با زدن روی این هشتگ👈#زوج_درمانی مطالب مرتبط رو مطالعه کنید،و برای اطرافیانتون بفرستین، امیدوارم براتون مفید باشه👌🌹
15.96M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🥀
قبل از سقط جنین حتما ببینید!
✅ در این ویدیو با حضور دکتر تن ساز در مورد اینکه سقط جنین علاوه بر عذاب وجدان و تاثیر منفی بر روی روحیات شخص ممکن است باعث ناباروری و خونریزی رحم شود همچنین بهتر است قبل از اقدام به سقط حتما با یک مشاور مشورت لازم را داشته باشید صحبت می کنیم.
منتشر کنید شاید نجات یک فرشته بیگناه به دستان شما باشد
شماره کارت نفس سبزوار با کلیک کپی میشود
6037997950482761#سقط_جنین_حرام_است #جنین_حق_زندگی_دارد مرکز مردمی«🌷🦋🌷 » نفس سبزوار ╭┈───👶 ⃟⃟⃟ ⃟ ✨بـہکانال ما بپیوندید ╰┈➤ @nafas110530
👼👼👼👼✨✨✨✨☘☘☘☘
#سرگذشت_مینا 💞✨
مینا دختر ۱۷ ساله ایه که توی ماه ۵ بارداری متوجه بارداریش میشه و مادرش بهش میگه باید سقط کنی چون بچه ی تو ح.ل.ا.ل زاده نیست ... ☘
قسمت 11
سرگذشت مینا
قسمت یازدهم
بابام یه مبلغ بالایی بابت شیربها طلب کرد و بابای حامدم گفت ما پولی نداریم که بابت شیربها بدیم.
بعدم وقتی شما یک سال بیشتره که دخترتو رها کردی شیربها برای چی میخوای؟
شیربها بدیم باید جهیزیه آنچنانی بدی و ....
این وسط مامانم با مامان حامد بحث و جدل داشت. همزمان با بابامم بحث می کرد!
عاقد که تازه فهمیده بود چه خبره؟
داشت فکر می کرد امشب حق الزحمه که خبری نیست، معلومم نیست ازدواج سربگیره😔.
من دست به دامن عمه ام شدم.
گفتم عمه جان ما اومدیم مهمون شماییم لطفا یه کاری بکنید که ما بتونیم آبرومندانه ازدواج کنیم.
ما به شما پناه آوردیم.
یک سال میشه که باهم آشنا شدیم و الان قصد ازدواج داریم.
عمه جانم که معلوم نبود اون شب چی باعث شد همکاری کنه!
همه رو ساکت کرد و گفت.
در اینکه شما همه تون باهم مشکل دارین شکی نیست!
ولی این دو تا طفل معصوم بچه های شما هستند.
اگر کمک نکنید که حلال هم بشن. مجبورن به گناه بیفتن.
شما که هیچکدوم کاری برای بچه هاتون نکردین. لطفا الانم کاری نکنید!
اجازه بدین در صلح و صفا باهم ازدواج کنند.
عاقد خیلی سریع وسط رو گرفت و شروع کرد صیغه محرمیت رو خوندن.
_مهریه چقدر باشه عروس خانم؟
+من چیزی نمیخوام. فقط کاری کنید که زودتر وصلت سر بگیره.
مامان و باباها همه شون دیگه ساکت شده بودند و فقط بعد از خوندن صیغه نامه همه شون تهش رو امضا کردند.
به جز بابای من که گفت:
من به این ازدواج راضی نیستم
تازه وسط مهمونی خواستگاری، انداخت رفت بیرون😞
☘☘💐💐💐
درکش می کردم خیلی بده آدم دخترشو عروس کنه ولی هیچی دستشو نگیره!
سر ازدواج اولم کلی پول شیربها گرفت و همه رو دود کرد رفت به آسمون!
🔱🔱🔱🔱
مامانم روز بعد مثلا عقد کنون ما بلیط گرفت رفت تهران! همین الانشم دوشب موند خیلی بود. معلوم نبود شوهرشو چطور میخواد قانع کنه
موقع رفتن گفت: هرزمان پول و پله دستت رسید بیا تهران جهیزیه ات رو بگیریم باهم.
تنوع اجناس تهران خیلی بالاست.
