﷽
🔰 راهی شدم، ولی هنوز هم گُنگ و سِرم؛ نه برنامهای داشتم برای حرکت، نه پاسپورت، نه پول و نه انگیزه.
همهچیز یکدفعه جور شد؛ پاسپورت را اینترنتی گرفتم، پولش جور شد -کما اینکه همیشه میشود- و انگیزهی حرکت، سخنِ استادی بود اهل دل. سخنی که یقهام را گرفت و حسابی تکانم داد آنچنان که مردهای را در قبر تلقین کنند.
میخواهم آنچه میبینم را بازگو کنم؛ نمیتوام فاصله قم تا کربلا را با چندتا عکس و پست -آن هم در پلتفرم مزخرفی مثل ایتا- پر کنم. ولی به هرحال سعی میکنم تراکم روایتها، به مرزِ واقعیت جاری برسد.
@NafirNey
«نـفـیٖر نِــےْ» | مُحَـمَّد بُرْهـٰان
﷽ 🔰 راهی شدم، ولی هنوز هم گُنگ و سِرم؛ نه برنامهای داشتم برای حرکت، نه پاسپورت، نه پول و نه انگیزه
متنفرم از ایتا که ز عمق بی کفایی
همه دم همی بگویم که به این بدی چرایی؟
نتوانمش پلتفرم نه پیام رسان بگویم
نه توانم اندرونش بد این و آن بگویم
به تلگرام و اینستا به توییتر حتی واتساپ
که گرفته این خرابی ایتا ز چشم ما خواب
برو ای گدای مسکین به تلگرامت دوباره
که مگر با این روش ایتا تو رو راحت بزاره
وی پی ان اگر نداری تو نرو همین جا بنشین
که با پیک رایگان برای تو میاره افشین
افشین و که میشناسیش مادرشم وزیر راه
نمیدونم پشتشون چرا پر از یه دنیا آه
آخر سر وصل شدش تا که من اینو بفرستم
تا به همراه شما به روحشون . . . بوس بفرستم
#عین_صاد
«نـفـیٖر نِــےْ» | مُحَـمَّد بُرْهـٰان
متنفرم از ایتا که ز عمق بی کفایی همه دم همی بگویم که به این بدی چرایی؟ نتوانمش پلتفرم نه پیام رسان
.
شاعرانههای یک زخم خورده از عیطا 😂
.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
.
🔰 دیروز راه افتاده بودیم؛ ولی به دلایلی -که ذکر آنها در این مقال نمیگنجد و این حرفا- مجبور شدیم برگردیم.
خیلی اتفاق عجیبی بود. انگار برای همه نوشتن کِی، چجوری و حتی با چه کسی برن. برای ما هم نوشته بودن امروز حرکت کنیم، نه دیروز...
#روایت_جیبی
#اربعین
@NafirNey
﷽
🔰دشداشهی مشکی
*روزنگاشت اربعین ۱۴۰۳
┄┄┅••=✧؛❁؛✧=••┅┄┄
✍🏻 محمد برهان
#قسمت_اول
هیچ وقت از دشداشهی عربی خوشم نیامده. انگار مرا یک قدم به یکی از بزرگترینترین ترسهایم نزدیک میکند: تلبّس. امّا اینبار کنجکاوی بیمارگونهای ذهنم را قلقلک داد تا با یک دشداشهی مشکی به این سفر بیایم، که ببينم چه حسی دارد. دشداشه گشاد است و بلند؛ اگر از پارچهی خوبی هم باشد، میتواند حسابی در این گرمای پوستکَن خنک نگهتان دارد.
البته پوشیدن چنین چیزی، آداب و احتیاطات مختص به خود را دارد. یکی از هم حجرهایهای باصفای عرب، همیشه کسی را که زیر دشداشه شلوار میپوشید، مسخره میکرد! البته من شلوار پوشیدهام، خیالتان راحت. یا مثلا طلبهی جوانی را دیدم که بعد از پیاده شدن از تاکسی، خیز برداشت که از روی جوب رد شود امّا دشداشهاش به او گفت: «کجا کجا؟!» و بعد پخش زمین شد.
