تحت تعقیب قرار بگیرند.
▫️میافتند دنبالش، او هم شروع میکند پنهانی زندگی کردن. از شوهرش هم به علت اختلافات عقیدتی که خیلی وقت پیش از این جدا شده بود. هرچقدر هم شوهر و خانواده اش سعی کردند دست از کارهایش بردارد و سربراه بشود و به شوهرش برگردد، زیر بار نرفت. میگویند در قتل پدر شوهرش- شهید ثالث- که با کارهای او مقابله میکرده شریک بوده. گویی فرمان قتل داده و اصلا دلیل تعقیبش فرمان قتل بوده نه واقعه دشت بدشت.
▫️طاهره موقع اعدام ۳۵ سال داشت و اولین زنی بود که به جرم افساد فی الارض اعدام شد. البته اعدامش هم پنهانی در یک باغ بوده، خفه اش میکنند و جسدش را به یک چاه میاندازند.
▫️پشتم لرزید. واقعا هولناک است. همینجاست که میگویند علم عاقبت به خیری نمی آورد. لامصب جناب ابلیس یکراست هم میرود سراغ دانه درشت ترها، با استعدادترها. هرچقدر آدم دانه درشت تری را بزند، احتمال اینکه به دنبالش جمعیت زیادتری را به گمراهی بکشاند هم زیادتر است.
▫️حالا تصور کنید که امثال اینم خانم به انحراف نمیرفتند ودر موضع ایمان و حق باقی میماندند. چقدر میتوانستند در جامعه بانوان آن روزگار تاثیر مثبت بگذارند.
▫️اینها را که خواندم باز رسیدم به گناه مورد علاقه ابلیس یعنی تکبر. امثال این افراد که با استعدادند، توانمندند و نعمت از خدا گرفته اند، مستعد مستکبر شدن هم هستند، خیلی زیاد. راه چاره هم در همان کلمه طلایی یعنی «خلوص» است.
▫️خلاصه که چشمم حسابی ترسیده. خدا عاقبت همه ما را ختم به خیر کند که دنیایی است با امتحانات عجیب و غریب...
@naeemehkazemi
🏮🎶
امشب #مارتن_کتاب حلقه کتاب مبناست.
میخواهم با «سه کاهن» مجید قیصری وارد ماراتن کتاب بشوم. فعلا همین یکی کافیست. امیدوارم در سه ساعت به جای خوبی برسانمش.
4 تا کتاب از کتابخانه دستم است که دائم مهر تمدید میخورند. ولی سه کاهن را امروز خریدم و مثل نوزاد یک روزه حس میکنم فعلا باید به ایشان رسیدگی کنم😂
@naeemehkazemi
🏮🎶
#روزانهنویسی
◽️بعضی دوستیها شبیه دکورهای شهرک سینمایی اند.
زیبا، طبیعی، واقعی نما.
اما وقتی میروی پشتش، میبینی خالیست،
مقواست.
پشتش پر آت وآشغال است.
یک دیوار آجری زشت، که کلی گچ و ملات بی نظم و ترتیب از لای درزهایش بیرون زده و چند تا ستون آهنی پشتش حمایل کرده اند که نریزد. اصلا یکهو دلت میگیرد. از اینهمه «نبودن»، از اینکه چیزی «نیست». از سردی فضای بی در و پیکر پشتش، آن وقتی که یک باد هم میپیچد وسط آشغالها و چندتایشان را بلند میکند، تا مغز استخوانت یخ میزند.
◽️آن طاق و در زیبا و آن پنجره که لبه طاقچه اش چند شمعدانی گذاشته بودند و پرده سفید توری پشتش آویزان بود، همان که به نظر می آمد یک دوست مهربانِ شفیق پشت دیوارش، روی یک قالی لاکی نشسته منتظرت و تکیه به پشتی ترکمن زده، همه الکی است. «خالیست». هیچ کدام قرار نیست دلت را گرم کند.