بابای حامدم که فهمیده بود هرکی هرکیه، گفت هرزمان جهیزیه عروس آماده شد بگین من یخچال و گاز و ... رو بیارم.
همه شون بلوف میزدن و هیچکدوم قصد کمک نداشتند. نه جهیزیه خبری بود و نه وام و نه ...
من و حامد،گرچه دوست داشتیم که مثل بقیه دخترپسرا ازدواج کنیم ولی این مدل ازدواج برای ما میسر نیست؟😞
همین که من و حامد تونستیم اجازه بگیریم و هردومون بریمسرخونه و زندگیمون برای ما بسه.
من و حامد اگر تا الان در مورد کمک پدر و مادرامون شک داشتیم الان به یقین رسیدیم که آبی از اونا برامون گرم نمیشه.
حالا دیگه من و حامد زن و شوهر بودیم.
به حامد گفتم بیا قید همه چیز و همه کس رو بزنیم. به رسم و رسوماتم کاری نداشته باشیم و تو بیای همین خونه مجردی من و باهم زندگی مون رو شروع کنیم.
حامد که خیلی دوست داشت از زندگی با مادرش فرار کنه، خیلی سریع به پیشنهاد من پاسخ داد.
خونه ای که من اجاره کرده بودم.
فقط یک دست رختخواب داشت با چندتا لیوان و قاشق و ظرف
ولی برای شروع یه زندگی خیلی هم خوب بود.
من و حامد تصمیم گرفتیم هیچ انتظاری از کسی نداشته باشیم و از صفر شروع کنیم.
شاید بعد مدتی اونا هم قبول کردند که ما رو به رسمیت بشناسن و اگر شد یه مراسم کوچیک آبرومندانه بگیریم.
مادر حامد که در ظاهر با ازدواج ما موافق بود از ما خواست فعلا ازدواج مون رو ثبت نکنیم.
و هرزمان خواستیم مراسم بگیریم اینکار رو انجام بدیم.
ما برامون مهم نبود فقط مهم بود که باهم باشیم بدون اینکه دلهره و ناراحتی داشته باشیم.
اگر توی پارک یا مهمونی ما رو باهم بگیرند با افتخار بگیم ما عقدنامه داریم.😉
👰🏻🤵🏽👰🏻🤵🏽
من توی کارگاه جوراب بافی کارم خوب بود و بعد مدتی مسئول همون قسمت شدم.
و کمی حقوقم بهتر شد.
حامد هم رفته بود توی این مدت جوشکاری یاد گرفته بود و اونم درآمد بخور و نمیری می گرفت.
اکثر شبا میومد پیش من و مامانش رو تنها میذاشت.
ولی خونه من وسیله زیادی نداشت.
حتی یه یخچال کوچیک هم نداشتم که موادغذایی مو توش بذارم.
یک شب هم من و هم حامد بعد خوردن غذایی که از روز قبل مونده بود و داخل یخچال نبود مسموم شدیم.
مادر حامد منع کرده بود اومدنش رو به خونه من😒
حامد ولی فکر چاره کرد!
از تبلیغ دیوار رفتیم یه یخچال کوچیک دست دومگرفتیم.
فکر خوبی بود.
میشد کم کم وسیله هایی که لازم داریم همینجوری بخریم😉
این داستان ادامه دارد ....
مرکز مردمی «🌼🦋🌼 » نفس سبزوار
╭──👶 ⃟⃟⃟ ⃟ ✨بـہکانال مابپیوندید
╰┈➤ @nafas110530
#سخن_عشق
مرکز مردمی «🌼🦋🌼 » نفس سبزوار
╭┈───👶 ⃟⃟⃟ ⃟ ✨بـہکانال ما بپیوندید
╰┈➤ @nafas110530
📜 #برگی_از_کتاب | رابطه جمعیت و امنیت
💪 بدون تردید جمعیت جوان و همچنین
داشتن جمعیت بیشتر یکی از مؤلفههـــــای
اصلی قدرت است.
🧨با پیشرفتهایی که در عرصه جنگهای
مدرن شکل گرفته برخی به اشتباه افتــاده و
گمانکردهاند امروزه برایحفظ اقتدار دفاعی
نیازی به جمعیت نیست! امـا این یک گمان
اشتباه است.
