نفس تازه
❤️❤️❤️ ❤️❤️ ❤️ بسم رب الحسین #روز_های_با_تو_بودن #قسمت_سی_و_ششم صدای سید حسین کم کم بلند تر می شو
❤️❤️❤️
❤️❤️
❤️
بسم رب الحسین
#روز_های_با_تو_بودن
#قسمت_سی_و_هفتم
سیدحسین لبخند میزند: "چی بگم مثلا؟ درباره چی؟"
- این خراش های روی دست من! نمیخواین دلیلشو بپرسین؟
سیدحسین کارش را بلد است. سر تکان می دهد و با بی تفاوتی شانه بالا می اندازد: "مگه من فضولم که آمار دست مردمو بگیرم؟!"
- جدی میگم سید! میخوام امروز حرفمو بزنم. جلوی شما، سیدمصطفی، علی؛ نیما هم که میدونه قضیه رو...
سیدحسین به چشمان سامیار نگاه نمی کند. انگار دوست ندارد همه چیز همینجا فاش شود. اما حالا که سامیار خودش راضی ست، با سکوتش اجازه می دهد سامیار هر چه می خواهد بگوید.
- تجربه دست انداختن و چت کردن و قرار گذاشتن با دخترا رو زیاد داشتم. ولی با هیچکدوم دوست نمی شدم. خوش بودم؛ دلم نمی خواست خوشیم رو با گرفتار یه دختر شدن تموم کنم! یه بار دختره اومده بود زار میزد، التماس می کرد باهم مچ بشیم. ولی به هیچکدوم محل نمی ذاشتم. نابود میشدناااا. ولی خوب! من دلم نمی خواست!
علی بنده خدا دارد سرخ و سفید می شود و آرام آرام استغفار قورت می دهد و به روی خودش نمی آورد. بیچاره! آخر بچه آنقدر خویشتن دار و مظلوم؟!
- شاخ اینستا بودمااا. با خیلی از دخترا همونجا آشنا می شدم. قرار می ذاشتیم... پارکی، شهربازی جایی باهم می رفتیم و تمام! مثل دوستای کاملا معمولی! ولی تو یکی از همون قرارا، یه دختره اومد...
حرفش را می خورد، شاید هم بغض اجازه اش نداد ادامه دهد.
نیما زیر لب می گوید: "مهناز!"
علی کوه و ابر و آسمان را نگاه می کند که نفهمیم حالش را! سیدحسین جلوتر و تقریبا همپای سامیار می آید و من با کمی فاصله، همراه علی و نیما هم با فاصله از هر دو کمی جلوتر از همه حرکت می کند.
سیدحسین هم نگاهش را از سامیار می دزدد.
- برام با همه فرق داشت، با خودم گفتم وضع مالیم که بد نیست، عین بچه آدم میرم خواستگاری و تمام! اما دیدم... دیدم دخترۀ بیشعور...
دوباره ساکت می شود و از نیما کمک می خواهد. نیما هم کمک می دهد: "مهناز با همه فرق داشت. لباس پوشیدنش مثل بقیه نبود و وانمود می کرد به غیر از سامیار با هیچکس دیگه نیست به طوری که فکر می کردیم دختر خیلی محجوبیه، خیلی هم به سامیار ابراز محبت می کرد. اما یهو عکساش تو اینستا لو رفت، وااااای وحشتناک بود. سامیار هم عکسای دختره رو که دید شوکه شد، رگشو زد... سامیار می خواستش، ولی برای دختره، سامیار مثل بقیه پسرایی بود که چند روز باهاشون بود و بعد خلاص! دست هرچی داف بود رو از پشت بسته بود."
سامیار سعی دارد گریه نکند. دلم آتش گرفته؛ نه بخاطر این تراژدی تلخ و عشق پاک و فنا شده سامیار؛ اصلا چرا باید بچه هایمان به همین زودی درگیر روابطی شوند که به اینجا برساندشان؟
سامیار گله مندانه و بغض آلود می غرد: "چیکار کنم سید؟ به کی بگم دردمو؟ کی رو دارم الان؟ خدا کجاست که به دادم برسه؟ اینهمه هیئت رفتی و بچه مسجدی هستی و حالیته این چیزا، ما بد، تو خوب! تو بگو وقتی داشتم زار و ضجه میزدم، کجا بود قرآن و خدا و پیغمبر که به دادم برسن؟ دعای مادرم کجا بود؟ نکنه دروغه اینا؟ چرا امام حسینت برام یه کاری نمیکنه که حالم خوب شه؟"
تو دلم گفتم، بیچاره خبر نداری که الانم خدا و امام حسین علیه السلام کمکت کردن و گرنه الان عکس های تو با اون دختره همه جا بود دیگه نمی تونستی سرت را بلند کنی.