◽️چشمت دودومیزند، دنبال خانه ای میگردی که برایت باز بشود، لبخند آشنایی، دعوتت کنند به داخل، جلویت چای قندپهلو بگذارند یا شربت بیدمشک که تخم شربتیهای لعاب انداخته تویش بالا پایین میروند. چه خیالهای خامی!
◽️اصلا مدلِ این دوستی آوارگی ست! همیشه مثل یک آواره بیخانمان که توی شهر غریب گیرافتاده، وسط خیابانها چرخ میخوری و هیچدری هم به رویت باز نمیشود.
اصلا این شهر ساخته نشده که پذیرای مهمان باشد. اسمش رویش است. ساخته شده که مدتی تویش فیلم بازی کنند و برود.
◽️شهرک سینمایی فقط برای یک گردش دوساعته ارزش دیدن دارد نه بیشتر.
نه، از این دوستی زندگی درنمی آید. از «هیچ» «چیزی» در نمی آید....
@naeemehkazemi
4- Tasnife_Yare_Man.mp3
4.15M
#آهنگ
🏮🎶 ای یار ما دلدار ما
- برای هرکس که علاقه به گوش کردن تصنیف داشته باشد -
ای یار ما / عبدالحسین مختاباد
@naeemehkazemi
• رَف •
#آهنگ 🏮🎶 ای یار ما دلدار ما - برای هرکس که علاقه به گوش کردن تصنیف داشته باشد - ای یار ما / عبدال
#روزانهنویسی
🏮🎶 ای یار ما
▫️نمیدانم هنوز هم هستند کسانی که تصنیف گوش کنند یا کم کم دیگر نسلمان رو به انقراض رفته. حقیقتش همیشه دلم رفیقی میخواسته که پایه تصنیف گوش کردنهایم باشد. باهم گوش کنیم و توی شعرها و سوز نواهایش غرق بشویم.
یکی باشد که وقتی میگویم من با این تصنیف میتوانم روزها و ساعتها گریه کنم، بفهمد از چه میگویم. یا وقتی میگویم بالا پایین شدنهای نت هایش حال دلم را یک طور خوبی بالا پایین میکند، مثل اینکه توی چشمهایش مهتابی روشن کرده باشند، تاییدم کند، تند توی حرفم بپرد و بگوید: «آخ فلانی اینجایش که میگوید ما بس خرابیم و تویی هم از کرم معمار ما، اصلا انگار خراب میشوم میریزم پایین، انگار دلم میخواهد یکی صدایم کند، بپرسد چطوری؟ جوابش را بدهم فلانی نپرس خراااابم خراااااب». من هم بخندم و ته جمله اش را بگیرم و بگویم «لامصب خرابش هم خوب است، اصلا خرابم لعنتی، خرااااب». ولی متاسفانه هیچ وقت همچین رفیقی یافت نشد. درنتیجه سالهاست تنهایی تصنیف گوش میدهم و برای رفیق همیشه همراهم، حضرت الله، از آن میگویم که ای یار ما دلدار ما...
حسنش به این است که به تبادل کلمات آنچنان نیاز نیست. حتی همین الان که چشمهایم را از زور خستگی به سختی باز نگه داشته ام و خود را مجبور کرده ام که این چند خط را بنویسم و تصنیف هم توی گوشهایم مینوازد و حرکت دادن زبان مثل بلند کردن یک وزنه صد کیلویی است، این تبادل دریایی از حرف و سخن، بدون جنباندن زبان، طلاست، طلا...
ما کاهلانیم و تویی، صد حج و صد پیکار ما
ما خفتگانیم و تویی، صد دولت بیدار ما
ما خستگانیمو تویی، صد مرهم بیمار ما
ما بس خرابیم و تویی، هم از کرم معمار ما
@naeemehkazemi
🏮🎶 أللهُم إنی اَعُوذ بِکَ مِن «مذهبی هایی که خواستند ادای موقشنگها و بچه ژیگول ها را دربیاورند، ادای حق طلبی خودشان یادشان رفت»
- مگه قرار نبود دین، راهِت به حقیقت رو باز کنه اخوی؟
واقعیت امتدادش تا پشت قبر است، همین!
