eitaa logo
نفس تازه
1.9هزار دنبال‌کننده
12.9هزار عکس
7.3هزار ویدیو
31 فایل
ما یقین داریم آن سوی افق مردی هست مرد اگر هست بدانید که ناوردی هست ما نه مرداب که جوییم بیا برگردیم ما نمک خورده‌ی اوییم بیا برگردیم سفر دشت غریبی است 🍀️ نفس تازه کنیم🍀 آخرین جنگ صلیبی است 🍀نفس تازه کنیم 🍀 🖌ارتباط با مدیر کانال @nafastazeh_admin
مشاهده در ایتا
دانلود
❤️ ❤️❤️ ❤️❤️❤️ بسم رب الحسین با این حرفم چشم های سیدحسین کمی گرد می شود، بعد کمی صدایش را بلند می کند: "مسلمون؟؟ نهههه باابااا! مسلمون که نیستن هیچ، سرسختترین و بیرحمترین دشمن مسلمونا هم هستن، یه مشت یهودی خبیث!" حسن هم لیوان دمنوش را روی لبش می گذارد و می گوید: "یا به قول سیدحسین یه مشت جوجه صهیونیست که از خودشون هیچ اختیاری ندارن و تحت کنترل اربابای صهیونستی هستند." عموجان محمود هم که تا الان ساکت بوده با همان صدای آرام می گوید: "صهیونیست ها آقایی و سروری بر کل دنیا را می خوان و ایران تنها مزاحم اصلی اونهاست؛ در واقع تفکر شیعه بزرگترین و قوی ترین سد در برابر زیاده خواهی های اونهاست برای همین تمام هدف و تمرکزشون را رو ایران گذاشتن چون دیدن ایران داره انقلابش را صادر می کنه و اگر جلوش را نگیرن تمام دستاورداشون از بین میره. برای همین با هزینه های هنگفت و تشکیلات عظیمی این شبکه ها را به منظور جاسوسی دقیق از مسلمونا به خصوص ایرانیا ساختند تا اهداف خودشون را خیلی آرام و نرم پیاده کنند و کلا نوع نگاه و تفکر نسل جدید را تغییر بدن، نسل قدیمی هم که داره کم کم پیر میشه و از یادها میره." سیدحسین هم که دیگر کار صحافی آن دیوان حافظ را تمام کرده، کتاب قطور دیگری را برای صحافی برمی دارد و می گوید: "اینستاگرام و فیس بوک، متعلق به یه بچه صهیونیسته به نام مارک زاکربرگه. این آقای زاکربرگ مدتی قبل هم نرم افزار واتس اپ رو به مبلغ نوزده و نیم میلیارد دلار خریداری کرده. زاکربرگ، خودشو یه آتئیست میدونه؛ یعنی ضد خدا. اما روزنامه ی صهیونیستی اورشلیم پست و خیلی از خبرگزاری های خارجی دیگه، اونو تأثیرگذارترین صهیونیست جهان معرفی کردن و گفتن به سرعت در حال تبدیل شدن به ثروتمندترین فرد جهانه و چند سال پیش هم شیمون پرز نخست وزیر قبلی رژیم منحوس صهیونیستی اون را پسر خوب یهود خطاب کرده بود." و نفسی تازه می کند: "در لیست تأثیرگذارترین صهیونیست های جهان، اولین نفر زاکربرگه بعد بنیامین نتانیاهو و نفر سوم قائم‌مقام زاکربرگه! یعنی خود اسرائیلی‌ها زاکربرگ را تاثیر گذارتر و صهیونیست تر از نخست‌وزیرشون می‌دونن! اینقدر این مسئله جاسوسی کردن از تمام دنیا براشون مهمه که اقرار کردن فیس‌بوک قدرتمندترین ابزار کنترل مردمه که تاکنون اختراع شده. برای سازمان سیا، فیس‌بوک به حقیقت پیوستن یه رویا بوده." حسن هم همراهش را درمی آورد و در حال نشان دادن عکسی توضیح می دهد: "مارک زاکربرگ در هشتمین کنفرانس "AllThingsDigital" کاپشنش را از تنش بیرون میاره و وقتی با سوال متعجبانه مجریان از علائم و نقوش چاپ شده داخل لباسش، مواجه می شه می‌گه: "این لباس شرکت‌مونه و طرح مأموریت ما داخل آن چاپ شده. طرح کاپشن زاکربرگ که لباس رسمی شرکت و کارکنان اونه نشون میده که چطور باید اسرائیل کوچک تبدیل به اسرائیل بزرگ بشه. در واقع مربعی که ما همیشه در فیسبوک می بینیم یعنی اضافه کردن ما به عنوان یک دوست و حامی اسرائیل در فیس بوک." یعنی مردم ما واقعا حامی رژیم جنایتکار اسرائیل شدن؟؟!!» این جمله را بلند گفته ام و حسن جواب می دهد: "ظاهرا که همینطوره بدون اینکه بفهمیم اسممون تو لیست حامیان اسرائیله!!!" هنوز جوابم را کامل نگرفته ام، می پرسم: "صاحب تلگرام کیه؟ تلگرام هم مال این جوجه صهیونیسته؟" سیدحسین هم با همان خونسردی و در حالی که با کتاب و وسایل صحافی کشتی می گیرد می گوید: "یه آدم ضدخدا به نام پاول دروف که اصلیتش روسیه ولی از روسیه فرار کرده و تو آمریکا زندگی می کنه. اما دفتر تلگرام توی برلین آلمانه و یکی از سروراش در کاخ انگلستان بر روی یک سرور کاملا دولتی سواره..." با یک نفس عمیق به حرفش ادامه می دهد: "پاول دروف طبق گفته خودش یک پاستافاریانیسته. این فرقه ی فاسد معتقدند که نعوذبالله خدا یه هیولای ماکارونیه! یعنی به طور دقیق میگن خدا یه هیولای اسپاگتی پرنده است! اعتقاد اینها بر نفی خداوند و تمسخر خداوند و انبیاء الهی استواره. این فرقه منحرف و ضاله با توهین های بی شرمانه به پیامبران الهی، اونها رو دزدان دریایی معرفی می کنه که از طرف خدا مامور شدند که مردم را فریب بدن و سرکیسه کنند!!!" حسن موبایلش را دستم می دهد تا زندگی نامه دروف را بخوانم: "پاول دروف ۲ سال در دانشگاه نظامی سن پترزبورگ تحصیل کرده و در رشته تبلیغات و جنگ روانی فارغ التحصیل شده و حتی به درجه ستوانی هم رسیده بوده!" حسن سرش را بالا می آورد و با هیجان می گوید: "حاجی خیلی جالبه هاااا ... فک کن سازنده ی یه نرم افزار که اتفاقا توی ایران خیلی طرفدار پیدا کرده و از اتفاق(!!!) در کشورهای دیگه اصلا مطرح نیست، متخصص جنگ روانیه!!! ستوانِ جنگ روانی!" و بعد دوباره از روی صفحه موبایل می خواند: "اما چرا دستگاه امنیتی روسیه یا همان (FBS) او را یک عنصر خطرناک و تحت تعقیب اعلام کرده؟!! @nafastazeh
نفس تازه
#روز_های_با_تو_بودن #قسمت_پنجم 👈 #نفس_تازه_را_دنبال_کنید https://eitaa.com/nafastazeh
#روز_های_با_تو_بودن #قسمت_ششم 👈 #نفس_تازه_را_دنبال_کنید https://eitaa.com/nafastazeh
نفس تازه
#روز_های_با_تو_بودن #قسمت_ششم 👈 #نفس_تازه_را_دنبال_کنید https://eitaa.com/nafastazeh