دشداشه نمیگزارد پایت را از گلیمت درازتر کنی. خودم هم نزدیک بود قربانی این پدیده شوم؛ امّا عرض جوب با آخرین ظرفیت دشداشه متناسب بود و پای من به محض گیر کردن به پارچهی لباس، به زمین رسید. به نظرم این اولین هشدار بود. باید حواسم را بیشتر جمع کنم...
نزدیک اراک برای نماز در موکبی توقف کردیم؛ من بودم و یکی از همراهان. یک پیرزنِ خیلی کوتاهقد، لنگلنگان به سمتمان آمد.
اول فکر کردم نیازمند است. انگار سنگینی یک زندگیِ پُر مشکل و غمآگین را با خود حمل میکرد. پرسید:
-حاجآقا مسافر کربلایید؟
درگیر این بودم که از من چه میخواهد.
-بله حاج خانوم؛ خدا بخواد.
و من همچنان منتظر بودم که از زائر بودنمان پُلی بزند برای درخواست پول.
-حاجآقا شما دلت پاکه! (به نظرم پوشیدن دشداشه در این نتیجهگیری بیتاثیر نبود؛ نشان کردن من هم به همین خاطر بود انگار)
و شروع کرد به التماس و عجز و لابه.
میگفت پیر شده، و خیلی بی کس است؛ کسی نیست حتی یک لیوان آب دستش بدهد. درخواستش این بود که در حرم اباعبدالله برایش دعا کنم، و از حضرت بخواهم که خار و ذلیل نشود آخر عمری و محتاج، که هیچ کس نیست که تر و خشکش کند.
در اینجور مواقع به طرز عجیبی مشاعرم قفل میشود؛ دست و پایم را گم میکنم. اصلا نمیدانم باید چه واکنشی نشان بدهم. بلاهت اجتماعی عارضهای کاملا جدیست برای من.
چند تعارف پراندم که انشاءالله خدا بهتان سلامتی میدهد و از این حرفا و گفتم انشاءالله نصیب شما هم میشود زیارت آقا؛ که کاش نمیگفتم.
-اگه قرار بود بطلبه، تا الآن رفته بودم. دیگه دیر شده. حاجآقا تو رو خدا دعام کن. اصلا به پات میفتم، میخوای همین الآن به پات میفتم...
تا حدودی هم خیز برداشت که نشان بدهد اگر پایش بیفتد، واقعا به پایم میفتد. در نگاهش میشد یک زن سرپرست خانوار را دید که تمام عمر بچههایش را به دندان گرفته و بزرگ کرده، و حالا همگی قالش گزاشتهاند.
باز هم چون نمیدانستم چه کنم، چند تعارف رسمی دیگر کردم و بعد او خداحافظی کرد تا برود و به شکار زائر بعدی برسد. پایانبندی واقعا بدی بود؛ هم پایان دیدارمان، هم پایان این متن...
┄┄┅••┄┄┅••=✧؛❁؛✧=••┅┄┄••┅┄┄
#دشداشهی_مشکی
#اربعین
#ارباب
#زیارت
@NafirNey
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔰 پرسید:
-حاجآقا مسافر کربلایید؟
درگیر این بودم که از من چه میخواهد.
-بله حاج خانوم؛ خدا بخواد.
و من همچنان منتظر بودم که از زائر بودنمان پُلی بزند برای درخواست پول.
-حاجآقا شما دلت پاکه! (به نظرم پوشیدن دشداشه در این نتیجهگیری بیتاثیر نبود؛ نشان کردن من هم به همین خاطر بود انگار)
#روایت_جیبی
#اربعین
@NafirNey
.
🔰 به امید روزی که همه مواکب از این کولر یخچالیها داشته باشند. بدجور جواب است سلطان...
@NafirNey
.
🔰 این همان جوبیست که هنگام رد شدن از آن، دشداشهام ارور داد و نزدیک بود با مُخ بیایم زمین...