آن چیز که امتدادش تا ابد است، حقیقت است، حقیقت!
حقیقت به درد ما میخورد...
ترسم نرسی به کعبه ای اعرابی
این راه که میروی به ترکستان است
@naeemehkazemi
#ناگاه
#برای_رضای_خدا
🏮🎶 مرا ببخش
به خاطر تمام بارهایی که مثل موسای جوان دنبالت آمدم و بهانه جویی کردم.
میدانم که تو خضر منی، اما ببین، دلم بر نبودنت آرام نمیگیرد.
کشتی را میشکافی، بشکاف
دیوارِ خراب را میسازی، بساز
آن پسربچه ناخلف را میکشی، بُـــــکُش
اما از من دور نشو، اگر به جانت نق میزنم از دلتنگــــی است
این «هذا فراق بینی و بینک» مرا میکـُــشد.
بیا موسی و خضری باشیم از گونه ای نو،
که موسی همان «انک لن تستطیع معی صبرا» را دارد،
اما تو خطای موسی را هزار بار هم که شد، بر من ببخش.
بگذار کنار تو بمانم.
حتی حافظ هم دیشب میگفت:
قطع این مرحله بی همرهی خضر مکن
ظلمات است بترس از خطر گمراهی
تو «همراهم» ی، هم «راهم » ی
بر موسی ببخش و بگذار بماند...
@naeemehkazemi
#روزانه_نویسی
🏮🎶 آقای جمهوری اسلامی
ما ساندیس نخورده، نمک گیر برکت سفره شماییم.
هربار می آییم و ساندیس خودمان و بچه ها را هم از بقالی های سر راه میخریم و میخوریم.
تازه امروز که از ماشین پیاده شده و نشده، و دوقدم راه نرفته، کف کفش دوستم از جا کنده شد و اسباب خنده و سوژه شوخی مان فراهم! بیا، اصلا امام که گفته بود این انقلاب مال پابرهنگان است. خدا خیر بدهد چسب برق مغازه تابلوسازی بر خیابان گرگان را. چند دور، چسب را دور کفش پیچاندیم تا کل مسیر را با کف کنده شده و صدای لخ لخ کشیدن شدنش روی آسفالت، لنگ نزند.
- بیا، اصلا اینقدر محکم شد، یک سال دیگر هم کفش است! (خنده حضار)
میخواهم بگویم ما آمدیم، بازهم می آییم و پول ساندیسها را هم از جیب خودمان میدهیم. اصلا ما اینجا نیستیم که شما ما را به نوایی برسانید. ما هستیم تا با جان ومال و وقت وعمر و هرچه که داریم و هرجوری که بلدیم، همنوای آرمانهایت کنارت بایستیم و الله اکبر بگوییم.
آقای جمهوری اسلامی، ما تو را برای بزک ودوزک دنیای خودمان نخواستیم که با کم شدن و ریختن ملیله ومنجوقهایش و از ریخت افتادن و بی رنگ و رو شدنش، رهایت کنیم، یا کنارت بگذاریم، بدهیم بیرون دست در و همسایه. به قول خدابیامرز مادربزرگم «وجودت گله, وجودت عزیزه»
امسال آمدیم،
خدا عمری بدهد بازهم می آییم.
تا باد چنین بادا🇮🇷🇮🇷
@naeemehkazemi
• رَف •
#روزانه_نویسی 🏮🎶 آقای جمهوری اسلامی ما ساندیس نخورده، نمک گیر برکت سفره شماییم. هربار می آییم و سا
🏮🎶 این همان کفش دوستم است که در پست قبلی صحبتش رفت. با چسب برق کف را به کفش دوختیم😂👌
@naeemehkazemi
#روزانه_نویسی
🏮🎶 از وقتی «نا» را خواندم، همه اش چشمم پی کتابهایی بود که شهید صدر تالیف کرده بود، خصوصا این یکی، یعنی «مبانی منطقی استقرا». طبق تعاریف «نا», اصلا این کتاب آینه تمام نمای نبوغ شهید صدر است.