❤️ ❤️❤️ ❤️❤️❤️ بسم رب الحسین "واحد اندازه گیری و سوددهی در اینترنت کلیک و تاچه و شایدم شنیده باشید که میگن فلان سایت کلیک خورش بالاست. چون این نرم افزارها کاربر محور هستن پس این کاربران هستن که دارن تولید محتوا می کنن و تولید محتوا هم یعنی فعالیت، که هرچی بیشتر باشه اون سایت فعال تره و هر چقدر یوزر ها یعنی کاربران بیشتر بشن و بیشتر فعالیت کنن مقدار بازدید و کاربر به تبعش زیادتر میشه و باعث میشه که آمار این سایت ها بالاتر و بالاتر بره. وقتی آمار بالاتر رفت اینها شروع به جذب سرمایه می کنن." مریم سوال می کند: "یعنی چی؟!!" - یعنی با گرفتن تبلیغات در سایت و درآمدزایی از این راه و فروش اطلاعات کاربران برای خودشون سرمایه درست می کنند. مریم که دستش را زیر چانه اش زده و لم داده روی مبل می پرسد: "فروش اطلاعات کاربران؟!!" - بعــله! فروش اطلاعات کاربرانی مثل من و شما و همه ی کاربرای این پیام رسان ها و شبکه ها! می خواستم هر چه سیدحسین گفته بود را بگذارم کف دست مریم. اما حالا مادر و پدر و مرتضی هم حواسشان هست به حرفهایمان. این را از نگاه های گاه و بیگاه پدر و رفت و آمدهای مادر می فهمم. انرژی می گیرم و محکمتر می گویم: "و در نهایت، اطلاعات را آنالیز می کنن و به یک روانشناسی اجتماعی، روانشناسی اقتصادی، روانشناسی سیاسی و خلاصه نهاااایتا به یک مهندسی اجتماعی از جامعه هدف یعنی ایران اسلااامی می رسند و بعد نتایج این آنالیزها را به شرکت های مختلفی که همه از دشمنان ما هستند می فروشن." مرتضی - برادر کوچکترم - که مثلا تا الان داشت در اتاقش درس می خواند از اتاق بیرون می آید: "داداشی! یه کلمه بگو جاسوسی مکارانه و مدرن، قال قضیه رو بکن." و خودش را روی مبل رها می کند. مریم طعنه می زند که: "تو درس می خوندی دیگه؟!! ماشالله بیشتر از ما درجریانه!" مادر ظرف میوه را روی میز می گذارد. مرتضی هم از خدا خواسته سیبی برمی دارد و گاز میزند. در همان حال می گوید: "بخونم که چی بشه خواهر من؟ که پس فردا یه لیسانس و فوق لیسانس بگیرم، دو تا مقاله آی.اِس.آی بنویسم، دوتا اختراع بکنم و بهم مدرک و تقدیرنامه بدن، بعدم بشینم گوشه خونه و خوشحال باشم که نخبه مملکتم!!! و نهایتا از بیکاری بلندشم مسافر بزنم! تهشم بمیرم، رو قبرم بنویسن نخبۀ بیکارِ پول ندیدۀ آرزو به دل که کلی زجر کشید و درس خوند تا افتاد مرد!" با بی حوصلگی می گویم: "وااااااای چقدر حرف میزنی! زدی کاسه کوزه بحثمونو با خاک یکسان کردی!" مریم هم طعنه هایش تمامی ندارد: "آخه تو کجات به نخبه ها می خوره؟! تو همین که دیپلم بگیری ما باید گوسفند بکشیم!" مرتضی با لحن کشدار و شاعرانه می گوید: "همه دانشمندان بزرگ در ابتدا میان هاله ای از مهجوریت بودند...!" اجازه نمی دهم ادامه بدهد: "بیشین بینیم باباااا!" مادر کنار مریم می نشیند و برای مرتضی چشم تنگ می کند: "کی این حرفا رو یادت داده بچه؟ بشین درستو بخون!" رو به مریم و مرتضی می کنم و می گویم: "حالا اجازه می دید ادامه بدم؟" مادر که بحث را حسابی دنبال کرده و مشتاق تر از بقیه است می گوید: "ادامه بده عزیزم!" قبل از اینکه یادم بیاید کجای بحث بودم، پدر تلویزیون را خاموش می کند و روزنامه را روی میز می گذارد و نگاهم می کند. این خصوصیت پدر را دوست دارم؛ کم حرف می زند اما حرف خوب می زند؛ چون دقیق گوش می دهد. من هم با تمرکز توضیح می دهم: "چون اشخاص در یک جا به صورت ثابت حضور دارن مورد آزمایشی بسیار خوبی برای شناختن روحیات، عواطف، احساسات، اعتقادات، باورها، علایق و خیلی چیزای دیگه هستن. در حقیقت اونها مثل یک موش آزمایشگاهی با کاربران خودشون برخورد می کنن که برحسب این روانشناسی صورت گرفته اونها در مرحله بعد دست به مهندسی اجتماعی میزنن. یعنی میدونن که الان مثلاً از تجمیع این اطلاعات ظاهراً بی ارزش، ما یا فلان خانواده یا فلان گروه یا فلان شهر یا فلان استان، آمادگی پذیرش چه طرحی رو داریم. مثلا الان با توجه به گرونی و بیکاری که داره بیداد می کنه و فشاری که روی مردمه، همه تو این شبکه ها دارن در مورد گرونی و اوضاع نابسامان کشور صحبت می کنن با انواع تحلیل ها، و از احوالات روزانه خودشون برای هم میگن. خب الان کاملا صاحبان و مالکان این پیام رسان ها و شبکه ها از احوالات اجتماعی ما خبر دارند چون تمام این اطلاعات اول میره داخل سرورهای اصلی این شبکه ها ذخیره میشه بعد می رسه به دست طرف مقابل. این روند کاری تمام پیامرسان ها و شبکه های اجتماعیه."
نفس تازه
#روز_های_با_تو_بودن #قسمت_ششم 👈 #نفس_تازه_را_دنبال_کنید https://eitaa.com/nafastazeh
#روز_های_با_تو_بودن #قسمت_هفتم 👈 #نفس_تازه_را_دنبال_کنید https://eitaa.com/nafastazeh
نفس تازه
#روز_های_با_تو_بودن #قسمت_هفتم 👈 #نفس_تازه_را_دنبال_کنید https://eitaa.com/nafastazeh
❤️ ❤️❤️ ❤️❤️❤️ بسم رب الحسین «سلام آقاسید! کم پیدایین! نمیای مسجد؟ یا دیگه کلاستون خورده ب سقف و زشته با ما بپرین» پیام حسن است که به محض خروجم از جلسه امتحان فرستاده. - این بچه خودش درس نداره؟! راستش ...دلم برای سیدحسین تنگ شده است. مخصوصا بعد از اینکه کمک کرد اکانت واتس اپ و اینستاگرامم را حذف کنم، باهم خیلی صمیمی تر شدیم. با همین فکرهاست که عصر در برگشت از دانشگاه، راهم را کج می کنم به سمت مسجد صاحب الزمان(عج). هنوز یکی دو ساعت به اذان مغرب مانده ولی محال است مسجدی که سیدحسین فرمانده بسیجش باشد، فقط به نماز بسنده کند. وقتی وارد می شوم، حدود بیست نفر جوان و نوجوان را می بینم که در صحن نشسته اند و صحبت می کنند. حسن از بین جمع برمی خیزد و بازهم طعنه بارم می کند: "بــــــــه آقاسید! چه عجب، یادی از فقرا کردی!" - میتونی مدیریت کنی که تو هر پنج تا جمله ت، یکیش تیکه نباشه؟ خنده خنده گفت: "به جان تو، بحران آلودگی هوا رو می تونم مدیریت کنم ولی اینو نه!" درحالی که بین جمع چشم می چرخانم که سیدحسین را پیدا کنم، می گویم: "مادرزادیه دیگه! اصلا تو به دنیا اومدی تیکه بار مردم کنی!" - استغفرالله... سید اولاد پیغمبرم هستی نمی تونم نگاه چپ بهت بندازم... زورم به تو و سیدحسین نمیرسه! آخه بچه انقدر مظلوم؟ پشت چشم برایش نازک می کنم: "آخی مظلووووووووم! جیگرم کباب شد! حالا بگو ببینم سیدحسین کجاست؟" - می دونم البته برای دیدن من اومده بودی و روت نمیشه بگی، ولی باید بگم آقاسید طبقه بالا کلاس تکواندو داره، الان میاد. صدای سیدحسین که می گوید: «سلاااام! خوش اومدی داداش!» به جدلمان خاتمه می دهد و باعث می شود برگردم. سیدحسین آغوشش را برایم باز کرده. مثل همیشه! حلقه وار می نشینیم. "سید جااان من همه را پاک کردم!" صدای جوانی ست تقریبا هم سن و سال من، با صورتی گرد و ریش های تنک و کم پشت. سید لبخند شیرینی می زند و می گوید: "میشه برای بقیه بگی چه جوری اینکارو کردی؟" جوان در حالی که با همراهش بازی می کند می گوید: "بعد از شنیدن حرفای شما، به یک دو راهی مهم رسیده بودم! تلگرام و واتس اپ را بی خیال شم یا نه؟ اینستاگرام و فیس بوک را چطور؟ مونده بودم که چطور می تونم از این شبکه ها دست بکشم در حالی که با کمترین هزینه، با کوتاه ترین زمان، منو به دنیایی وصل می کنه که پر از هیجانه، می تونم حرف هایم را بزنم، کلی گوش برای حرف هام وجود داره، از همه مهمتر حس می کردم فرصتی برای دفاع از اسلام و ترویج مبانی انقلاب و معرفی اهل بیت و امام زمان علیهم السلام به دیگرانه! و جایی که می تونم کلی دوست پیدا کنم!" حسن با شیطنت ابرو بالا می دهد: "از اون دوستا؟ نگفته بودی شیطون!" دو سه نفری می زنند زیر خنده. سیدحسین هم لبخندش را روی لبش نگه می دارد و به جوان اشاره می کند که ادامه دهد. "بعضیا بهم می گفتن نمیشه تلگرام و واتس اپ را ترک کنی! چون باعث خوشحالی وهابیت میشه! ولی من تمام حرفای شما را با خودم تکرار کردم بعد تصمیمم خودم را گرفتم، بالاخره از تلگرام و واتس اپ و اینستاگرام و فیس بوک و ... خارج شدم. و فعلا سروش و بله را نصب کردم." سید حالت نشستنش را از دو زانو به چهار زانو تغییر می دهد: "انگیزه اصلیت چی بود؟" جوان با شور و حرارت می گوید: "چون می خوام اگر نمی تونم با صهیونیستای کودک کش مستقیما بجنگم لااقل با هر اکانت و عضویت و با هربار استفاده از تلگرام و واتس اپ و اینستاگرام و فیس بوک اعتبار و سهام این شرکت ها را بالاتر نبرم. و از همه مهمتر دستور آقامون را اطاعت کردم. ایشون فرمودن: به طور کلی استفاده از شبکه‌های اجتماعی و مانند آن اگر مستلزم مفسده (مانند ترویج فساد نشر اکاذیب و مطالب باطل) بوده و یا خوف ارتکاب گناه باشد و یا موجب تقویت دشمنان اسلام و مسلمین شود و یا خلاف قوانین و مقررات نظام جمهوری اسلامی باشد جایز نیست. نوجوانی که از صدای دو رگه اش پیداست چهارده - پانزده سال دارد و پشت لبش تازه سبز شده می گوید: "آقا سید! چرا بعضی از حزب اللهی ها را هر چی بهشون می گیم که اینا نرم افزارهای صهیونیستیه؛ آدم را فقط نگاه می کنن و کله تکون میدن بعد هم میرن دنبال کارشون انگار نه انگار." سید حسین کمی مکث می کند؛ انگار بخواهد اطلاعاتش را سازماندهی کند و به ترتیب ارائه دهد: "دشمن چند تا استراتژی داره یکیش استراتژی قورباغه پخته است." - حالا چرا قورباغه پخته؟!!
#روز_های_با_تو_بودن #قسمت_هشتم 👈 #نفس_تازه_را_دنبال_کنید https://eitaa.com/nafastazeh
نفس تازه
❤️ ❤️❤️ ❤️❤️❤️ بسم رب الحسین #روز_های_با_تو_بودن #قسمت_هفتم «سلام آقاسید! کم پیدایین! نمیای مسجد؟
❤️ ❤️❤️ ❤️❤️❤️ بسم رب الحسین سرم را پایین انداخته ام و کلمات سیدحسین را یکی یکی در ذهنم تحلیل می کنم. مانده ام چطور جبران کنم؟ از سروصدایی که از بالا بلند شده می فهمم بچه های کلاس تکواندو دارند پایین می آیند. سیدحسین برایشان دست تکان می دهد و می ایستد به ما اشاره می کند که صبر کنیم، بعد از کتابخانه یک جعبه شیرینی می آورد و بین بچه های کلاس و ما پخش می کند. بچه هایی که کلاس تکواندو داشتند شیرینی هایشان را می خورند و می روند؛ البته تعدادی هم برای نماز می مانند. سیدحسین دوباره در جمع ما می نشیند: خب بچه ها چیزی به اذان نمونده موافقین بقیه بحثمون باشه بعد از نماز؟ همه بلند می شوند که وضو بگیرند. می ایستم و کمر راست می کنم، صدای زنگ همراهم بلند می شود. مادر است. حسن می رود برای وضو و می گوید: "احضار شدی اخوی!" مادر وقتی می فهمد با سیدحسینم خیالش راحت می شود. تماس را که قطع می کنم دوباره می روم به افکار خودم؛ طوری که متوجه نمی شوم کی به وضوخانه رسیدم و مشغول بالا زدن آستین هایم شدم. «آیا راه را درست اومدم؟ چرا ما از دشمن انتظار خیر داشتیم؟! آیا دشمن اگر ببینه ما اینقدر موثریم، اجازه فعالیت به ما را میده؟!» مشتی آب به صورتم زدم. «مصطفی! تو با موندن تو این نجس افزارها همچنان زیر یوغ اسارت دشمنی؟! اگه راست میگی زحمت بکش بیا بیرون بیچاره! بیا مثل سیدحسین مستقیم با مردم صحبت کن و اونها را هم از این اسارت نجات بده و کمکشون کن که بیان بیرون. نه اینکه با حضور و فعالیت خودت به تقویت دشمنان اسلام و مسلمین مشغول باشی!» دست هایم را می شویم. حواسم نیست که دارم بلند بلند فکر می کنم؛ این را وقتی می فهمم که متوجه می شوم حسن با یه لبخند داره عاقل اندر سفیه نگاهم می کند: "اینا بجای دعای وضوئه دیگه آقاسید؟!" هاج و واج می ایستم. طول می کشد تا به خودم بیایم. حسن می خندد: خب بیا بیرون، اینکه دیگه اینقدر دعوا نداره! سیدحسین هم مسح پایش را می کشد و لبخند می زند، درحالی که داره صلوات می فرستد. حسن جورابش را می پوشد و می گوید: "من نمی دونم چرا بعضی از بچه مذهبی ها بدون اینکه بفهمند با عملشون دارند صهیونیست ها را بزک میکنن و با فعالیت های خودشون نشون میدن که آمریکا اینقدرا هم بد نیستاااا! صهیونیست ها و انگلیسا خیلی هم بد نیستناااا! ببینید چه امکاناتی (تلگرام و اینستاگرام) در اختیار ما قرار دادند!!!" سیدحسین هم از خداخواسته این آیه را می خواند: إِنَّمَا جَزَاء الَّذِینَ یُحَارِبُونَ اللّهَ وَرَسُولَهُ وَیَسْعَوْنَ فِی الأَرْضِ فَسَادًا أَن یُقَتَّلُواْ أَوْ یُصَلَّبُواْ أَوْ تُقَطَّعَ أَیْدِیهِمْ وَأَرْجُلُهُم مِّنْ خِلافٍ أَوْ یُنفَوْاْ مِنَ الأَرْضِ ذَلِکَ لَهُمْ خِزْیٌ فِی الدُّنْیَا وَلَهُمْ فِی الآخِرَةِ عَذَابٌ عَظِیمٌ. و ادامه میده: "یعنی واقعا این مذهبی ها اینایی که قرآن می خونند فک نکردند که این دولت های صهیونیستی و این سرویس های جاسوسی تروریستی مصداق واقعی این آیه هستند؟!" همان نوجوان که حالا می دانم اسمش احمد است می گوید: "آقاسید به صف اول نمی رسیداا!" حسن هم با همان قیافه و لحن نمکی اش می گوید: "بدویید! سید اولاد پیغمبرید نمیشه روتون شمشیر کشید بخاطر صف اول! و قدم ها را برای رسیدن به نماز تند می کند. 🔲 @nafastazeh 🔲
#روز_های_با_تو_بودن #قسمت_نهم 👈 #نفس_تازه_را_دنبال_کنید https://eitaa.com/nafastazeh
نفس تازه
❤️ ❤️❤️ ❤️❤️❤️ بسم رب الحسین #روز_های_با_تو_بودن #قسمت_هشتم سرم را پایین انداخته ام و کلمات سیدحسی