@NafirNey
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
.
🔰 اولین کبابترکی عمرم را در راه اربعین خوردم. چندیدن سال پیش که هنوز در قم مُد نشده بود راه به راه مغازه شاورما بزنند.
مزّهاش با خاطرات اولین سفر قاطی شده و بخاطر همین، آن طعم دیگر تکرار نمیشود.
ولی باز هم نمیتوان از کبابترکی گذشت 😄
#روایت_جیبی
#اربعین
@NafirNey
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
.
🔰 آنقدر هوا گرم است انگار که دیگر خورشید پشتش به ما نیست! مگر آنکه با این کارها خنک کنیم خودمان را...
@NafirNey
هدایت شده از MohammadMahdi BORHAN
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
.
🔰درود بر این حضرات پیسپیسی 👌🏻
@NafirNey
.
🔰 داشتیم از وادیالسلام رد میشدیم که چشمم به مزار «پسرک فلافل فروش» افتاد. هادی ذوالفقاری زندگی خواندنی دارد.
کسانی هستند که از دانشگاه جذب حوزه میشوند؛ امّا کمتر کسی از فضای کسب و کار آزاد به حوزه میآید. شهید ذوالفقاری علی رغم اینکه در کسب و کار خود سرمایهای به هم زده بود، طلبه شد و مجاور نجف اشرف.
#روایت_جیبی
#اربعین
@NafirNey
هدایت شده از «نـفـیٖر نِــےْ» | مُحَـمَّد بُرْهـٰان
روایتی جذاب و خواندنی از تجربه همسفر شدن با یک دانشجوی کانادایی، در پیادهروی اربعین... 👌🏻 👇🏻👇🏻👇🏻
عکسهای آفتابی آقای سندرز | روایتی از پیادهروی اربعین - نشر اطراف
https://atraf.ir/bikaghaz/%d8%b1%d9%88%d8%a7%db%8c%d8%aa-%d9%be%db%8c%d8%a7%d8%af%d9%87%d8%b1%d9%88%db%8c-%d8%a7%d8%b1%d8%a8%d8%b9%db%8c%d9%86/#comment-304
«نـفـیٖر نِــےْ» | مُحَـمَّد بُرْهـٰان
روایتی جذاب و خواندنی از تجربه همسفر شدن با یک دانشجوی کانادایی، در پیادهروی اربعین... 👌🏻 👇🏻👇
.
🔰 یکی از جذابترینهای اربعین بود
@NafirNey
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
.
🔰 نمیدانم با چه ابتکاری، ولی از کولر گازی آب خنک میگرفتند. نتیجه هم واقعا رضایتبخش بود 👌🏻
@NafirNey
«نـفـیٖر نِــےْ» | مُحَـمَّد بُرْهـٰان
﷽ 🔰دشداشهی مشکی *روزنگاشت اربعین ۱۴۰۳ ┄┄┅••=✧؛❁؛✧=••┅┄┄ ✍🏻 محمد برهان #قسمت_اول هیچ وقت از دشداشه
﷽
🔰دشداشهی مشکی
*روزنگاشت اربعین ۱۴۰۳
┄┄┅••=✧؛❁؛✧=••┅┄┄
✍🏻 محمد برهان
#قسمت_دوم
فروشنده گفته بود وقتی عرق کنی، پارچهی این دشداشه شوره نمیبندد. امّا الان کمکم دارد سفید میشود. جای بند کوله و زیر یقه. البته نسبت به عرقی که کردم، واقعا میشود گفت اتفاقی نیفتاده.
اول توی موهایم و روی پیشانی قطرات درشتی تشکیل میشود، سپس ابرویهایم را سیراب میکند و بعد شُرّه میکند روی عینکم و چشمهایم، و صورتم را میپوشاند. خیسِ خالی میشوم، مثل پرویز پرستویی در فیلم بادیگارد بعد از زمین خوردن با موتور. گرما پوست تن را میخورد.
