eitaa logo
نفس تازه
1.9هزار دنبال‌کننده
12.9هزار عکس
7.3هزار ویدیو
31 فایل
ما یقین داریم آن سوی افق مردی هست مرد اگر هست بدانید که ناوردی هست ما نه مرداب که جوییم بیا برگردیم ما نمک خورده‌ی اوییم بیا برگردیم سفر دشت غریبی است 🍀️ نفس تازه کنیم🍀 آخرین جنگ صلیبی است 🍀نفس تازه کنیم 🍀 🖌ارتباط با مدیر کانال @nafastazeh_admin
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 طرف نامه نوشته به ترامپ و التماس کرده که ۸۵ میلیون ایرانی رو تحریم کنه، بعد خودش رفته به رضا پهلوی میگه تو امید ۸۵ میلیون ایرانی هستی! 💠 @nafastazeh 💠
♦️اهواز را آب برد، مسئولین را خواب!!! 💠 @nafastazeh 💠
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 صحبت های جالب مسعود مقتدر، مدافع حرمی که دابسمش فضای مجازی را ترکاند 💠 @nafastazeh 💠
غربالگری رایگان #دیابت سه شنبه22آبانماه لطفا به دوستان خودتون اطلاع بدید 💠 @nafastazeh 💠
نفس تازه: #تهوع_بارداری برای کاهش تهوع بارداری یک عددبه تازه رادرفرگذاشته تا بپزد وبعدازغذامیل کنید. 💠 @nafastazeh 💠
▪️بابام پرسید امتحان چطور بود؟ گفتم بزرگترین افتخارم اینه که به یه سوال هم جواب ندادم! خیر نبینی آخوندی با این مدل افتخار کردنت! الان یه ساعته گوشم سوت می کشه! 😐😅 🔆| 🔆| @nafastazeh
بهترین راهکار برای مبتلا نشدن به بیماری‌های کبد اصلاح روش‌های آب خوردن می‌باشد - بین غذا آب ننوشيم - ناشتا آب سرد ننوشیم - شب ایستاده آب ننوشیم - آب را جرعه جرعه بنوشیم نه یک باره - بعد از غذای چرب و
نفس تازه
بهترین راهکار برای مبتلا نشدن به بیماری‌های کبد اصلاح روش‌های آب خوردن می‌باشد - بین غذا آب ننوشيم
بهترین راهکار برای مبتلا نشدن به بیماری‌های کبد اصلاح روش‌های آب خوردن می‌باشد - بین غذا آب ننوشيم - ناشتا آب سرد ننوشیم - شب ایستاده آب ننوشیم - آب را جرعه جرعه بنوشیم نه یک باره - بعد از غذای چرب و گوشتی آب ننوشیم - پس از مصرف میوه بلافاصله آب ننوشیم «برای معده و کبد مضر است!» 👈روش صحیح آب خوردن: نیم ساعت قبل از غذا و 2.5 ساعت بعد از غذا 💠 @nafastazeh💠
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
انتشار برای اولین بار: مصاحبه با مردم کاشان در ۲۰ آبانماه ۱۳۸۰ همزمان با سفر مقام معظم رهبری به 💠 @nafastazeh 💠
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🚨#ويژه 📹انیمیشن| «خدا با ماست» 🚩بیانات #منتشرنشده رهبرانقلاب در دیدار فرماندهان سپاه درباره نصرت الهی به حضرت موسی و راهكار مواجهه کشور بامشکلات 💠 @nafastazeh 💠
#روز_های_با_تو_بودن #قسمت_سی_و_نهم 👈 #نفس_تازه_را_دنبال_کنید https://eitaa.com/nafastazeh
نفس تازه
❤️❤️❤️ ❤️❤️ ❤️ بسم رب الحسین #روز_های_با_تو_بودن #قسمت_سی_و_هشتم دوباره راه می افتیم. سامیار آرام