▫️رفتم سرچ هم کردم. یک نسخه پی دی اف هم از آن یافتم، اما از شما چه پنهان، چشمانم برای خواندن پی دی اف، آنهم کتابی که تمرکز نیاز دارد، یاری نمیدهند.تا رسید به امروز که در کتابخانه قدیمی پدرم، با عطف کتابهای کنارهم چیده شده و نوشته های رویشان، خاطره بازی می کردم. چاپ بیشتر کتابها مربوط بود به قبل از انقلاب، و برگه هایشان عموما کاهی و زرد شده بودند. اصلا کل کتابخانه بوی کاغذ کهنه میدهد. نگاهم روی ردیف کتابهای یک طبقه سرخورد، تا ته رفت و رسید به «این» که غریبانه نشسته بود جزو دوسه کتاب آخر ردیف. مثل بچه مدرسهایهای دهه شصتی که توی کلاسهای پنجاه نفره، در ردیفهای آخر کلاس گم میشدند و کمتر به چشم میآمدند.
▫️حالا خبر خوب اینکه دو صفحه اولش را خواندهام و فهمیدم چی به چی است. فقط ۲۴۴ صفحه دیگر مانده، آن را هم بخوانم و بفهمم، قضیه حل است. خلاصه که الان شدهام زنی در حال صرف فعل «ما میتوانیم»😁
اگر دیدید در پستهای آینده خبری از اتمام کتاب «مبانی منطقی استقرا» نشد، بدانید و آگاه باشید که این زن در حال صرف فعل ما میتوانیم، فعل توی گلویش گیر کرده و شهید شده است😂
پی نوشت:جالبش اینجاست، وقتی کتاب را میخوانم حس میکنم محمدباقرصدر دارد به من درس میدهد. نشسته ایم دونفری، استاد و شاگردی و گپ میزنیم. اینها بلاشک اثرات «نا»خوانی است که حس پسرخالگی ما را با شهید زیاد کرده😁
@naeemehkazemi
🏮🎶
- مامان بدو سه دقیقه مونده
با این جمله پسرم از دستشویی مرا کشید بیرون. با دست و صورتی خیس وموهایی که روی هوا پرواز میکرد. همان طور نشستم پایسفره. توپ آغار سال ترکید و آب چشمم هم خودش را قاطی کرد توی خیسی وضوی صورتم. انگار که رسیدم خط پایان. خط پایانی که دومتر جلوترش دوباره خط شروع راند بعدی است. هم شروع هم پایان هر دو خیال آدم را جمع میکنند، دوستشان دارم. هنوز هیچی نشده نشسته ام کارهای نصفه نیمه مانده ۱۴۰۱ را لیست میکنم، خیلی چیزها بود که تمام نشد. نشد که تمام بشود و همچنان ادامه دارد. اما همین که آدم وسط راه یک عوارضی میبیند، دودقیقه می ایستد و دوباره حرکت میکند، دلش قرص می شود که تا جای خوبی جلو آمده است.
۱۴۰۱ نفس گیر هم رفت، مثل نوشابه توی لیوان سر کشیدیمش، تمام شد. حالا لیوان را پر میکنیم با ۱۴۰۲ و شروع میکنیم جرعه جرعه نوشیدن. ببینیم امسال چه شرابی به جاممان میریزی ای صنم.
- بسم الله الرحمن الرحیم -
@naeemehkazemi
Calum-Scott-You-Are-The-Reason.mp3
3.34M
#آهنگ
🏮🎶متن این آهنگ را خیلی دوست دارم.
فارسی سلیس- ادبی شده اش: (ترتیب ورس ها را تغییر داده ام)
من حاضر بودم هر کوهی را فتح کنم، تن به آب هر دریایی بسپارم، فقط برای اینکه با تو باشم و هرخرابی که به بار آورده ام را درست کنم، چون من نیاز دارم که تو ببینی «تو دلیل منی»
دلیل ضربان قلبم، دلیل بی خوابی هایم، هجوم افکارم، لرزش دستانم، دلیل خون جگرم...