سیدحسین به محض شنیدن نام اباعبدالله (علیه السلام) لحظه ای می ایستد؛ انگار تکان خورده باشد. تا می آید حرفی بزند، نیما هم سر درد و دلش باز می شود؛ چیزی شبیه به انفجار که حکایت از تجربه های مشابه دارد: "اصلا چرا امام حسینی که آنقدر براش تو سر و سینه تون میزنین نمیاد بزنه به کمر ما؟ چرا وقتی من شب عاشورا میرم حسین پارتی، خدا سنگم نمی کنه؟"
صدای اذانِ همراه من، ساکتشان می کند. علی هم بیچاره انگار می خواهد همینجا مثل بچه ها بنشیند و گریه کند...!
سیدحسین بطری آبی درمی آورد و با همان آب کم، وضو می گیریم.
زیرانداز را علی پهن می کند و سیدحسین جلو می ایستد به نماز. فقط نیماست که ایستاده و نگاهمان می کند.
نماز زیر آسمان، بالای کوه، روبروی افق، انقدر زیباست که دوست نداری تمام شود. چون با چشمان خودت می بینی دنیا هم باتو نماز می خواند.
نماز که تمام می شود، شروع می کنیم به تسبیحات گفتن؛ اما نیما به سیدحسین مجال نمی دهد. با لحنی جسورانه می گوید: "چرا نماز میخونی؟"
سامیار چشم غره می رود که: "همه که مثل تو کافر نیستن."
سیدحسین با نگاه مهربانی به سامیار ساکتش می کند.
انتظار دارم سیدحسین بنشیند درباره آثار روحی نماز حرف بزند، روایات را برای نیما بخواند یا مثال بزند که مثلا مثل غذا خوردن است که به آن نیاز داریم و... اما سیدحسین بعد از کمی مکث، با سادگی تمام می گوید: "چون دستور خداست!"
چون دستور خداست... به همین راحتی!
احساس می کنم چقدر خودمان را معطل کرده بودیم که بنشینیم برای نماز و روزه و حجاب و... آثار روحی و جسمی و اجتماعی بشماریم که جوانان قبول کنند دین را بپذیرند! شکی در این نیست که احکام دین، جسم و روح و اجتماع را سالم نگه می دارد؛ اما ما که تمام حکمت ها را نمی دانیم، اگر ندانیم پس نباید عمل کنیم؟! اگر هدف خودمان باشیم، پس رضای خدا و قصد قربت معنا ندارد! سیدحسین منظورش همین بود؛ دستور خدا چون و چرا ندارد!
نیما هم از سادگی جواب سیدحسین تعجب کرده، چندثانیه ای به سیدحسین نگاه می کند که مشغول گفتن تسبیحات است.
بعد می پرسد: "خدا چرا اینقدر بد تا میکنه با بنده هاش؟ نرو، نخور، نکن، نپوش، بمیر! حلال است، حرام است، که چی؟"
سیدحسین با همان سادگی قبلش می گوید: "تو بیشتر می فهمی یا خدا؟ اگه فکر می کنی بیشتر می فهمی بسم الله! یه قانون جدید بنویس که همه رو خوشبخت کنه! فقط خیلی ها اینکارو کردن، ولی آخرش گفتن عجب غلطی کردمااا...!
سیدحسین امروز انگار می خواهد در اوج سادگی و صراحت حرف بزند. نیما سوالی دیگر می پرسد: "چرا خدا انتظار داره به حرفش گوش بدیم، در حالی که اینقدر بلا سرمون میاره؟ دائم بدبختی و بیچارگی؛ لابد از اون بالا هم داره می خنده بهمون!"