❤️ ❤️❤️ ❤️❤️❤️ بسم رب الحسین چالش های یک نوجوان با خانواده، خودش و محیط اطرافش، یکی از سنت های همیشگی زندگی بوده؛ ولی هر نوجوانی فکر می کند او تنها کسی ست که این مشکل را دارد. چالش ها بزرگ می نمایند، ولی بعدا می فهمد در برابر طوفان های زندگی، نسیمی بیش نبوده! چالش های نوجوانی درطول تاریخ همیشه وجود داشته اند ولی برای نوجوان امروز شاید نشود اسمش را نسیم گذاشت، باد است و گاهی گردباد. این را وقتی فهمیدم که مرتضیِ ۱۶ساله را پکر دیدم. یک هفته ای می شود که گویا نگران چیزیست که نمی دانم. مادر اینها را پای درس های زیادش می گذارد؛ اما می دانم ته دلش نگران است. پدر هم نظارت غیر مستقیمش را بیشتر کرده؛ اما مرتضی نه دوستان ناجور دارد، نه جاهای بد می رود، نه با فضای مجازی میانه ای دارد. کلا بچه ی حرف گوش کن و آرامیست و دنبال دردسر نمی گردد. بدون در زدن وارد می شوم؛ آنقدر ناگهانی که مریم از جا می پرد و کتاب قطوری که دست گرفته از دستش می افتد. بعد هم اخم می کند که: "من نخوام سرزده بیای تو باید چکار کنم؟" با خونسردی و بدون توجه به عصبانیتش می گویم: "دیوار اتاقتو خراب کن بشه جزو سالن!" - هرهرهر! ممنون از راهکارتون... خوبه مشاور رییس جمهور نشدی! قیافه رسمی و جدی می گیرم: "ای بی سوادِ بی شناسنامه! به ما انتقاد می کنی؟ برو به جهنم!" مریم با خنده می گوید: "خب حالا واسه چی مزاحم وقت گرانبهای ما شدی؟" در را پشت سرم می بندم، صندلی را از پشت میز تحریرش عقب می کشم و می نشینم. با همان لحن معترض می گوید: "ببخشید بی اجازه اومدم تو اتاقتون و صندلی تونو ورداشتما!" - اینا رو ول کن مریم! بذار اصل کارمو بگم! مرتضی رو چکارش کنیم؟ - یعنی چی که چکارش کنیم؟ - آبجی مارو باش! مگه نمی بینی چند وقته یه چیزیش هست؟ با بی تفاوتی می گوید: "خب؟!" - خب به جمالت! چشه این؟ تو نمی دونی؟ - اولا این به درخت میگن نه به داداششون. دوما یه چیزایی فهمیدم... شمام اگه حواست بود می فهمیدی که داره پالس می ندازه کمکم کنید...! ولی چون کلا بچه آرومیه سر و صدای کمک خواستنش نمیاد. انقدرم به روش نیار وقتی بلد نیستی کمکش کنی!" - چشه خب؟ چه پالسی انداخته که اینطور میگی؟ - فقط می دونم این از یه جایی خط می گیره! یکی داره بهش القا می کنه که به پوچی رسیده... نمیدونم کی ولی هرکی هست شاید خودشم به کمک نیاز داشته باشه... مرتضی خودشو گم کرده و نمی دونه چطوری پیدا کنه. فعلا خطرناک نیست ولی باید قبل اینکه خطرناک شه به فکر بیفتیم. تکیه می دهم به صندلی: "اووووه تو اینا رو از کجا یاد گرفتی؟" - یکی از دوستام اینطوری شده بود... البته اون شوهر کرد خوب شد! و با شیطنت می خندد. می گویم: "خب، الان چکار کنیم با مرتضی؟" مریم متفکرانه به روبرو خیره می شود: "باید اول فهمید از کی خط می گیره؟ من خواهرشم و باهام تقریبا راحته، ولی بهتره یکی باشه که بتونه بره تو محیط پسرونه و بلد هم باشه چکار کنه!" لبهایش را کج می کند: "که از تو که خیلی برنمیاد!" در ذهنم جرقه ای می خورد: سیدحسین! کسی که خیلی وقت است با نوجوان ها سر و کله میزند. ✨💖الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــ الْفَـــرَج💖✨ 🔆 @nafastazeh ❤️ ❤️❤️ ❤️❤️❤️
#روز_های_با_تو_بودن #قسمت_دهم 👈 #نفس_تازه_را_دنبال_کنید https://eitaa.com/nafastazeh
نفس تازه
❤️ ❤️❤️ ❤️❤️❤️ بسم رب الحسین #روز_های_با_تو_بودن #قسمت_نهم چالش های یک نوجوان با خانواده، خودش و م
❤️ ❤️❤️ ❤️❤️❤️ بسم رب الحسین از وقتی سیدحسین شب های جمعه در مسجدشان جلسه پرسش و پاسخ گذاشته، مقید شده ام برنامه ام را طوری تنظیم کنم که هرجا هستم خودم را به جلسه اش برسانم. اما این هفته انگار ترافیک نمی خواهد سبک شود تا من به موقع برسم! کفش هایم را داخل جاکفشی می گذارم و وارد می شوم. حدود بیست دقیقه از جلسه را از دست داده ام. - به قول قدیمی ها هیچ ارزونی بی حکمت نیست. "کریستوفر استارتینسکی" معاون رئیس سازمان سیا در مورد فیس بوک گفته: «برای سیا، این فیس‌بوک رویایی بود که به حقیقت پیوست»؛ می دونید چرا؟" کمی مکث می کند تا همه خوب به جمله فکر کنند. بعد خودش جواب می دهد: "معاون رئیس سازمان سیا خودش گفته: چون که در آن، کاربران نگرش‌های مذهبی، سیاسی، شماره تماس، آدرس، اطلاعات شخصی، صدها تصویر از خودشون، نام دوستانشون، و حتی جزئیات لحظه به لحظه فعالیت‌های خودشون را قرار می‌دهند." خود مارک زاکربرگ در مورد فیس‌بوک گفته: «فیس‌بوک قدرتمندترین ابزار کنترل مردم است که تا کنون اختراع شده». تازه اون زمان هنوز تلگرام و اینستاگرام درست نشده بود." برای اینکه صحبت های سید قطع نشود خیلی آرام خودم را بین بچه ها جا می دهم و با سر سلام می کنم. سید هم با لبخند کمرنگی پاسخ می دهد. متین می پرسد: "آقا سید! آخه بودن من یه نفر تو این شبکه های صهیونیستی چه تاثیری داره؟ من یک نفرم در مقابل این سیل جمعیتی که تو تلگرامه. بود و نبود من چه تأثیری داره؟!" سید حسین با آن نگاه نافذ و دقیقش چند لحظه با لبخند به متین نگاه می کند: "از قرآن برات بگم ؟؟" - بله حتمااا چی بهتر از قرآن. سید حسین کمی جابجا می شود و می گوید: "بچه ها اصلا فک نکنید چون یک نفر هستید پس دیگه اثری ندارید. خداوند تو قرآن می فرماید: یومئذ یصدر الناس اشتاتا لیروا اعمالهم... فمن یعمل مثقال ذرة خیرا یره... ومن یعمل مثقال ذرة شرا یره."۱ قطره قطره جمع گردد وانگهی دریا شود. شما فکر می کنید که کارتون در مقابل این جمعیت میلیونی که فقط از ایران در تلگرام هستند دیده نمی شه! اما خدا یه چیز دیگه میگه، نمی فرماید باشه اگه کم بود اگه ناچیز و بی تاثیر بود عیبی نداره؛ دیگه حالا یه ذره اش مهم نیست! برعکس می فرماید حتی ذره و مثقالش هم حساب و کتاب داره. بعد دوباره به متین نگاه می کند: "زیارت عاشورا میخونی؟" متین خیلی مظلومانه تأیید می کند. - پس این قسمت که میگه اللهم العن العصابة التی جاهدت الحسین و شایعت و بایعت و تابعت علی قتله اللهم العنهم جمیعا را حتما معنیش را می دونی؟ متین سر تکان می دهد. سیدحسین هم می گوید: "تو این قسمت دعا، فقط کسانی که جنگ کردند لعنت نشدند، بلکه همه کسانی که همراهی کردند و پیمان بستند و پیروی کردند هم لعن شدند. حالا ولو یک نفر باشه. چون گفته: اللهم العنهم جمیعا... پس معلوم میشه تقویت دشمنان اسلام و مسلمین به صرف حضور هم حساب و کتاب داره؛ چه برسه به فعالیت در جنگ افزارهای اینترنتی - صهیونیستی مثل تلگرام و اینستاگرام و توئیتر، حالا توسط هر کسی باشه و به هر اندازه ای، شایعت و بایعت و تابعت هست." انگار حزن عجیبی صدای سیدحسین را گرفته: "رفتار قرآنی با دشمن اینه که ما بچه مذهبی ها دست و پای این جنگ افزارهای اینترنتی_صهیونیستی را از فضای مجازی کشورمان و از زندگی خودمان قطع کنیم. نه اینکه بریم در زمین آنان پناهنده بشیم و خیال برمان داره که داریم چکاااار می کنیم. مشکل امروز بچه های مذهبی ما، بینشی و اعتقادی است. دشمن را، نمی خواهند ببینند. با زبان می گویند ما عاشق مبارزه با صهیونیست ها هستیم! اما عملاً دارند با حضور و فعالیت خودشون تو این نرم افزارهای صهیونیستی آنها را در حوزه اقتصادی و اطلاعاتی تقویت می کنند. می دونید مقام معظم رهبری امام خامنه ای در مورد نفوذ شبکه ای دشمن چی فرمودند؟ ایشون تأکید کردن که دشمن می خواد کاری کنه که ما مثل یک افسر اطلاعاتی آمریکا فکر کنیم. - می دونید این حرف یعنی چی؟ یعنی هر کدوم از ما به نوعی حافظ منافع آمریکا بشیم. و این الان دقیقا داره اتفاق می افته. حتی بچه حزب اللهی ها و مذهبی ها هم دارند همین کار را انجام میدن." ✨💖الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــ الْفَـــرَج💖✨ 🔆 @nafastazeh ❤️ ❤️❤️ ❤️❤️❤️