❤️❤️❤️ ❤️❤️ ❤️ بسم رب الحسین امشب برای بعد از نماز برنامه جشن داریم. حسن وسط حیاط را پرده کشیده که قسمت خواهران و برادران جدا شود. بچه ها مشغول چیدن صندلی هستند و تعدادی هم صحنه و دکور را درست می کنند. من هم می روم برای چیدن صندلی ها. جمعیت قسمت خواهران بیشتر شده اما صندلی کم دارند. یک دسته صندلی برمی دارم که ببرم قسمت خواهران. حواسم به دور و برم نیست. به ورودی که می رسم، صدایی دخترانه می گوید: "کجا آقا؟ بدید به من!" نیرویی از جلو صندلی ها را گرفته و می کشد. بدون اینکه سرم را بالا بیاورم می گویم: "خب مگه صندلی کم ندارید؟ دارم میارم دیگه!" و صندلی ها را می کشم طرف خودم. همان صدا جواب می دهد: "اینجا قسمت خواهرانه. مسئولیتشم با خواهران خادمه، نه شما." - نه سنگینه! میارم دیـ.... حرفم نیمه تمام می ماند؛ چون صاحب همان صدا صندلی ها را محکم می کشد و از دستم درمی آورد و می برد! سرم را بالا می آورم. بدون اینکه سنگینی صندلی ها را به روی خودش بیآورد، آنها را می برد. بخاطر وزن زیاد، کمی به عقب خم شده و پایین چادرش به زمین می کشد. چندثانیه ای سر جایم می مانم؛ حواسم نیست دو سه نفر نگاهم می کنند و می خندند. نگاهم دنبال صندلی هایی ست که صاحب صدای دخترانه، آنها را با چابکی کنار هم می چیند. آنقدر سرش گرم است که حواسش نیست بیآید مرا بیرون کند؛ که می دانم اگر می دید همانجا ایستاده ام تشر میزد: "اینجا قسمت خواهران است!" صدای سیدحسین مرا به خودم می آورد. نمی دانم چرا تمام جشن، ذهنم درگیر صندلی های ردیف هفتم قسمت خواهران است که می دانم صاحب آن صدا آنها را از دستم کشیده و مرتب کرده است. راستی مادر هم روی همان صندلی ها نشسته! «چته مصطفی؟ آخه آنقدر این اتفاق مهم بود که هنوز ذهنت درگیرشه؟» صدایی از درونم این را می گوید. فکر کنم وجدانم باشد! جوابش می دهم: "خودمم نمیدونم! آخه تا حالا یه دختر اینجوری ضایعم نکرده بود! اصلا تا حالا دختر ندیده بودم که ضایعم کنه...!" «خااااک بر سرت! آنقدر هول شدی یعنی؟ خوبه اصلا ندیدیش! بی جنبه!» دنبال جواب دندان شکنی برای وجدانم می گردم که حسن صدایم می زند: "آقاسید! بیا این شربتا رو ببر اونور قسمت خانما." سینی بزرگ شربت را می گیرم. می گوید: "یا بده به مریم خانم یا مادرم را صدا کن خانم صبوری، مسئول قسمت خواهرانن. خودشون تعارف میکنن." شربت هلوست به گمانم، یا انبه. قسمت ورودی خواهران می ایستم و به لیوان های شربت خیره می شوم. باز هم دستی دخترانه چادرش را جمع می کند و سینی شربت را می گیرد. با اینکه در موضع انفعال قرار گرفته ام، بدم نمیاید تعارفی بپرانم: "سنگینه میخواید من ببـ...." بازهم اجازه نمی دهد حرفم تمام شود: "ممنون!" وقتی می خواهد برود، پلک هایم بی اختیار کمی بالا می رود و نگاهم می رود سمت صورتش؛ اما قبل از اینکه عصب های بینایی پیامی به مغزم برسانند، برمی گردد و می رود. نمی دانم چقدر می گذرد و من همانجا ایستاده ام و به تعارف کردن مهربانانه او به خانم ها نگاه می کنم. شاید