You Are The Reason/Calum Scott
▫️دارم به این فکر میکنم که: این دیده شدن، این نیاز به دیده شدن، خیلی چیز عجیبی است...
@naeemehkazemi
• رَف •
#آهنگ 🏮🎶متن این آهنگ را خیلی دوست دارم. فارسی سلیس- ادبی شده اش: (ترتیب ورس ها را تغییر داده ام) م
#روزانه_نویسی
🏮🎶 «ما انسانها نیاز به دیده شدن داریم.»
هرکسی بگوید نه، نمیگویم دروغ میگوید، اما میگویم باید درون خودش را بیشتر بکاود. اتفاقا این نیاز در ما از آن خیلی اساسی هاست. اصلا وقتی این نیاز برآورده نمیشود، آدم خودش را در یک برهوت بزرگ از تنهایی و معلق بودن حس میکند. انگار که بند هیج جا نباشد.
▫️نمیدانم تا حالا تصورش را کرده اید یا نه، (اگر فیلم جاذبه را دیده باشید، احتمالا تصورش کرده اید) اینکه یک روز فضانورد باشیم برویم فضا، ناگهان یک جایی وسطِ وسطِ خودِ فضا، خیلی خیلی دورتر از زمین و همه سیارات منظومه شمسی رها بشویم. قطعا میمیریم. ولی تصورش را بکنید به قدر کافی اکسیژن توی اون کپسول پشتمان داشتیم که برای چند روز زنده بمانیم. فکر میکنید حس ما توی آن چند روز چطور خواهد بود؟ حسی تنهایی و گسسته بودن از همه جا به طور مطلق. این حس اینقدر خاص و عجیب است که اصلا روی زمین نمیشود تجربه اش کرد. ما در تنهاترین حالت و تنهاترین نقطه روی زمین، هنوز توی دامن مادرمان هستیم، زمین! زمین مادر ماست. اما توی فضا مطلقا و مطلقا جز جسم هیییچ چیزی از زندگی خاکی خودمان نداریم.
▫️دیده نشدن، و اینکه بدانیم هیچ کس نیست که ما را توی این دنیا ببیند برای من همچین حسی دارد. حس رها شدن در خلا مطلق.
خود این نیاز اصلا چیز بدی نیست. ماها همه از همان نوزادی و کودکی به طور غریزی شروع میکنیم به تصمیم گرفتن در مورد این موضوع که «خودم را به کی نشان بدهم که مرا ببیند؟!» مشکل ماها وقتی شروع میشود که وقتی از مرحله غریزه عبور میکنیم، در مورد این نشان دادن خودمان «به چه کسی؟» تصمیم اشتباه میگیریم.
▫️یکی از نعمتهای خدا برای ما همین است که ما را میبیند! شاید کسی بگوید خب این که صفت خداست! بصیر بودن. بله، ولی همین صفت خدا نیاز ما را به دیده شدن و فراموش نشدن برآورده میکند. فکرش را بکنید، امام حسین(ع) هم در روز عاشورا وقتی که خون گلوی عبدالله رضیع را توی هوا پخش میکردند، گفتند هرچه برسرم آید بر من ساده است؛ چون حتما در دید خداست... یا حضرت علی در دعای کمیل بدترین عذاب جهنم را این میداند که خدا دیگر نگاهمان نکند. یعنی خودتان حساب کنید که این نیاز تا کجا اساسی و پایه ای در ماها تعریف شده است.
▫️خیلی دلم برای آتئیست ها میسوزد. راه خیلی سختی برای دیده شدن درپیش دارند. برای توی چشم بندگان خدا آمدن باید زیاد عملیات ژانگولر زد، آیا بگیرد، آیا نگیرد...
خدایا در کنار تمام نیازهایم به تو، اینکه در دید تو و در چشم تو هستم، شدیدا زندگی ام را دوست داشتنی میکند. بابت اینکه میبینی ام از تو ممنونم...
@naeemehkazemi