#روز_های_با_تو_بودن #قسمت_یازدهم 👈 #نفس_تازه_را_دنبال_کنید https://eitaa.com/nafastazeh
نفس تازه
❤️ ❤️❤️ ❤️❤️❤️ بسم رب الحسین #روز_های_با_تو_بودن #قسمت_دهم از وقتی سیدحسین شب های جمعه در مسجدشان
❤️❤️ ❤️❤️❤️ بسم رب الحسین کی دیگر از بچه ها که دقیقا پشت سرم نشسته می پرسد: "پس وظیفه ما تو فضای مجازی چیه؟ این طور که شما می گید یعنی کلا بیایم بیرون دیگه؟" سید حسین خنده با نمکی تحویلش می دهد: "نه امین جان! فضای مجازی صرفا این چند تا نرم افزار جاسوسی_صهیونیستی نیست. ولی خب، حتی تو پیام رسان های ایرانی هم نباید وقتمون را با چت کردن های بیهوده هدر بدیم." امین جواب کامل تری می خواهد: "سید جان پس یعنی چه کارایی انجام بدیم؟" - ما در فضای مجازی باید چند تا هنر را با هم داشته باشیم. اول اینکه باید بسیار عالمانه عمل کنیم. یعنی اینکه بستر را بشناسیم، دوست و دشمن را بشناسیم. هم باید هدف دشمن و ابزار دشمن را بشناسیم و هم هدف خودمون را کامل بشناسیم و بدونیم راه های رسیدن به اهداف دشمن و اهداف خودمون چیه. دوم اینکه باید مبتکرانه عمل کنیم. یعنی کارایی که دیگران انجام دادند را، ما با همان روش انجام ندیم. چرا که آن روش برای دشمن مشخص شده و دیگه فایده ای نداره و مؤثر نیست پس باید مبتکر باشیم. کار ابتکاری، کاری است که خلاقیت در آن دیده میشه، نه یک کار قدیمی تکرار شده به عنوان مثال لایک کردن و کامنت گذاشتن که ابتکار محسوب نمیشه. سوم اینکه باید هوشمندانه عمل کنیم. خب این یعنی چی؟" بچه ها چند لحظه ساکت می شوند تا فکر کنند. بعد از این طرف و آن طرف جواب می دهند: "با اسم و آدرس مستعار وارد بشیم." - مرتب شماره هامون را عوض کنیم. - باید طرح و نقشه داشته باشیم. محسن هم که کنار من نشسته می گوید: "اول باید دنیای فضای مجازی را خوب بشناسیم بعد وارد عمل بشیم." سید حسین که با دقت به حرف های بچه ها گوش می دهد می گوید: احسنت به همتون. ولی قبل از همه ی اینا باید صحنه را صحنه نبرد و جنگ ببینید نه صحنه تفریح و شادی و بازی. و همیشه یادتون باشه که دشمن جز به حذف فیزیکی و فکری ما راضی نمی شه. یعنی تا کاملا اعتقادات ما را نابود نکنه و هستی ما را به خطر نندازه راضی نمیشه. اگر با چنین دشمنی و در چنین فضایی، خود را درنظر بگیرید؛ مسلماً از انجام برخی امور پرهیز می کنید. اول از همه، از بازی کردن و بازی خوردن در زمین دشمنی که با قواعد او طراحی شده پرهیز می کنید. البته این نظر من نیست این کلام امام خامنه ای ست. ایشون فرمودند: در زمین طراحی شده از سوی دشمن بازی نکنید چه ببرید چه ببازید به نفع اوست. می دونید این جمله یعنی چی؟ یعنی یه نیروی باهوش و زیرک، هیچ وقت خودش را دو دستی تقدیم دشمن نمی کنه. خیلی زیرکانه عمل می کنه. اجازه نمیده دشمن سوار او بشه. حتی اجازه نمیده که دشمن از حضورش هم، کسب مشروعیت کنه. در ضمن، افراد دیگه را هم از چنگ دشمن رها و آزاد می کنه. نه اینکه هم خودش به چنگ دشمن بیفته و هم دیگران را در چنگال دشمن حفظ کنه!" صدایی از عقب جمع می گوید: "اگر درست فهمیده باشم منظور شما اینه که نباید دچار تحلیل های غلطی بشیم که دشمن به ما القاء می کنه. و عزت مقابله با دشمن را با ذلت زیر سلطه ی او بودن، عوض نکنیم. منظور شما اینه که بودن و فعالیت کردن در نرم افزارهایی مثل تلگرام و اینستاگرام مساوی با زیر بار ذلت رفتنه؛ درسته؟" سیدحسین بلند می گوید: احسنتم، شما استاد ما هستید. همه برمی گردند تا ببینند صدای کیست؟ ✨💖الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــ الْفَـــرَج💖✨ 🔆 @nafastazeh ❤️ ❤️❤️ ❤️❤️❤️
#روز_های_با_تو_بودن #قسمت_دوازدهم 👈 #نفس_تازه_را_دنبال_کنید https://eitaa.com/nafastazeh
نفس تازه
❤️❤️ ❤️❤️❤️ بسم رب الحسین #روز_های_با_تو_بودن #قسمت_یازدهم کی دیگر از بچه ها که دقیقا پشت سرم نشست
❤️❤️ ❤️❤️❤️ بسم رب الحسین همه برمی گردند تا ببینند صدای کیست؟ که می بینیم حاج آقا امام جماعت مسجد هستند. ناخودآگاه همه عزم بلندشدن می کنند که حاج آقا مانع می شوند: "تکون نخورید و به بحثتون ادامه بدید هنوز تا اذان نیم ساعت سه ربع مونده." سیدحسین به حاج آقا لبخند می زند و رو به ما می کند: "پس باید هنر خودتون را به شکلی مبتکرانه برای جذب افراد بکار ببندید که دشمن را ناامید کنه نه اینکه دشمن نسبت به حضور شما در زمین خودش، احساس پیروزی هم داشته باشه. و در آخر باید بسیار فعال باشید. در جنگ اگر نیرویی تنبل و شل و ول باشه سریع از خط مقدم خارجش میکنن پس باید وقت بذارید و صحنه نبرد را با فعالیت های جهادی خودتون تغییر بدید به طوری که دشمن از وجود شما عاجز و مستأصل بشه و ضربه کاری بخوره و از فعالیت های شما در عذاب باشه. پس حضور و فعالیت فرد مؤثر در فضای مجازی باعث تقویت دشمن که نمی شه هیچ، باعث نابودی او و برآب شدن نقشه های دشمن هم میشه. تأثیرگذاری موضوع بسیار مهمیه اما متأسفانه خیلی از افراد این تأثیر گذاری را با بازی در زمین دشمن عوضی گرفتن. وقتی کسی قبول می کنه که مثلاً فلان نرم افزار، صهیونیستیه، ولی با تصور مؤثر بودن در آن باقی می مونه؛ باید به این آیه شریفه جواب بده: "ولن ترضی عنک الیهود ولانصاری حتی تتبع ملتهم". شما که می دونید با چنین دشمنانی طرفید، پس چیکار کردید که دشمن به شما که "دشمنش" هستید اجازه داده که در سایتش، در نرم افزارش، حضور داشته باشید و تازه فعالیت های ضد اهداف او هم انجام بدید و منافعش را به خطر بندازید!؟ این جمله همیشه یادتون باشه: که سرویس های جاسوسی - تروریستی دولت های صهیونیستی با هیچ کس تعارف ندارند! و همیشه این سؤال را از خودتون بپرسید که دشمنانی که از خونخوارترین، بی رحم ترین، جلادترین و مستکبرترین افراد عالم هستند و جنایت های بی شماری را علیه بشریت و به خصوص مسلمونا انجام دادند، آیا به یوزر و اکانت و صفحه فرد "مؤثر" رحم می کنند؟! باید فکر کنید. باید هوشیار باشید. باید عالم باشید. باید مبتکر باشید. و باید بسیاااار مؤثر باشید. والسلام." برای سلامتی امام زمان صلوات... بچه ها درحالی که صلوات می فرستند می روند که وضو بگیرند و برای نماز آماده شوند. دور سیدحسین که خلوت می شود، جلو میروم تا مشکل مرتضی را بپرسم. اما نمیدانم چطور شروع کنم. سیدحسین که این پا و آن پا کردنم را می بیند، لبخند می زند و می گوید: "سید! نبینم پکر باشی!" مهرم را روبرویم می گذارم و کنارش در صف جماعت می نشینم. - راستش... یه مشکلی هست... گفتم شاید بتونید کمکم کنید! - در خدمتم اخوی! - سید! اگه یه نوجوون به پوچی رسیده باشه باید چکارش کنیم؟! سیدحسین میزند زیر خنده: "یعنی چی به پوچی رسیده باشه! به این راحتیا که نیست! درست توضیح بده ببینم! نکنه برگشتی به دوران نوجوانی؟!" - نه... داداشم... چند وقته خیلی منزوی شده! سیدحسین با همان خونسردی همیشگی می گوید: "خب؟" - خواهرم میگه مرتضی احساس پوچی می کنه و خودشو گم کرده... میگه انگار از یکی داره تاثیر می گیره، نمیدونیم کی؟ ولی آخه مرتضی بچه بدی نیست، خیلی سربه زیره. حتی تو تلگرام و اینا هم زیاد نیست. سرش به درس و کتابشه. نمی دونم چیکار کنم، گفتم به شما زحمت بدم. - قدقامت الصلاه... سیدحسین سرش را تکان می دهد و با تکیه به شانه من بلند می شود: "ما جمعه ها صبح با بچه ها میریم کوه، این جمعه مرتضی رو هم بیار." ✨💖الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــ الْفَـــرَج💖✨ 🔆 @nafastazeh ❤️ ❤️❤️ ❤️❤️❤️
نفس تازه
#روز_های_با_تو_بودن #قسمت_دوازدهم 👈 #نفس_تازه_را_دنبال_کنید https://eitaa.com/nafastazeh
#روز_های_با_تو_بودن #قسمت_سیزدهم 👈 #نفس_تازه_را_دنبال_کنید https://eitaa.com/nafastazeh
❤️❤️❤️ ❤️❤️ ❤️ بسم رب الحسین مرتضی مثل همیشه ساکت است. شاید این بار دلیل سکوتش خستگی هم باشد. با ده بیست نفر از نوجوان های همسنش و سیدحسین حسابی کوهنوردی کرده و باید هم خسته باشد. ترک موتور نشسته و سرش را روی شانه ام گذاشته. بلند میپرسم: چطور بود مرتضی؟ - خوب بود. کاش امیرم میومد. - امیر؟ - اره؛ یکی از دوستامه. خیلی بچه خوبیه. میرسیم به خانه و مرتضی انقدر خسته است که می افتد روی تختش. همان موقع از سیدحسین پیام می آید: سلام برادر! خیلی صفا کردیم با داداشت امروز. بازم بیارش. می نویسم: خب... باهاش حرف زدی؟ به نتیجه ای هم رسیدی؟ - اووووه چقدر هولی تو! اگه وقت داری و مرتضی هم دور و برت نیست زنگ بزنم؟ خودم زنگ میزنم. سیدحسین مثل همیشه سرحال و قبراق میگوید: سلام آقاسید! احوال اخویتون خوبه؟ - سلام... ممنون. اره خیلی خوش گذشته بوده بهش. دستت درد نکنه. باهاش حرف زدی؟ چی شد؟ - ای بابا بازم این هول کرد. میگم اگه یکم صبر کنی. نفس عمیقی میکشد و میگوید: ببین، آسیدمرتضای شما خیلی پسر خوب و باادبیه. تربیت خوبی هم داشته. اما از حرفاش فهمیدم همونه که تو گفتی، خودشو گم کرده. حس میکنه هدف نداره... باید کمکش کنی خودشو، هدفشو پیدا کنه! همین! - خب اصلا چرا اینجوری شده؟ مرتضی اتفاقا اهل نماز و مسجد و هیئته. - ببین... من حس کردم مرتضی حرفاش حرفای خودش نیست. یعنی انگار از یکی تاثیر میگیره... یکی بهش خط میده. - یعنی چی که خط میده؟ - گفتی مرتضی دوستای بد نداره و خیلی ام اهل فضای مجازی نیست، درسته؟ - اره. بعضی دوستاش مذهبی نیستن ولی بچه های خوبین. فضای مجازی هم فقط تلگرام داره که اونم برای درساش میخواد که با معلماشون درتماس باشه. ولی اخیرا که امتحانا تموم شده بیشتر میره سر تلگرام. - هووووم... بعد کسی نیست که مرتضی خیلی باهاش صمیمی باشه؟ دوست، معلم؟ - دوست که... یکی از دوستای مدرسشه که بیشتر باهاش صمیمیه... البته پسره مذهبی نیستا، ولی اهل خلاف و اینا نیست. کس دیگه ای رو بعید میدونم... یعنی من نمیشناسم... - نمیدونی توی تلگرام توی چه کانالا و گروهایی عضوه؟ - نه. - سعی کن باهاش دوست بشی. آقابالاسر بازی درنیاریا! تو همین دوستیا، سعی کن بفهمی تو چه کانالایی عضوه. باید فضای فکریشو بفهمی. ولی سوتی ندیا، مصطفی! نری بازجویی و جاسوس بازی دربیاری! بذار خودش بهت بگه! نفهمم رفته باشی سر گوشیش! - باشه بابا! حواسم هست! مریم درمیزند و بدون اینکه منتظر اجازه من شود، میاید تو. سرش را تکان میدهد که یعنی: کیه؟ آرام میگویم: سیدحسین. او هم صدایش را پایین میاورد: زود قطع کن، کارت دارم! بدو! ✨💖الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــ الْفَـــرَج💖✨ 🔆 @nafastazeh ❤️ ❤️❤️ ❤️❤️❤️
#روز_های_با_تو_بودن #قسمت_چهاردهم 👈 #نفس_تازه_را_دنبال_کنید https://eitaa.com/nafastazeh
نفس تازه
#روز_های_با_تو_بودن #قسمت_چهاردهم 👈 #نفس_تازه_را_دنبال_کنید https://eitaa.com/nafastazeh
❤️❤️❤️ ❤️❤️ ❤️ بسم رب الحسین سیدحسین میفهمد: احضار شدی برادر! کاری نداری؟ - نه... ممنون از کمکت. - راستی هفته بعدم بگو با همون دوستش بیاد. - چشم. بازم ممنون. یاعلی - یاعلی! مریم حتی صبر نمیکند قطع کنم. سریع میگوید: چی میگفتن؟ - میگفت داره از یکی تاثیر میگیره. یا از تلگرامه، یا از دوستاش! - اره.. منم حس کرده بودم... از وقتی با این پسره، امیر بیشتر صمیمی شده اینجوری شده! - کارم داشتی مریم؟ مریم می نشیند روی تختم و میگوید: تو میدونی تو تلگرام چکار میکنه مرتضی؟ چشم هایم را تنگ میکنم و میگویم: نه! مگه تو میدونی؟ - اره... یعنی حرفاش بوی چندتا کانال تلگرامی رو میده! کانالایی که دائم دارن یاس و ناامیدی تزریق میکنن تو مغز جوونای مردم! چرخی روی صندلی میزنم. پس حدس سیدحسین درست بود. می پرسم: اخه مرتضی که خودش دنبال اینا نمیگرده! یکی بهش معرفی کرده! سرتکان میدهد و لبهایش را جمع میکند: یکی دوتاشو بهم نشون داد، پستاشونو. امیر براش فوروارد کرده بود! - حالا چیا بود اینا؟ - همین چیزایی که گفتم! القای ناامیدی و احساس بدبختی! کلا همه چیز بده! دنیا بده، آدماش همه بد و پست و نامردن، دولت و حکومت بده، همه جا پر بدبختی شده، مملکت افتضاحه، کسی منو دوست نداره، برای هیچکی مهم نیستم، خدا هم دوسم نداره، باید برم بمیرم تا راحت شم! با چشمهایی که به گمانم به اندازه یک نعلبکی گرده شده میگویم: همه اینا بود؟ نفسش را از سینه بیرون میدهد و میگوید: نه انقدر مستقیم که من گفتم. ولی مضمونش ایناست! دین و اینا رو هم زیر سوال میبرن، البته غیرمستقیم... مرتضای بنده خداهم انقدر فشار درس روش بوده که اینا روش تاثیر گذاشته. حسابی نگران شده ام، خیلی خیلی نگران تر از قبل. میگویم: یه وقت نره خودشو بکشه؟ معتاد نشه؟ مریم ابرو بالا می اندازد: نچ! مرتضی یه امتیاز داره، اونم اینکه به دین متعهده و میدونه اینا حرومه. همین فضای دینی میتونه به دادش برسه، اگه ما کمکش کنیم! ✨💖الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــ الْفَـــرَج💖✨ 🔆 @nafastazeh ❤️ ❤️❤️ ❤️❤️❤️