آنقدر که «خانم صبوری» سینی خالی شربت را به طرفم بگیرد و بگوید: "کیک ندادید هنوز این طرف! شربت هم به همه نرسید!" و من چشمی بگویم و سینی شربت خالی را با پر عوض کنم و بدهم دستش؛ بعد هم به حسن یادآوری کنم که به قسمت خواهران کیک نرسیده و یک سینی شربت هم ببرم برایش. کیک ها را که می دهم، بازهم تعارفم گل می کند: "چیزی کم و کسر نیسـ...." و بازهم تند و جدی جواب می گیرم: "نه! ممنون." اینبار هم نگاهم کمی بالا می رود تا صورتش؛ صورتی جدی و خشک و قاب گرفته در روسری و چادر، اما مهربان و محجوب. برنامه جشن با برنامه ریزی بسیار دقیق و منظم سید حسین، به خوبی پیش می رود. گروه های سرود، دکلمه، مسابقه ای که گرداننده آن خود سیدحسین است و در آخر سخنرانی کوتاه حاج آقا و پخش جوائز بین بچه ها. برای رفع خستگی یک لیوان شربت انبه برمی دارم با کیک یزدی و به دیوار تکیه میزنم. لیوان را به لب هایم نزدیک می کنم. طعم انبه می رود زیر زبانم؛ همیشه آب انبه را دوست داشته ام. آن صورت جدی و مهربان دوباره می آید جلوی چشمم. جرعه ای دیگر می نوشم. اصلا امشب، طعم انبه می دهد!
طعم انبه امشب هنوز زیر زبانم است که می بینم مادر و مریم مشغول صحبتند. با کی؟ با صاحب همان صدای دخترانه! این بار دیگر چهره اش خشک و جدی نیست، بی صدا می خندد و چادرش را می گیرد جلوی صورتش که صدایش بلند نشود. یادم هست مادربزرگم همیشه می گفت: «زشته دختر وقتی می خنده دندوناش پیدا بشه!»؛ حتما او هم به این اصل عمل می کند. مادر هم میزند سر شانه اش و لابد احوال خانواده را می پرسد. همراهم زنگ می خورد: - مصطفی جان بابا کجایید؟ - تو حیاط مسجدیم... دارم به بچه ها کمک می کنم. مامانم داره با خانما حرف میزنه. - بیاید دم در، منتظرتونم. - چشم الان مامانو صدا میزنم میام. کارها تقریبا تمام شده، از سیدحسین و حسن و بچه ها خداحافظی می کنم و به سمت مادر می روم. به جمع چهار نفره مادر و مریم و خانم صبوری و همون دختر، خانم مسنی اضافه شده. مشغول صحبت هستند، ظاهرا خانم صبوری در موضع انفعال قرار گرفته و لبخند کوچکی روی لب هایش نگه داشته و با سر حرف های مادر را تأیید می کند. چهره آن خانم مسن برایم آشناست اما هرچه فکر می کنم یادم نمی آید کجا دیدمشان. اصلا من آنقدر خوب و سربه زیرم که بجز سنگفرش خیابان جایی را نمی بینم! اینقدر من خوبم! بعععله! دوباره صدای وجدانم بلند می شود:«جمع کن خودتو! چرا آنقدر درگیری؟ آخه آدم آنقدر بی جنبه؟ چشاتو درویش کن بابااا!» خسته شده ام از غرغرهایش. «بی تربیت»ی حواله اش می کنم و می روم جلو، چندقدمی مادر می ایستم. قیافه مظلوم، صدایم را صاف می کنم و سر به زیر به خودم می گیرم تا مادر را متوجه کنم. - مامان... صدای من باعث می شود لبخند صاحب همان صدای دخترانه محو شود و سعی کند طوری بایستد که پشتش به من باشد. مادر اما هنوز هم می خندد و رو به خانم مسن می گوید: "پسرم