🧐 همین قدر بدانید که کشورهـای مدعی
جنگ مدرن برای افزایش جمعیت خود بـــــه
تکاپو افتاده اند.
‼️ مثلاً #اسرائیل بـــا این که مدرن ترین
تسلیحــــات نظامی را در اختیار دارد؛ اما به
شدت با کنترل جمعیت مخالف است و در
این رژیم هر عائله یهود، حداقل باید چهار
فرزند داشته باشد.
جالب است، بدانید کــه در میان ۲۶ کشور
منطقه چشم انداز از نظر نرخ بــــاروری کل
رژیم اشغالگر قدس بـا نرخ ۲/۹۱ رتبه ۷ و
ایران با نرخ ۱٫۵۹ رتبه ۲۵ را دارد😞
#ایران_جوان_بمان
#محسن_عباسی_ولدی
مرکز مردمی «🌼🦋🌼 » نفس سبزوار
╭┈───👶 ⃟⃟⃟ ⃟ ✨بـہکانال ما بپیوندید
╰┈➤ @nafas110530
برای فرزندان ایران از فرزند خود گذشت
فدایی ملت ایران
#ارتش_قهرمان
مرکز مردمی «🌼🦋🌼 » نفس سبزوار
╭┈───👶 ⃟⃟⃟ ⃟ ✨بـہکانال ما بپیوندید
╰┈➤ @nafas110530
⭕️میدونید جمعیت سالمندان ۶۰ ساله تا سال ۲۰۵۰ به ۲ میلیارد میرسه.
و ایران ششمین کشوری است که به مرحله فوق سالمندی جمعیت خواهد رسید!!
#افزایش_جمعیت
#فرزندآوری
مرکز مردمی «🌼🦋🌼 » نفس سبزوار
╭┈───👶 ⃟⃟⃟ ⃟ ✨بـہکانال ما بپیوندید
╰┈➤ @nafas110530
سلام خواهران بزرگوار
خوبین ان شاالله
خواستم بگم ۳۰ سال دیگه اگه دزد🥷 خونمونو بزنه، یا توی خیابون یکی خفتمون کنه 🗡🔪⚔️و زنگ بزنیم پلیس👮♂️🚔
پلیس میگه نیرو نداریم و فرداش یا پس فرداش برا بررسی ماجرا میاد🤨
یا شایدم رییس پلیس منطقه مون یه افغانی باشه یا یه بنگلادشی که بزور دو کلمه فارسی میگه
یا مثلاً تو اسانسور 🚠گیر کنیم و زنگ بزنیم اتش نشانی 🚒 و بگن فعلا نیرو نداریم😔
یا فاضلاب محله بزنه بیرون 🤮😷 و ب شهرداری زنگ بزنیم و بگن نیرو نداریم فعلا صبر کنید 😡😡🤯
خونه سالمندانم 👨🦳👩🦳ک نیرو نداره بریم حداقل خیالمون راحت باشه
تازه پولم 💵 نداریم ، حقوق بازنشستگی هم یا نمیدن یا خیلی کم میدن چون کشورمون نیروی کار و درامدزا نداره و صندوق های بازنشستگی ورشکسته شدن ⛔️⛔️⛔️
فک نکنی شوخیه هاااا عین واقعیته فقط کمی دوره ک با یه چشم بهم زدن میاد🕖
و ما خواب تشریف داریم😴🥱
اونوقت خانومای ۳۰سال دیگه باید نفری ۵-۶ تا بچه بیارن تا ۱۲۰ سال آینده مشکل نیروی کار حل بشه، اما اون خانوما نمیتونن چون خودشون بخشی از نیروی کارن و فرصتشو ندارن
الان فقط و فقط من و تو میتونیم این مشکل رو حل کنیم
نگو سنم زیاده، بچه میخوام چیکار، پول نداریم، مستاجریم، حوصله نداریم، خدا ب من ۲_۳تا داده ب اونی ک نداده بده، بچم بزرگه، خجالت میکشم و....... ببین همه ما مسئولیم هم بخاطر خودمون هم اون یه دونه دو تا بچه ای ک زندگیمونو پاش گذاشتیم در واقع اونم با این وضعیت 👀 آینده روشنی نداره
عزیزدلم هرکدوممون حداقل 3 تا بچه👶👶 بیاریم مشکل حل شده هاااااااااا
فک نکن این حرفها دروغه و جهت ترساندن، ۳۰ سال دیگه از این حرفها وحشتناک تره و کار از کار گذشته😔😩
الان وقت ناز کردن و کلاس اومدن و پیش کشیدن مشکلات اقتصادی و...... نیست
مثل مادری ک یه دونه بچه شو راهی جبهه کرد و مادری ۴ بچه داد در راه اسلام و این کشور ، نگفت خون دل خوردم تا بزرگش کردم !!! گفت فدای علی اکبر حسین
عزیزم شیر زن امروز تویی بسم الله بگو ، بگو فدای علی اصغر حسین
تو هم سهمتو برای اسلام و کشورت و خودتو بچه هات بده.......