سیدحسین اذکار آخر تسبیحاتش را می گوید و جواب می دهد: "همش برای آدم شدن ماست، وگرنه خدا که محتاج ما نیست! اگرم بدبختی و بلا هست بازم برای آدم شدنه! بلکه اون وسط، یادت بیفته خدا اون بالاها نیست، کنارته! درضمن خدا میدونه داره چکار میکنه، مثل ما نیست که تا جلوی دماغمونو می بینیم. بعدم وجدانا اگه همین مشکلات نبود و همه چی خوب بود، خیلی بی مزه نمیشد زندگی؟"
نیما دیگر جواب نمی دهد. سیدحسین رو به ما می گوید: "زیارت عاشورا بخونیم؟"
بجز نیما که حواسش به ما نیست و آنطرفتر روی سنگی نشسته، همه موافقند.
علی زیارت را می خواند. صدای قشنگی دارد؛ مخصوصا صدایی که با بغض آمیخته شود.
زیارت عاشورا، یک سلام و چندخط روضه کوتاه، بغضی که راه نفسمان را گرفته بود را می شکند و آراممان می کند.
چشم های نیما هم خیس است. آنقدر دور نیست که صدایمان را نشنود.
السلام علیک یا اباعبدالله، و علی الارواح التی حلت بفنائک...
#ادامه_دارد
#خ_شکیبا
@nafastazeh
❤️
❤️❤️
❤️❤️❤️
🚨 #وهابیت و #فرقه_شیرازی دو بازوی یک تَن‼️
🔰تنها تفکری که میتونه بشر رو از #ظلم به #آزادی برسونه #تفکر_شیعه است!
( #تفکر_عاشورایی و #تفکر_مهدوی)
از این رو
دو فرقه ماموریت دارند به مذهب #تشیع ضربه بزنند;
1⃣ #فرقه_وهابیت( #اسلام_آمریکایی) شبکه ها و کانالهای به ظاهر #آتئیستی و روشنفکری و مثلا مبارزه با خرافه گری رو ایجاد کردن
تا جوانانی که #سواد_دینی ندارن رو با چندتا حدیث غیرمعتبر و روایتهای غیرمستند و اکاذیبی از منابع وهابی هدف قرار بدن
2⃣ و دیگری #فرقه_شیرازی ( #شیعه_انگلیسی) که با بدعتهاشون قشر مذهبی رو هدف قرار دادن
👈 #انگلیس برای از بین بردن قداست یک #عمل (مثلا عزاداری)
بجای اینکه کل #عمل رو زیر سوال ببره
میاد با افراطی گری در انجام همون #عمل
هم اعتماد #مذهبیون_بی_بصیرت رو جلب میکنه
هم عوام رو از اون #عمل دل زده میکنه و وجهه اون مذهب رو در بین عموم خراب میکنه ..
⛔️ چکیده افکار این فرقه، خلاصه کردن #اسلام در 4 چیز است:👇
1️⃣ ثواب داشتن #قمه_زنی و #قلاده_بستن و مثل سگ #عو_عو کردن و #لخت سینه زدن و ..(نتیجه: معرفی مذهب #شیعه بعنوان مذهب #خشونت و خونریزی در شبکه های جهانی و ذهن غیرمسلمانان)
2️⃣ #عزاداری پی در پی و #افراطی و دائمی #ایام_محسنیه و #ایام_کاظمیه و.. (نتیجه: معرفی #شیعه بعنوان مذهب #عزا و ایجاد دلزدگی در جامعه)
3️⃣ توهین و #لعن مقدسات #اهل_سنت (برای شعله ور نگهداشتن جنگ شیعه و سنی و فتنه های مذهبی)
#صادق_شیرازی به مریدانش بجای آموزش #مناظره و #مباحثه برای اثبات حقانیت #ولایت امیرالمومنین
فقط فحش و لعن یاد میده
برای همین پیروان فرقه شیرازی که با اینکه دم از تشیع میزنند ولی #سواد_دینی برای مناظره و اثبات ولایت ندارند!
4️⃣ مخالفت با جمهوری اسلامی و گروههای مقاومت #ضداسرائیلی (لیدر این فرقه که یک "آیت الله قلابی به اسم شیرازی است"! حتی یک جمله علیه جنایات #اسرائیل ندارد.
و جالب است بدانید در #عربستانی که همه #شیعیان خود را میکشد، فعالیت این فرقه آزاد است!)
از اینرو ، این فرقه #شیعه_انگلیسی یا #شیعه_اسرائیلی نیز خوانده میشود.