نفس تازه
#روز_های_با_تو_بودن #قسمت_چهاردهم 👈 #نفس_تازه_را_دنبال_کنید https://eitaa.com/nafastazeh
#روز_های_با_تو_بودن #قسمت_پانزدهم 👈 #نفس_تازه_را_دنبال_کنید https://eitaa.com/nafastazeh
❤️❤️❤️ ❤️❤️ ❤️ بسم رب الحسین خوبه نذاریم یه مدت با امیر بچرخه! سیدحسین اخم می کند: "نه! این راهش نیست! باید خود مرتضی رو ایمن کنی، یه طوری که حرفای امیر روش تأثیر نذاره. و گر نه حالا امیر نه، یکی دیگه!" - چطوری؟ - به یه بهونه ای بکشش از تلگرام بیرون. آروم آرومااا! کانالا و گروهای خوب رو تو سروش بهش معرفی کن و بگو حالا که دیگه مدرسه ها تعطیله، تلگرامو لازم نداری! بعدم ببینم! شماها چقدر کتاب میخونید؟ - من؟ کتاب؟ آب دهانم را قورت می دهم: "من... چیزه... خیلی نه! بیشتر کتابای شهدا اگه باشه میخونم... ولی مامان و خواهرم خیلی میخونن." چشم های سیدحسین گرد می شود: "چی؟ یعنی کتابای دیگه نمیخونی؟ مگه میشه؟" وقتی می بیند کمی خجالت کشیده ام لحنش را آرام می کند: "ببین! حضرت آقا خیلی توصیه میکنن کتاب بخونید. اونوقت تو چرا به توصیه شون عمل نمیکنی؟ البته همون کتابای شهدا هم خیلی خوبه. ولی باید کتابایی که آقا توصیه کردن رو حتما خونده باشی به عنوان یه بچه انقلابی. اصلا سعی کن مرتضی رو همراه خودت بیاری تو وادی کتاب خوندن. باهم شروع کنین، اینطوری مرتضی هم راحت تره. ولی با کتابای سنگین شروع نکنیااا! اصلا خودم کتاب میدم بهت." دستم را می گیرد، از روی صندلی بلندم می کند و دنبال خودش می کشد بین قفسه ها. آخر مغازه، قفسه ای ست برای کتابهای امانی. - آقا اینهمه دارن به جوونها توصیه می کنن کتاب بخونید! نباید بذاریم حرفشون رو زمین بمونه! دستش را روی کتابها می کشد و لبهایش را کج می کند. یک دور عنوان ها را مرور می کند، گویی باخودش حرف می زند: "خب... برای خودت این خوبه تاریخ جنایات آمریکا و نوکراشه. دید دشمن شناسیت را بالا میبره. آهاان اینم خوبه درباره فرجام یهوده. خب دیگه چی بهت بدم. این جلد آبیه هم عاالیه عالی. اما برای آسید مرتضای گل." بعد همینطور که با دقت کتاب ها را برانداز می کنه می پرسه: "چی دوست داره بخونه؟" سرم را تکان می دهم که نمی دانم. خودش جواب می دهد: "باید پلیسی دوست داشته باشه، نه؟" دوتا کتاب که کنار هم بودن را بیرون میاره و میگه: "اینا هم برای آقا داداشت. البته اینا رمانن. پسرونه و باحال. نویسنده شونم یکیه. صبرکن... آهان پیداش کردم. این هم براش خیلی خوبه." کتاب ها را یکی یکی از قفسه بیرون می کشد و روی دستم می گذارد. همه کتاب ها جلد شده اند و پشت و رویشان برچسب خورده. می گوید: هر کتاب یه هفته دستت باشه هااا! آرام اون کتاب جلد آبیه را از زیر کتاب ها بیرون می کشم و می پرسم: "نگفتی موضوعش چیه؟" - مهدویت و انتظار. ادامه نمیدم که مزه ش نره! خیلی خوشحال بودم امشب دست پر میروم سراغ مرتضی؛ باید با هم یک یاعلی بگوییم برای عمل به توصیه حضرت آقا: کتابخوانی! ✨💖الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــ الْفَـــرَج💖✨ 🔆 @nafastazeh ❤️ ❤️❤️ ❤️❤️❤️
نفس تازه
#روز_های_با_تو_بودن #قسمت_پانزدهم 👈 #نفس_تازه_را_دنبال_کنید https://eitaa.com/nafastazeh
#روز_های_با_تو_بودن #قسمت_شانزدهم 👈 #نفس_تازه_را_دنبال_کنید https://eitaa.com/nafastazeh
❤️❤️❤️ ❤️❤️ ❤️ بسم رب الحسین مسجدی که سیدحسین فرمانده بسیجش باشد، همانی می شود که آقا گفتند: "پایگاه." برای همین است که بعد از ماه رمضان، سیدحسین به فکر کلاس برای نوجوانان افتاده. از فرهنگی هنری بگیر تا ورزشی و الی ماشاءالله! کلاس های فتوشاپ، حفظ و روخوانی قرآن، خیاطی، آموزش دفاع شخصی، و... هم برای خواهران هم برادران. من هم که از خدایم بود کمکش کنم، مریم را برای آموزش فتوشاپ معرفی کردم و مادر را برای کلاس های خیاطی و حفظ و روخوانی قرآن. فک و فامیل حسن هم وارد این عرصه شده اند. چون امروز دانشگاه با استادم قرار داشتم و برای پایان نامه م می خواستم چند کتاب بگیرم، تا برسم خانه و مادر و مریم را بردارم ببرم مسجد کمی دیر می شود. حسن در حیاط مسجد منتظرمان ایستاده و بعد سلام دست و پا شکسته ای، مادر و مریم را راهنمایی می کند به قسمت بالا. قرار می گذاریم کلاسشان تمام شد بروند خانه و من بعد از نماز برگردم. وقتی میروند، حسن گلایه می کند که: چقدر دیر کردین اخوی! - تقصیر من بود. استادم گوش مجانی گیر آورده بود هی حرف می زد منم چون به حرفاش احتیاج داشتم ساکت همه را ضبط کردم برای همین دیر شد شرمنده داداش. - عیبی نداره بریم زیر زمین که سید دست تنهاست. سیدحسین خودش به اندازه پنج نفر کار می کند. پرده پرژکتور و بلندگوها را نصب کرده؛ الان هم مشغول چیدن صندلی هاست. سلام می کنم و یک دسته از صندلی های روی هم چیده شده را برمی دارم که بچینم. حسن هم با یک دستمال نمدار مشغول گردگیری صندلی ها می شود. سیدحسین در همان حال می گوید: "نیم ساعت دیگه برادرا میان. دوتا میز پینگ پونگ هم گرفتم که قراره تا قبل از غروب برسه. اگر من مشغول کلاس بودم شما تحویل بگیرید بذارید انتهای سالن؛ تلفن حسن را دادم بهشون." حسن دست به کمر می ایستد و نگاهی به میکروفون و بلندگو می اندازد: "سید داداش این درست کار می کنه؟ والا ما هر چی میکروفون تو عمرمون دیدیم تو نقطه اوج سخنرانی سوت کشیده ها!" - نترس ان شالله کار می کنه. می گویم: "کارم نکرد به حسن می گیم بیاد اینجا آهنگ پت و مت بزنه تا درستش کنیم!" حسن شروع می کند، با دهانش آهنگ پت و مت را تقلید می کند؛ اینکار یکی از خوشمزگی هایش است. هروقت خرابکاری می شود، حسن در کمال بی خیالی اینکار را می کند. سیدحسین می خندد و می پرسد: "راستی خوندین کتابا رو؟ - بعععله... کتابی که در مورد جنایات آمریکاست رو خوندم تا الان. خیلی خوب بود؛ میدونی اینایی که هی میگن چرا مرگ بر آمریکا باید اینو بخونن. ولی وقتم کمه، کارای درس و پایان نامه م خیلی وقت می بره. سیدحسین همانطور که آخرین دسته صندلی را بلند می کند می گوید: "می دونم، کار رو همه دارن. ولی دلیل نمیشه حتی نیم ساعتم به کتاب وقت ندیم. همون وقتی که برای گوشی و فضای مجازی می ذاریم رو، همه شم نه، نصفشو برای کتاب بذاریم حله! حضرت آقا گفتن کتاب باید مثل خوردن و خوابیدن، بیاد جزو کارای روزمره مردم. جوابی نمی ماند برایم. راست می گوید؛ بالاخره زمان هایی درطول روز هست که بشود کتاب غیر درسی بخوانم و نمی خوانم. سیدحسین دوباره می پرسد: "مرتضی چی؟ دوست داشت کتابا رو؟" می خندم: "آره خیــــــــــلی! خیلی حال کرده بود، می گفت عین فیلم های پلیسی می مونه!" ✨💖الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــ الْفَـــرَج💖✨ 🔆 @nafastazeh ❤️ ❤️❤️ ❤️❤️❤️
نفس تازه
#روز_های_با_تو_بودن #قسمت_شانزدهم 👈 #نفس_تازه_را_دنبال_کنید https://eitaa.com/nafastazeh
#روز_های_با_تو_بودن #قسمت_هفدهم 👈 #نفس_تازه_را_دنبال_کنید https://eitaa.com/nafastazeh
❤️❤️❤️ ❤️❤️ ❤️ بسم رب الحسین عکس های جنایات آمریکا و اسرائیل یکی یکی روی پرده نشان داده می شوند و بعضی به قدری وحشیانه اند که صدای همه بلند میشود: - وااای...! - بی پدراااا...! - لعنتیااا...! سیدحسین اما بی توجه صحبت می کند: "بعضیا میگن می شه با سلاح (نجس افزار) دشمن در زمین دشمن و با قواعد از قبل طراحی شده توسط دشمن علیه دشمن اقدام کرد، این نشون میده که آنها به دشمن اعتماد کردند و باور کردن که سرویس های جاسوسی_تروریستی دولت های صهیونیستی کاملا مجانی یه چنین فضایی را در اختیار آنها قرار داده که بتونند چنین مبارزه ای کنند!!! این نگاه خوشبینانه و بسیار نابخردانه، ناشی از همان تاثیرات دشمن بر افکار این اشخاصه و مهمتر اینکه اینها اصلا، نه دشمن را و نه اهداف و برنامه های او را نشناختند." عکس های کشتار سرخ پوستان آمریکا توسط آمریکایی ها و جنایاتی که در هیروشیما و ناکازاکی انجام دادند از روی پرده یکی یکی می گذرد. عکس های کشتار مردم در ویتنام افغانستان و عراق همچنان بر روی پرده رژه می روند. سید هم بدون توجه به آخ و اوخ بچه ها پشت بلندگو بسیار آرام ادامه می دهد: "دشمنانی که در مسئله به اصطلاح کشف قاره ی آمریکا، میلیون ها نفر از بومی های آن منطقه را به بدترین شکل ممکن قتل عام و نسل کشی کردن؛ دشمنانی که در جنگ شمال و جنوب آمریکا چندین میلیون نفر از خودشونو کشتند و به خودشونم رحم نکردن، دشمنانی که جنگ هایی مثل جنگ انگلیس و فرانسه و بعد از آن در جنگ های جهانی، مجموعاً بیش از ۱۰۰ میلیون نفر را کشتن، و جنایت هایی مثل جنایت هیروشیما و ناکازاکی، که در عرض چند صدم ثانیه ۲۲۰ هزار نفر از ژاپنی های شینتو مذهب را پودر کردند و جنایت های متعدد در ویتنام، افغانستان و عراق، و خیلی از کشورهای دیگه انجام دادن. ۱۰۰ سند جنایت فقط علیه کشور و مردم خودمون (به فرموده مقام معظم رهبری) وجود داره. آیا به نظرتون می شه تحت مدیریت همچین دشمنایی که هر روز در حال اجرای کارای شیطانی علیه بشریت هستن و فلسطین، لبنان، سوریه، یمن، لیبی، عراق، افغانستان، ایران و... همه جا، همه جا، همه جا را به خاک و خون کشیدن، فعالیت موثری تو زمین اینها با ابزار اینها و با قواعد اینها ترتیب داد...؟! همزمان با این پرسش سید حسین، عکس های روی پرده تمام می شود. بچه ها همه در سکوت اند. چشم های بعضی از بچه ها پر از اشک شده؛ از جمله خودم. سید حسین با همان صدای گیرا ادامه می دهد: "این اعتماد کردن به دشمن و به سمت او متمایل شدن به قدری مهمه که خداوند متعال به پیامبر صلوات الله" ... صدای صلوات داخل زیرزمین می پیچد: ...صل علی محمد وآل محمد و عجل فرجهم. - خداوند به ایشون هشدار میده: وَلَوْلاَ أَن ثَبَّتْنَاکَ لَقَدْ کِدتَّ تَرْکَنُ إِلَیْهِمْ شَیْئًا قَلِیلًا / إِذًا لَّأَذَقْنَاکَ ضِعْفَ الْحَیَاةِ وَضِعْفَ الْمَمَاتِ ثُمَّ لاَ تَجِدُ لَکَ عَلَیْنَا نَصِیرًا۱ و اگر لطف الهی نبود و انسانی همچون رسول گرامی اسلام (صلوات الله علیه و آله) نیز حتی اندکی به دشمنان متمایل می شدند عذاب در دنیا و آخرت آن هم با شدت هرچه تمام تر نصیب آن حضرت می شد. سیدحسین سکوت می کند. و صورت تک تک بچه ها را از نظر می گذراند: "حالا ما در مقابل این آیات شریفه چه مسئولیتی داریم؟؟؟ آیا نباید دشمن و طرح و برنامه های او را با دقت بشناسیم؟؟؟!!! آیا باید به اواعتماد کنیم؟؟؟!!! آیا هر حضور و فعالیتی که با شعاری جهادگونه صورت پذیرد، حکم جهاد فی سبیل الله در این عرصه را خواهد داشت؟؟؟!!! یا اینکه باید اولا دشمن و طرح و برنامه های او را خوب بشناسیم، دوما روش ها و ابزارهای او را خوب بشناسیم... و از همه مهمتر باید با استراتژی مشخص و بهترین تاکتیک و تکنیک ممکن با او مبارزه کنیم." قلبم تندتر میزد. این حرف ها کاملا درست است؛ ما با فعالیت در زمین دشمن به او اعتماد کرده بودیم. به زبان ساده تر: ما بازی خورده ایم. آنهم چه بازی جدی ای! صدای بچه ها بلند می شود: - آقا ما اصلا اینا را نداریم... - آقا ما دیشب پاک کردیم... - سید چطوری واتس اپ و تلگرامو میشه پاک کرد... و... صدای لرزش همراه حسن بلند می شود. آرام میزند به آرنجم: "پاشو دنبالم بیا." خودش بی سروصدا می رود و من هم دنبالش. پشت تلفن آدرس می دهد: "آره آره همون خیابون را مستقیم بیا دو تا چهار راه رد کنی سمت چپت مسجد را میبینی دوتا جوون هم دم در ایستادن. سه تا صلوات بفرستی اومدم!" میزا را تحویل می گیریم و وانتی هم پولش را از حسن می گیرد و می رود. حسن می گوید: "سرشو بگیر ببریم." آه از نهادم بلند می شود: "چی چی رو ببریم، جفتمون بیغواره میشیمااا!! اینا خیلی سنگینه. صبر کن برم کمک بیارم." حسن که حسابی عرق کرده و نفس نفس می زند می گوید: "باشه بجنب." کلاس تمام شده و بچه ها دور سیدحسین را گرفته اند که سوال بپرسند. جلو می روم و دست