eitaa logo
«نـفـیٖر نِــےْ» | مُحَـمَّد بُرْهـٰان
112 دنبال‌کننده
494 عکس
615 ویدیو
5 فایل
*گاهی می‌نویسم...* ارتباط با ادمین: @MohammadMahdi_BORHAN
مشاهده در ایتا
دانلود
ابد والله یا زهرا! ما ننسی حسینا!
هدایت شده از 📻 رادیو روایت
شکل دادن به آینده.mp3
2.49M
──┅┅─═ஜ۩ ﷽ ۩ஜ═─┅┅── 🔰 شکل دادن به آینده 📍 مهم است؛ اصل در مهم است. هر انتخاباتی، یک ذخیره‌سازی‌ست برای ملّت، برای آینده نظام. در هنگام نیاز، این انتخاب شما، به درد ملّت و به درد کشور خواهد خورد. 📍«آینده کشور، دست شماست؛ باید به آن شکل بدهید...» 📻 کاری از رادیو روایت 📻
هدایت شده از نشریه عهد
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کتاب ⏪ کتاب ، تجربه عینی تبلیغات انتخاباتی در سال ۹۶ است. ✅ این کتاب برای طلابی که در این روزها به دنبال الگوی حضور سیاسی موثر هستند، بسیار الهام بخش خواهد بود. 💳 خرید کتاب، با 10٪تخفیف به همراه پست رایگان ✅کد تخفیف:p1458 💳 خرید از طریق لینک زیر: 🌐 https://zarinp.al/572380 💳مشکل در خرید و پیگیری: 🌀@ali4892 •┈••✾🔹✾••┈• 🌀🌀انتشارات گام دوم در "ایتــا" وابسته به خانه طلاب جوان قم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ق: أَفَلَمْ يَنظُرُوا إِلَى السَّمَاءِ فَوْقَهُمْ كَيْفَ بَنَيْنَاهَا وَزَيَّنَّاهَا وَمَا لَهَا مِن فُرُوجٍ ﴿۶﴾ وَالْأَرْضَ مَدَدْنَاهَا وَأَلْقَيْنَا فِيهَا رَوَاسِيَ وَأَنبَتْنَا فِيهَا مِن كُلِّ زَوْجٍ بَهِيجٍ ﴿۷﴾
آقا این احمد خطر -آقای «جدی می‌فرمایین؟!»- خیلی سمّه خدایی! 😂 به حسن یزدانی آموزش داده چجوری تیلور رو شکست بده، تیلور هم اینو پست کرده 🤣 گفته نمی‌دونم چی دارن می‌گن، ولی باحال به نظر می‌رسه 😂😂😂 خدایا این شادیای بیخود رو از ما نگیر 🤲🏻😁
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
استاد ⚠️ احمد خطر ⚠️ در حال آموزش یزدانی برای شکست دادن تیلور 😂 *فقط موزیک زیر صدا 😂 آهنگ پهلوانان 👏🏻
هدایت شده از 📻 رادیو روایت
این، خودش یک حسنه است.mp3
2.37M
──┅┅─═ஜ۩ ﷽ ۩ஜ═─┅┅── 🔰 این، خودش یک حسنه است ✍🏻 خاطره‌ای از حجت‌الاسلام 📖 بخشی از کتاب دستور از خمینی، صفحه ۳۴ 📻 کاری از رادیو روایت 📻
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
الأعلى وَالَّذِي أَخْرَجَ الْمَرْعَىٰ ﴿۴﴾ فَجَعَلَهُ غُثَاءً أَحْوَىٰ ﴿۵﴾ سَنُقْرِئُكَ فَلَا تَنسَى ﴿۶﴾ إِلَّا مَا شَاءَ اللَّهُ [إِنَّهُ يَعْلَمُ الْجَهْرَ وَمَا يَخْفَىٰ] ﴿۷﴾
هدایت شده از المرسلات
◽️| انسان را به صورت سربازی در می آورد که مطمئن است فرضا خودش از میان برود، ایده اش و هدفش قطعا در آینده پیروز است. 🎙شهید مطهری 📚یادداشت های شهید مطهری، ج ۹، ص ۳۹۵ 🌐المرسلات، از مقدمات تا اجتهاد https://eitaa.com/joinchat/912326691Cd7b7696c9b
هدایت شده از المرسلات
📌شب نیمه شعبان، تالی لیلة القدر است 🎙امام خمینی ◽️ ما در ماه شعبان هستيم و چند روز ديگر در ماه رمضان واقع مى شويم. ماه رمضان، ماه نبوت است و ماه شعبان، ماه امامت. ماه رمضان، ليلة القدر دارد و ماه شعبان، شب نيمه شعبان دارد كه تالى ليلة القدر است. ماه رمضان مبارك است؛ براى اينكه ليلة القدر [دارد] و ماه شعبان مبارك است؛ براى اينكه نيمه شعبان دارد. ◽️ ماه رمضان مبارك است؛ براى اينكه نزول وحى در او شده است يا به عبارت ديگر، معنويت رسول خدا وحى را نازل كرده است. و ماه شعبان معظم است؛ براى اينكه ماه ادامه همان معنويات ماه رمضان است. 📚صحیفه جلد 20. ص 250 🌐المرسلات، از مقدمات تا اجتهاد https://eitaa.com/joinchat/912326691Cd7b7696c9b