⚠️راستی چنتا سوال از پیروانش:
🔺️این شیخ صادق که خودش داخل یه اتاق ساده زندگی میکنه
پول اداره اینهمه #شبکه_های_ماهواره_ای رو از کجا میاره⁉️
🔺️این شبکه ها از کدوم کشور روی آنتن قرار میگیرن⁉️
🔺️چرا وقتی مریدانش به #سفارت_ایران در #لندن حمله کردن پلیس انگلیس هیچ واکنشی نشون نداد⁉️
🔺️(به قول #سیدحسن_نصرالله) شما که ادعای شیعه بودن دارین
چرا شما رو در #دفاع_از_حرم (چه در زمان بمب گذاری و حمله تکفیری ها به حرمین عسکریین , چه نجف و چه سالها بعد در سوریه و دفاع از حرم حضرت زینب) ندیدیم⁉️
#یاسرالحبیب
#ملکه_الیزابت
#صادق_شیرازی
💠 @nafastazeh 💠
#آموزش_نظم_و_ترتیب_به_کودکان
اول 👈 رابطه شما با فرزندتان باید بر پایه همکاری باشد نه لجبازی
بنابراین سعی کنید تا جای ممکن نه نگویید و تا زمانی که اشتباهات فرزندتان خطری ندارد او تصمیم گیرنده برای زندگی خود باشد مانند انتخاب لباس، بازی و غذا.
دوم👈 باید به فرزندتان مطابق سنش مسئولیت بدهید مانند غذا خوردن با دست قبل از یکسالگی، دراوردن کفش حتی با کمک شما بعد از یک سالگی.
سوم👈 قبل از آموزش نظم و ترتیب کارها را با بازی به فرزندتان بیاموزید مانند مسابقه دادن هنگام تمیز کردن اتاقش.
چهارم👈 از سه سالگی به فرزندتان مسئولیت های کوچک بدهید مانند انداختن لباس کثیفش در سبد مخصوص، آب دادن به گل کوچکش.
پنجم👈 از جدول ستاره ها استفاده کنید تا در مقابل انجام هر کار درست یک برچسب جایزه بگیرد.
ششم 👈 هرگز با داد و دعوا تهدید و منت گذاشتن محروم کردن فرزندتان را مجبور به انجام کاری نکنید و مسئولیت بیشتر از سنش به او واگذار نکنید.
#تربیت_کودک
💠 @nafastazeh 💠
🔴اینستاگرام را ترک کنید
📱نتایج یک بررسی جدید توسط محققان آمریکایی نشان میدهد، کاهش استفاده از رسانههای اجتماعی منجر به کاهش افسردگی و حس انزوای اجتماعی میشود.
📱«هانت» محقق ارشد این مطالعه از دانشگاه پنسیلوانیا میگوید: «عجیب است؛ اما واقعیت است که ارتباط کمتر با اینستاگرام برابر با سلامت روان بهتر است؛ به این دلیل که افراد در اینستاگرام آنچه که هستند را بروز نمیدهند و خلاف زندگی واقعیشان هستند».
💠 @nafastazeh 💠
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
👌 چرا انتخاب راهبردی وزارت بهداشت به جای پیش گیری ساختاری از بیماری، مسئله درمان و ساخت بیمارستان است؟!
#توسعه_محرومیت_زاست
#هجوم_اسناد
#الگوی_پیشرفت_اسلامی
💠 @nafastazeh 💠
غذاهای کنسروی مثل تن ماهی را با سبزیجات بخورید زیرا :
👈 از بالا رفتن فشار خون جلوگیری می کند
👈 عوارض نمک موجود در غذا را کاهش می دهد.
💠 @nafastazeh💠
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حسرت و توهم سلطنت طلبان !
پیچیدن نسخه جمهوی اسلامی در سه روز😅
💠 @nafastazeh 💠
نفس تازه
❤️❤️❤️ ❤️❤️ ❤️ بسم رب الحسین #روز_های_با_تو_بودن #قسمت_سی_و_هفتم سیدحسین لبخند میزند: "چی بگم مثل
❤️❤️❤️
❤️❤️
❤️
بسم رب الحسین
#روز_های_با_تو_بودن
#قسمت_سی_و_هشتم
دوباره راه می افتیم. سامیار آرام شده.