سیدمصطفی..." خانم مسن هم لبخند کمرنگی میزند: "ماشالله! خدا نگهش داره براتون!" حوصله تعارف ندارم. دست بر سینه می ذارم و با لبخندی تصنعی عید را تبریک می گویم و رو به مادر می کنم: "بابا گفتن بیاید دم در." مادر خداحافظی می کند و با مریم راه می افتند طرف ماشین. اما مریم می گوید که بعد از رساندن مادر اینا به منزل، می خواهد با حسن جانش! برود شام بخورند که شب عید بیشتر باهم باشند. لب هایم را برایش کج می کنم: "وای وای وای چی داره آخه این تحفه؟ نه قیافه داره، نه اخلاق، نه جَنَم!" مریم و مادر همزمان چشم غره می روند که ساکت می شوم. چقدر لوس است این مریم! اصلا برای همین زن نمی گیرم ها! که بعدا مثل این حسن و مریم نشوم! صدای وجدانم کمی شیطنت آمیز می شود: «آره جون خودت! می خوام ببینم بعد امشبم همین حرفا رو میزنی یا نه؟ تو بدتر از اینا میشی! این خط، اینم نشون!» با گفتن «برو بابا» ساکتش می کنم و می خواهم سوار ماشین شوم که متوجه می شوم همان صاحب صدای دخترانه همراه با خانم صبوری و همان خانم مسن داخل ماشین حسن می شوند! تازه یادم می افتد که این خانم مسن مادربزرگ حسن است! پس آن دختر هم باید خواهر حسن باشد. واااای من چقدر گیجم! با صدای مادر به خودم می آیم: "خداحفظشون کنه این خانواده همشون ماااهن." پدر همراه با یک لبخند می گوید: "دقیقا منظورت کدومشونه، خانم صبوری یا مادرشون یا دخترشون؟" بعد هم نگاه معنی داری به من می اندازد. منکه مثلا هیچی نمی فهمم با کج کردن کله مبارک میگم: "نمیدونم!" جای ذوالجناحم خالی! بچه ها به موتورم می گویند ذوالجناح؛ بس که ناز و خوش رکاب است این موتور! اگر موتورم بود خودم تنها برمی گشتم و به حکمت اتفاقات امشب فکر می کردم. این جمله مدام در ذهنم می پیچد، چرا خواهر حسن؟!! برای اینکه ذهنم را منصرف کنم، هندزفری را می گذارم داخل گوشم و مولودی جدید سیدرضا نریمانی را که علی برایم فرستاده پخش می کنم و سرم را به پشتی صندلی تکیه می دهم. آقای نریمانی مشغول دعا برای جوان هاست: ..."اگه زن بِشون نمیدی لااقل بفرستشون شهید بشن...!" خیابان ها همچنان شلوغ است و هر جا که شیرینی یا شربت پخش می کنند ترافیک سنگین تر است. شیشه را پایین می کشم اما هوا آنقدر آلوده است که دلم نمی خواهد در نسیم شبانگاهی تابستان، نفس عمیق بکشم و ادای عاشق ها را دربیاورم. اما طعم انبه و کیک یزدی زیر زبانم مانده. امشب طعم انبه می دهد! @nafastazeh ❤️ ❤️❤️ ❤️❤️❤️
🗓 امروز دوشنبه↯ ☀ ۲۱ آبان ۱۳۹۷ 🌙۰۴ربیع الاول۱۴۴۰ 🎄۱۲ نوامبر ۲۰۱۸ ذکر روز:یا قاضی الحاجات 🔆 @nafastazeh
پیامبر گرامی اسلام می فرمایند:هرکه رحم نکند به او رحم نمی شود @nafastazeh
۱۲ نوامبر؛ روز جهانی پنومونی (سینه‌پهلو یا ذات‌الریه) 🔹پنومونی، بیماری عفونی و قاتل شماره ۱ کودکان زیر ۵ سال جهان است 🔹طبق آخرین آمار WHO پنومونی در سال ۲۰۱۵ بیش از ۹۲۰ هزار کودک زیر ۵ سال را در جهان کشت، معادل ۱۶ درصد از کل مرگ‌های کودکان زیر ۵ سال جهان 💠 @nafastazeh 💠