و بدون بی شک« ان تنصر الله ینصرکم»
#فرزندآوری
#جمعیت
#هشدار
مرکز مردمی «🌼🦋🌼 » نفس سبزوار
╭┈───👶 ⃟⃟⃟ ⃟ ✨بـہکانال ما بپیوندید
╰┈➤ @nafas110530
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 ایران آینده اگه بیدار نشیم این شکلی میشه.
پیری جمعیت از همهی خطرات بزرگتر است
«مسئلهی فرزندآوری، خیلی مسئلهی مهمی است. الان آمار فرزندآوری ما کمتر از جانشینی است. این معنایش این است که ما تا سی سال دیگر یک جامعهی پیر داشته باشیم. این از همهی خطرات بزرگتر است. مسلّماً راههایی هم وجود دارد برای اینکه بشود این را درست کرد؛ باید بنشینید این راهها را پیدا کنید.»
#سالمندی
#فرزند_آوری
مرکز مردمی «🌼🦋🌼 » نفس سبزوار
╭┈───👶 ⃟⃟⃟ ⃟ ✨بـہکانال ما بپیوندید
╰┈➤ @nafas110530
اومدم از خونه برم بیرون متوجه شدم موقعی که اومدیم خونه، #دخترم کفشهاشو در آورده گذاشته داخل کفش من🥹 خیلی ذوق کردم جوری که برگشتم داخل و شروع کردم به بوسیدنش. نمیدونم شدت ذوق منو درک میکنید یا نه ولی از خدا میخوام براتون این صحنه رو رقم بزنه…
🗣 شریفیان یزدی
#قندونبات
مرکز مردمی «🌼🦋🌼 » نفس سبزوار
╭┈───👶 ⃟⃟⃟ ⃟ ✨بـہکانال ما بپیوندید
╰┈➤ @nafas110530
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فسقلی پاشو له شدم دیگه ای بابا😂
#قندونبات
مرکز مردمی «🌼🦋🌼 » نفس سبزوار
╭┈───👶 ⃟⃟⃟ ⃟ ✨بـہکانال ما بپیوندید
╰┈➤ @nafas110530
⁉️دوست دارید با «مرکز نفس» آشنا بشید👇👇
✅ یک گروه مردمی که
مدتی است برای دفاع از «حق حیات جنین» فعالیت میکند.
مادرانی که قصد سقط دارند را شناسایی می کنیم
با مشاوره ها و حمایت ها ، به اونها کمک میکنیم فرزندشان را نگه دارن😍
💎 تا حالا 100 فرزند👶 را برای 100 تا مادر🤱 حفظ کردیم
🔅 شنیدن احساس رضایت اونها بعد از تولد فرزند شون خیلی شیرینه😍😍
✅ دوست دارین شما هم با ما در ایجاد احساس رضایت در مادر ها شریک بشین؟😇😇
ما رو به دوستانتون معرفی کنید 🌸
شماره تماس با مشاوران نفس :
09389803541
09045158764
09153714155
پیام به ادمین
@darininurse
@drghazanfari
شماره کارت
6037997950482761
🔅•✾•••┈┈•🔅•✾•••┈┈•
مرکز مردمی «🌼🦋🌼 » نفس سبزوار
╭┈───👶 ⃟⃟⃟ ⃟ ✨بـہکانال ما بپیوندید
╰┈➤ @nafas110530
از نویسندهی معروفی پرسیدند؛
اگر بخواهی کتابی صد صفحهای درباره امید بنویسی، چه می نویسی؟
گفت: 99 صفحه رو خالی میذارم، صفحه آخر می نویسم:
یادت باشه دنیا گرده
وقتی احساس کردی به آخر رسیدی
شاید در نقطه شروع باشی
زندگی ساختنی است؛
نه ماندنی...