حرف هایی که میزد درباره خدا و قرآن و امام حسین (علیه السلام)، از سر لجبازی نبود؛ بخاطر استیصال بود. وگرنه سامیار ما که اهل این حرف ها نیست!
اما نیما باز هم با طعنه می گوید: "ما رو آوردی کوه برای گریه زاری دیگه آقاسید؟"
علی که حالش بهتر است، با اشاره سیدحسین وارد میدان می شود: "خب مگه بده؟ حال آدم که خوب نیست، گاهی گریه حالشو خوب میکنه!"
- یعنی شما مذهبیا همیشه حالتون داغونه که دائم دارید روضه می گیرید و سینه میزنید و گریه می کنید؟
علی هم مثل سیدحسین می خندد: "نه! اولا کی گفته ما دائم تو روضه و هیئتیم؟ همیشه که گریه نمی کنیم، جشنم داریم! دوما خب بالاخره آدمیم دیگه، غم داریم، مشکل داریم، ولی وقتی بجای غصه خوردن برای مشکلات کوچیک خودمون برای مصیبت اباعبدالله گریه می کنیم، با عنایت آقا حالمون بهتر هم میشه! اصلا یه نشاط خاصی به آدم دست میده بعد این گریه و خوردن چای روضه! یه چیزیه هااااا!"
احساس می کنم بیش از حد نقش هویج را بازی کرده ام.
سیدحسین هم با نگاهش همین را می فهماند. یعنی من هم باید بیایم وسط.
کمی حرف هایم را سبک سنگین می کنم و می گویم: "من نمی دونم چرا بعضیا معتقدن گریه چیز بدیه یا نشونه ضعفه؟ نه اتفاقا! نشونه زنده بودن قلبه، نشونه اینه که آدم احساس داره، درک داره، هنوز آدمه! همونقدر که خنده برای آدم لازمه، گریه هم لازمه!"
نیما راضی نمی شود: "آخه کلا شما مذهبی ها شادی ازنظرتون حرومه. ببخشید اینو میگما، ولی یکی از دلایل اینکه مثل شما فکر و رفتار نمی کنم اینه که نمی خوام خشک و خشن باشم! چون با خیلی از بچه مذهبی ها برخورد داشتم که اصلا نمیشد با یه مَن عسلم تحملشون کرد!"
علی می گوید: "نمی فهمم! چه ربطی به هم داره؟"
- چی چه ربطی به هم داره؟
- رفتار چهارتا بچه هیئتی خشک و بداخلاق، به عقیده و رفتار تو!
علی هم از سیدحسین یاد گرفته چکار کند. وقتی می بیند نیما ساکت است، خودش ادامه می دهد: "اونا کارشون خیلی زشت بوده ها، ولی آخه اسلام که رفتار اونا نیست! تو اصلا نباید سعی کنی مثل اونا باشی که، الگوی ما باید پیامبر (صلوات الله علیه وآله) و ائمه(علیهم السلام) باشن. اسلام واقعی اونا هستن. اصلا دلیل نمیشه چون چهارتا مذهبی بد عمل کردن، تو هم خودتو از حقیقت محروم کنی! تو سعی کن خوب باشی!"
سامیار پیروزمندانه می گوید: دیدی آقا نیما! دیدی گفتم آقاسید و دوستاش فرق دارن با همه؟"
حالا که حال سامیار بهتر شده، می فهمم زدن رگ دستش هم تحت تاثیر القائات رسانه هایی بوده که می خواهند جوان ایرانی را تبدیل کنند به سالمندانی افسرده و ناامید.
سامیار می گفت با خراش دادن دستش آرام می شود، اما حالا آرامشش نشان می دهد راه های بهتری هم برای رسیدن به آرامش –آنهم از نوع واقعی - هست.
این نسل برای رسیدن به آرامش، خدا می خواهد؛ امام می خواهد؛ همین!
نیازی به انبوه امکانات و تفریح و پول هم نیست!
تابستان کم کم روبه پایان است و سیدحسین فقط برای جلسات به مسجد می آید و خیلی زود بعد از از کلاس می رود.
هربار که می بینمش، حس می کنم از قبل شاداب تر شده گویی منتظر خبر خوبی ست.
شب عید غدیر است زیرزمین مسجد کاملا پر شده. پله ها، روی زمین و... خلاصه هر جا که پیدا کرده اند نشسته اند.