📸وقتی ضدانقلاب وابسته به آل سعود برای شهردار شدن آخوندی سنگ تمام میگذارد یعنی فاتحه تهران را بخوانید! 🔺هنوز تبلیغاتشان برای روحانی از یاد نرفته است 💠 @nafastazeh 💠
🚩 ارزش روز سهام عدالت ۱۳ میلیون تومان شده است معاون اول رئیس جمهور : 🔹در حال حاضر قیمت سهام ۲ میلیونی سهام‌عدالت حدود ۱۳میلیون تومان است. 🔹طرحی را به مجلس برده ایم مبنی بر اینکه بعد از آنکه مبلغ سهام ها پرداخت شد،مردم بتوانند سهام خود را در صورت تمایل بفروشند. 💠 @nafastazeh 💠
4_6001151073039942292.mp3
1.56M
🎵مثلث عشقی در روابط زوجین ➕راه‌حلی برای ایجاد محبت پایدار در خانواده 💠 @nafastazeh 💠
-ما با راهنمایی شما بهشتی شدیم، چی شد شما جهنمی شدین؟ +ما بقیه رو به کارای شایسته امر می‌کردیم ولی خودمون عمل نمی‌کردیم! 🏵 رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله 💠 @nafastazeh 💠
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✋ ملت شریف تهران 🔴 یادتان هست قالیباف هر روز برایتان پروژه افتتاح می‌کرد و توانست هشتمین شهردار برتر دنیا شود؟ حالا دیگر نگران نباشید می‌خواهیم آخوندی رو براتون بیاوریم تا توالت عمومی‌های شهر رو هم براتون پولی کنه ▪️مسافر: هزینه پارکینگ فرودگاه شده 200 هزار تومان! ▪️آخوندی: خب با تاکسی بیا ، بیشتر از اینا باید ازت بگیرن! 💠 @nafastazeh 💠
🗓 ۲۱ آبان سالروز شهادت حاج حسن تهرانی مقدم است. 🌺 مردی که می خواست #اسرائیل را نابود کند. ✊️ حاج حسن، راهت را با تمام توان ادامه می دهیم. 💠 @nafastazeh 💠
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ماجرای موشکی شدن ایران 17روزی که جهان باید بخاطر بسپارد! ۲۱ آبان‌ماه سالگرد شهادت پدر موشکی ایران سردار شهید طهرانی مقدم 💠 @nafastazeh 💠
🔺 #فرقه‌ی_هنر_زندگی در #ایران 🔹سرکرده‌ی این فرقه «‌ راوی شانکار» است. وی مدعی است که با لورد شیوا به اتحاد رسیده، شاگردان وی او را خدای #شیوا می‌دانند و در اذکارشان عبارت «شیوا شانکار» را تکرار می‌کنند. نماینده این فرقه در ایران خانم صیادی است که از سال 1393 فعالیتش را شروع کرده است. 🔹در سال 1395 راوی شانکار یکی از سخنرانان کنفرانسی در ایران بود که به دعوت خانم #ابتکار[سازمان محیط زیست] تشک
نفس تازه
🔺 #فرقه‌ی_هنر_زندگی در #ایران 🔹سرکرده‌ی این فرقه «‌ راوی شانکار» است. وی مدعی است که با لورد شیوا
🔺 در 🔹سرکرده‌ی این فرقه «‌ راوی شانکار» است. وی مدعی است که با لورد شیوا به اتحاد رسیده، شاگردان وی او را خدای می‌دانند و در اذکارشان عبارت «شیوا شانکار» را تکرار می‌کنند. نماینده این فرقه در ایران خانم صیادی است که از سال 1393 فعالیتش را شروع کرده است. 🔹در سال 1395 راوی شانکار یکی از سخنرانان کنفرانسی در ایران بود که به دعوت خانم [سازمان محیط زیست] تشکیل گشته بود. 💠 @nafastazeh 💠