مرکز مردمی «🌼🦋🌼 » نفس سبزوار
╭┈───👶 ⃟⃟⃟ ⃟ ✨بـہکانال ما بپیوندید
╰┈➤ @nafas110530
👼👼👼👼✨✨✨✨☘☘☘☘
#سرگذشت_مینا 💞✨
مینا دختر ۱۷ ساله ایه که توی ماه ۵ بارداری متوجه بارداریش میشه و مادرش بهش میگه باید سقط کنی چون بچه ی تو ح.ل.ا.ل زاده نیست ... ☘
قسمت 12
سرگذشت مینا
قسمت دوازدهم
بابای حامد ازدواج دوم داشت و سر همین قضیه از مادر حامد جدا شده بود.
حامد دوتا خواهر داشت که یکی شون اوضاع مالی بهتری داشت. خیلی اهل دخالت تو زندگی ما نبود ولی خیلی براش آبرو و حفظ ظاهر مهم بود.
من که خونه شون نرفته بودم ولی حامد می گفت خونه بزرگ و لوکسی دارند.
به همین خاطر خیلی دوست نداشتم تا وقتی که وسایل زندگی مون مرتب نشده کسی بیاد خونه مون.
گرفتن عروسی رو هم به همون زمان موکول کردیم.
اولین وسیله ای که خریدیم یخچال بود.
اونم دست دوم.
یخچال تمیزی بود ،حالا چه اشکالی داره؟ دسته اش شکسته باشه!
برای پخت و پز فقط یه پیک نیک داشتم.
به سختی یکبار خورشت درست می کردم بعد برنج رو
و چایی هم معمولا نداشتیم.😞
وسیله بعدی که پیشنهاد من بود ، خرید اجاق گاز بود.
و بعد از اجاق گاز، نوبت ماشین لباسشویی.
کم کم داشت زندگی مون سروسامون می گرفت وای هنوز فرش و خیلی از وسایل دیگه رو نداشتیم.
یک سالی به همین منوال گذشت.
حامد دیگه کمتر می رفت خونه خودشون.
اکثر شبها میومد دنبالم از سرکار و من ازش خواهش می کردم پیش من بمونه و نره.
مامانم ، گهگاهی به من زنگ میزد.
توی این یکسال مامانم به سبک قدیمها سعی کرد یه ارتباطی با خانواده حامد بگیره و سعی داشت حامد رو از ازدواج با من منصرف کنه😳
مادر حامد منطقی تر به نظر می رسید!
یکم تلاش کرد برای گرفتن وام ولی بدون ثبت ازدواج وام بهمون تعلق نمی گرفت😔
بابای من که اوضاعش مشخص بود.
هروقت خبری ازش میومد گفته بود مینا آبروی منو برده!
بابای حامد هم که بدجور توسط همسر دوم تحت فشار بود.
باوجود اینکه اوضاع بدی نداشت هیچ کاری برای حامد و کلا زندگی ما نمی کرد.
در آمد من که چیزی نبود و به جایی نمی رسید .
حامدهم گهگاهی کمکی به مامانش می کرد.
در حد بخور و نمیر پولی داشتیم.
دوست داشتم حداقل یه عروسی آبرومندانه بگیریم ولی خب تازه عروسی هم می گرفتیم کی میومد عروسی😞
مگه برو بچه های پارک رو می گفتم بیان عروسی رو شلوغ کنن.
عید می گفتیم تابستون عروسی داریم. و تابستون می گفتیم عید.
و همینطور یک سال دیگه هم گذشت.
راستی از بچه های پارک نگفتم.
گاهی با حامد بهشون سر میزنیم.
رامین یادتونه؟
بچه پولدارمون؟
اقدام به خودکشی کرد و ...
متاسفانه فوت کرد.
مجید چی؟
اونم یادتونه؟
به خاطر مصرف زیاده از حد مشروبات غیر استاندارد کلیه هاشو از دست داد و الان داره دیالیز میشه😔.