سیدحسین اول صحبتش را در مورد ولایت و ولایتمدار بودن آغاز می کند و بعد هم در مورد منافقینی که ادای ولایتمداری در می آورند ولی دشمن ولایتند، مختصری توضیح می دهد.
- می دونید چطور میشه این فرمان امام خمینی که فرمودند "حفظ نظام از اوجب واجبات است" را جامعه عمل پوشاند؟ فقط با ولایتمداری. ولایتمداری یعنی همراهی با ولایت در تمام عرصه ها، چه در سیاست های داخلی و چه در سیاست های خارجی بااااید گوش به فرمان ولایت باشیم. تنها به این وسیله میشه نظام را حفظ کرد.
متأسفانه یه عده ی زیادی هستند که دم از ولایت می زنند ولی مدام سخنان و سیاست های رهبری را نقد می کنن و یا توضیحات من درآوردی برایش می گن. اینا باید بدونن که نامشون هرگز در لیست ولایتمداران ثبت نخواهد شد.
سید حسین صداش را بلند کرد و گفت: "اولین تجلی حضرت زینب علیها سلام در کربلا، ولایتمداری ایشون بود. از همون وحله اول که حضور ایشون در آن جبهه خطرناک بود و می دونستند همه شهید میشن و خودشون هم اسیر میشن، تا زمانی که در کاخ یزید قرار می گیرن و در برابر جسارت یزید میگن ما رأیت الا جمیلا؛ همش چیزی جز ولایتمداری ایشون نبود. قطعا بدونین اگر هر فرد دیگری به غیر از امام حسین علیه السلام که برادرشون بودن، در جایگاه ولایت بود، باز هم رفتار و گفتار و اعمال حضرت زینب همین است که دیدید. باز هم، پا به پای ولایت حرکت می کردن بدون هیچگونه گله یا شکایتی."
سید حسین از جایش بلند می شود و دست هایش را روی میز می گذارد. تک تک بچه ها را از نظر می گذراند و با لبخندی محبت آمیز می گوید: "برادران! باور کنید تنها رمز ماندگاری این انقلاب همین ولایتمدار بودن ما و شماست. گروه اخوان المسلمین در مصر که بیش از ۸۰ سال تشکیلات و مبارزه داشتند وقتی انقلابشون پیروز شد نتونستند حتی یک سال این انقلاب را حفظ کنند. اما به برکت ولایتمداری ملت ما نزدیک ۴۰ ساله که علی رغم صدها توطئه کمرشکن همچنان این انقلاب پابرجاست و ان شاءالله برسه به دست مولااا صااحب الزمان عج الله تعالی فرجه الشریف."
صدای صلوات بچه ها زیرزمین را تکان می دهد.
- تحت هیچ شرایطی، هییچ شرایطی از پشت رهبری تکون نخورید در غیر این صورت به خاک ذلت کشیده میشید همان بلایی را سرمون میارن که سال هاست دارن سر مردم مظلوم سوریه و عراق و افغانستان و یمن میارن شایدم خیلی بدتر، چون از ملت ما زخم خوردن و فوق العاده عصبانی هستند.
گویا سیدحسین در حال وصیت کردن است! این فکر ضربان قلبم را بالا می برد.
- چه افرادی بودن چه نبودن، که جواب سوالاتتون را بدن، شما همچنان چشمتون فقط به دهان رهبری باشه، بی چون و چرا. فقط در این صورته که ایران میتونه ابر قدرت در تمام دنیا باشه. رهبر ما کسیه که تمام ملت ها حسرت داشتنش را دارن.
حدود نیم ساعتی هم از مظلومیت مولا امیرالمؤمنین (علیه السلام) می گوید؛ تا جایی که صدای هق هق بچه ها بلند می شود؛ اما یکباره بحث را با یک صلوات جمع می کند.
اصلا سیدحسین امشب انگار خودش نیست؛ نمی دانم چرا؟ به دلم شور افتاده و فکرم کاملا قفل شده است.
صدای بلند سیدحسین به گریه بچه ها خاتمه می دهد: "برادرا جمعه ی دیگه همگی مهمان من هستید هر کس مایله صبح ساعت ۸ اینجا باشه دیر بیایید جا میمونیدااا."
#ادامه_دارد
#خ_شکیبا
@nafastazeh
❤️
❤️❤️
❤️❤️❤️