سیگاریها هم که امانممان را بریدهاند. اینجا سیگار یک زبان بینالمللی است؛ سیگار تعارف کردن یک ایرانی به یک عراقی و بالعکس، نشان میدهد که هر دو به یک قشر خاص تعلق دارند. معمولا جوامع هرچه کوچکتر و محدودتر باشند، وحدت بیشتری هم دارند؛ به همین خاطر جامعهی سیگاریها هوای هم را دارند (البته فکر نمیکنم جامعهی سیگاریهای عراق، کوچک و محدود باشد).
الان که دارم مینویسم، بوی گند سیگار کلّ اسکان را برداشته؛ دارم خفه میشوم. یک نفر ایرانی به چند زائر عراقی سیگار تعارف کرده و الآن هم صحبتشان گل انداخته. نمیدانم، شاید دارند با زبان سیگاریها با هم صحبت میکنند، چون از دست و پا و قیافه برای ارتباط گیری استفاده میکنند.
به یکیشان گفتم عزیزم بيرون هم جا هست برای کشیدن، تازه بیشتر میچسبد؛ به زبان سیگاریها حالیام کرد که همین نخ را بکشم، میروم بيرون (!). آخر سر هم چند نخ دیگر کشید و هنوز هم بيرون نرفته. اگر کلّ حسینه محلّ اسکان یک سقف بزگ باشد، جایی که من استراحت میکنم میشود دودکشِ این سقف. دورم حلقه زدهاند، میکشند و بلندبلند با زبان سیگاریها صحبت میکنند.
┄┄┅••┄┄┅••=✧؛❁؛✧=••┅┄┄••┅┄┄
#دشداشهی_مشکی
#اربعین
#ارباب
#زیارت
#سیگار 🚬
@NafirNey
.
🔰نوشابا دادند؛ تازه پرتقالدان زاتدان هم خوردیم. بندهخدا راست میگفت...
پ.ن: نوشابه تُفّاحی
@NafirNey
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
.
🔰 این موکب هم در نوع خود جالب بود. فکر کنم اینجا دانشگاهی چیزی باشد. مدلش با بقیه مواکب فرق میکند؛ یک پارک کوچک دارد و عمدتا خدمات پزشکی و فرهنگی ارائه میکند.
در اینجا یک ماکت مسجدالاقصی ساخته بودنند و یک گروهِ احتمالا لبنانی، سرود میخواندند.
#روایت_جیبی
#اربعین
@NafirNey
«نـفـیٖر نِــےْ» | مُحَـمَّد بُرْهـٰان
. 🔰 این موکب هم در نوع خود جالب بود. فکر کنم اینجا دانشگاهی چیزی باشد. مدلش با بقیه مواکب فرق میکند
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
.
🔰 اینجا از معدود مواکبی بود که به بحث فلسطین میپرداخت. در واقع تِم کار، فلسطین بود.
چقدر کار حول مسئله فلسطین کم است. با توجه به شرایط منطقه، کمی غیر عادی و نگران کننده است.
#روایت_جیبی
#اربعین
@NafirNey
.
🔰میل به تجسم وقایع و عناصر مربوط به عاشورا بسیار بالاست. حس میکنم جامعه جوری تربیت نشده که بتواند کمی مجرّد از فضای فیزیکی به قضایا توجه کند.
مدّعای ما این است که باید ادارهی جامعه با معنویت اتفاق بیفتد. یعنی همه چیز یک رنگ و بوی معنوی داشته باشد. فیزیکی کردن مفاهیم معنوی یعنی این مسیر دارد برعکس پیموده میشود.
این غیر از اهمیت دادن به هنرهای تجسّمیست؛ قطعا میپذیرید که آثار فرشچیان و روحالامین تفاوت بسیار دارد با آنچه در تصاویر میبینید. باز هم فکر میکنم کار آنها در راستای فهم هرچه بهتر و دقیقترِ عالم قدس است، و آثار آنها پُلی فیزیکی است برای ارتباط با تجرّد؛ یعنی کاملا برعکس تمثالها و عروسکهای تصویر.
#روایت_جیبی
#اربعین
@NafirNey