سحر ازدواج کرد و الان در شرف طلاق گرفتنه.
یعنی باورتون میشه؟
در عرض یک سال اکثر برو بچه های گروه قبلی پارک مون از هم پاشیدند.
البته گروه شون با افراد دیگه بزرگتر شده ولی شالوده گروه از هم پاشیده و اون صفای قدیمی رو نداره.
گویا بین همه شون خوشبخت شون من و حامد بودیم که زودتر راه مون رو جدا کردیم از اینها.
یادش بخیر چقدر من و حامد رو به خاطر تصمیم زودهنگام برای ازدواج سرزنش کردند.
بگذریم ....
یک سال تابستون که من و حامد وقتی که دیگه از گرفتن عروسی نا امید شده بودیم.
یه سفر کوتاه رفتیم.
آخر سفر وقتی داشتیم برمی گشتیم به خاطر سرعت بالا ماشین مون از جاده منحرف شد و خیلی ناجور چپ کرد.
تصادف خیلی بدی کردیم.
پای من و دست حامد شکست و بعدش یکی دوماه توی گچ بود.
دوست حامد و همسرش که جلو نشسته بودند و کمربند هم داشتند فقط چندتا خراش برداشتند.
بعد از مرخص شدن از بیمارستان حامد رفت خونه خودشون تا مادرش ازش مراقبت کنه و من بی کس و تنها موندم😞.
البته مادرحامد از منم خواست برم من خودم تمایلی نداشتم که برم.
هنوز ما رسما و بین فامیل شون معرفی نشده بودیم. حس خوبی نداشتم😔
دو روزی تنها با گچ پام خودم رو می کشیدم اینطرف و اونطرف تا اینکه بعد دو روز مامانم با کلی منت و ... خودش رو رسوند.
☘☘☘☘
مامانم دو سه روز بیشتر نبود و رفت.
من موندم و یک پای داخل گچ که باید بیشتر از این حرفا باهاش دوست میشدم🤕
بالاخره گچ پام رو باز کردم و حامدم از دست گچ دستش خلاص شد.
ولی عجیب بعد از راحت شدن از گچ پام دچار درد های شکمی شدم.
دهانم خشک میشد و گاهی ضربان قلبم بالا میرفت.
احساس خیلی عجیبی داخل شکمم داشتم انگار روده ها در حال جنگ هستند.
دو نوبت دکتر رفتم.
سرم و آمپول و ... ولی اثر دارو ها فقط یک ساعت بود و بعد دوباره درد شکم شروع میشد.
درخواست انجام سونو داشتم و برای انجامش نوبت گرفتم.
خانوم منشی وقتی هزینه سونوگرافی رو گفت من از پس مبلغش برنمیومدم.
ترجیح دادم بیمارستان و بخش دولتی سونوگرافی انجام بدم.
توی ذهنم افکار بدی داشتم.
باخودم فکر کردم نکنه سرطان دارم که اینقدر بدحالم🤔
وقتی دکتر اون توپ دستگاه سونوگرافی رو گذاشت روی شکمم. صدای عجیبی شنیدم.
آقای دکتر گفتند:
مگر باردارین؟
_باردار؟😳
نهههه😨
من باردار نیستم😳
و این داستان ادامه دارد ...
مرکز مردمی «🌼🦋🌼 » نفس سبزوار
╭──👶 ⃟⃟⃟ ⃟ ✨بـہکانال مابپیوندید
╰┈➤ @nafas110530
امام صادق عليه السلام به شيعيانش می فرمود:
بَادِرُوا أَحْدَاثَكُمْ بِالْحَدِيثِ قَبْلَ أَنْ تَسْبِقَكُمْ إِلَيْهِمُ اَلْمُرْجِئَةُ
نوجوانان را دريابيد و به آنان حديث و دين بيامـوزيد پيش از آن كه مرجـئه (گروهى منحرف در آن زمان) بـر شما پيشدستى كرده و آنها را بربايند.
#حدیث
مرکز مردمی «🌼🦋🌼 » نفس سبزوار
╭┈───👶 ⃟⃟⃟ ⃟ ✨بـہکانال ما بپیوندید
╰┈➤ @nafas110530