#بخش_اول
در بیان تجلی دوم و اظهار شأن و مراتب بر ماسوی و عرض امانت عشق و شدت طلب به اندازهی استعداد در هر یک و خیمه زدن تمامیت آن در ملک وجود انسانی به مصداق آیۀ «انا عرضنا الامانة علی السموات و الارض و الجبال فابین ان یحملنها و اشفقن منها و حملها الانسان انه کان ظلوماً جهولا»:
پرده ای کاندر برابر داشتند
وقت آمد پرده را برداشتند
ساقیای با ساغری چون آفتاب
آمد و عشق اندر آن ساغر شراب
پس ندا داد او نه پنهان برملا
کالصلا! ای باده خواران! الصلا!
همچو این می خوشگوار و صاف نیست
ترک این می گفتن از انصاف نیست
حبذا زین می که هرکس مست اوست
خلقت اشیا مقام پست اوست
هرکه این می خورد، جهل از کف بِهـشت [۱]
گام اول پای کوبد در بهشت
جمله ذرات از جا خواستند
ساغر می را ز ساقی خواستند
بار دیگر آمد از ساقی صدا
طالب آن جام را برزد ندا
ای که از جان طالب این بادهای!
بهر آشامیدنش آمادهای؟!
گرچه این می را دو صد مستی بود،
نیست را سرمایه هستی بود،
از خمار آن حذر کن کـاین خمار
از سر مستان برون آرد دمار
درد و رنج و غصه را آماده شو
بعد از آن آماده این باده شو
این نه جام عشرت این جام ولاست
دُرد [۲] او دَرد است و صاف او بلاست...
۱. بهشت: فعل از ریشهٔ «هشتن»، به معنای "وانهادن".
۲. دُرد: به معنای شراب ناصاف و ناخالص.
#ادامه_دارد...
#عمان_سامانی
«نـفـیٖر نِــےْ» | مُحَـمَّد بُرْهـٰان
#بخش_اول در بیان تجلی دوم و اظهار شأن و مراتب بر ماسوی و عرض امانت عشق و شدت طلب به اندازهی استعدا
#بخش_دوم
[این نه جام عشرت این جام ولاست
دُرد او دَرد است و صاف او بلاست]
بر هوای او نفس هرکس کشید
یک قدم نارفته پا واپس کشید
سر کشید اول به دعوی آسمان
کاین سعادت را به خود بردی گمان
ذره ای شد زان سعادت کامیاب
اآن بتابید از ضمیرش آفتاب
جرعه ای هم ریخت زان ساغر به خاک
زان سبب شد مدفن تنهای پاک
تر شد آن یک را لب این یک را گلو
وز گلوی کس نرفت این می فرو
فرقه ای دیگر به بو قانع شدند
فرقه ای از خوردنش مانع شدند
بود آن می در تغیّر در خروش
در دل ساغر چو می در خُم به جوش
چون موافق با لب همدم نشد
اینهمه خوردند اصلا کم نشد
باز ساقی برکشید از دل خروش
گفت: ای صافی دلان درد نوش!
مرد خواهم همتی عالی کند
ساغر ما را زمی خالی کند!
انبیا و اولیا را با نیاز
شد به ساغر، گردن خواهش دراز
جمله را دل در طلب چون خم به جوش
لیکن آن سر خیل مخموران خموش
سر به بالا یکسر از برنا و پیر
لیکن آن منظور ساقی سر به زیر
هریک از جان همتی بگماشتند
جرعهای از آن قدح برداشتند
باز بود آن جام عشق ذوالجلال
همچنان در دست ساقی مالمال
جام بر کف، منتظر ساقی هنوز
اللّٰه اللّٰه غیرت آمد غیر سوز
باز ساقی گفت تا چند انتظار
ای حریف لاابالی سر برآر!
ای قدح پیمای درآ، هویی بزن
گوی چوگانم سرت، گویی بزن
چون به موقع ساقیش درخواست کرد
پیر میخواران زجا، قد راست کرد
زینت افزای بساط نَشأَتـیْن
سرور و سر خیل مخموران حسین
گفت آنکس را که میجویی منم
باده خواری را که میگویی منم
شرطهایش را یکایک گوش کرد
ساغر می را تمامی نوش کرد
«باز گفت از این شراب خوشگوار
دیگرت گر هست یک ساغر بیار...»
#پایان
#عمان_سامانی