هدایت شده از بیت‌ الغزل
و باز افسوس فروردین نشد اسفندها باتو بیا تا وا شود دلهای ما از بندها با تو زمانش می‌رسد جایِ غم و اندوه‌ها داریم فقط  لبخند‌ها  لبخندها  لبخندها با تو مبارک کُن زمین را و خودت را آفتابی کُن که در عالم بپیچد آتشِ  اسپند‌ها با تو ببر ما را به شادی‌های محض از تلخ کامی‌ها دلم قرص است شیرین می‌شود این قندها با تو تو ما را امتحان کردی و دیدی پایِ تو ماندیم  تو ما را خوانده‌ای محکم شود پیوند‌ها با تو زمین این روزها غرقِ نشانی‌های موعود است چه نزدیک است می‌آییم با سربندها باتو چه دارد خاک ما ایرانیان سهم تو می‌گردند و عریان می‌شود شمشیرِ غیرتمند‌ها با تو به جان چشم هایت حالِ حَوِل حالنا داریم "بیا تا راست باشد عاقبت سوگند‌ها" با تو @beytolghazal
هدایت شده از 📻 رادیو روایت
پادکست منشور.اپیزود01.تاریخ تار و پود.mp3
31.06M
🎙پادکست منشور🎙 🔰 تاریخ تار و پود ▶️ اپیزود اول 🔻 هر انسانی تاریخ مختص به خود را صاحب است و هر ملتی به همین منوال و تاریخ بشریت با کنار هم قرار گرفتن تاریخ اشخاص و این تار و پود شکل می‌پذیرد. 🎧 به این تار و پود در زمان ما و انسان های عصر ما گوش می‌کنیم و تاریخ‌مان را با هم می‌بافیم. 💠 اینجا این‌بار منشورِ انسانیت و مردم را به صوتْ قلم زده‌ایم و برای هر کس که در دایره انسان و دایره مردم حاضر و موجود است منتشر می‌کنیم، یعنی برای همه.
هدایت شده از علیرضا
بسم الله الرحمن الرحیم سخنی در باب انتظار یکی از دوستانم تعریف میکرد که در دوره جوانی مهر دختری در دلش افتاد و تا حدی او در ذهنش نقش بسته بود که طرز نگاه کردن ، راه رفتن ، نشست و برخواست ، علایقش و ... همه را از حفظ بود و میگفت میتوانستم ادعا کنم که از بین صد نفر مشابهش میتوانم او را تشخیص دهم. میگفت :از این مهر نا خواسته شیرین حدود شش سالی گذشت لکن به دلیل حیایی که در بین ما حاکم بود هرگز سخنی در بینمان رد و بدل نشد و حتی نگاهی که بیانگر این مهر و علاقه باشد به وقوع نپیوست اما از آنجا که (گر میسر نیست ما را کام —- عشق بازی می کنم با نام او) هرجا سخنی از او به میان می آمد نا خودآگاه جذب میشدم فال گوش بودم و از هرچه می شنیدم لذت میبردم و مهرم به او فزون تر میشد تا آنجا که روزی به یکی از دوستانم گفتم که من فلان شخص را شش سال از چشم دیگران دیده ام!!! میگفت: بعد از این شش سال که دیگر وقت ازدواجم رسیده بود جسته و گریخته و به شوخی بحثش را با مادرم باز میکردم ، مادرم لیست کسانی که برایم در نظر گرفته بود را گفت و من فقط یک نام را شنیدم و آنچنان از حکمت خدا در این هماهنگی بی آنکه این راز سر به مهر آشکار شود خرسند بودم که انگار هفت آسمان را در زیر پا داشتم، لکن ترسی توأم با نا امیدی وجودم را فرا گرفت چرا که شنیده بودم او به ازدواج نظر مثبتی ندارد و خواستگار های قبلی اش از پشت تلفن پا را فرا تر نگذاشته و لایق دیدار نگشته بودند. با همه این احوالات دل را به دریا زده و با سکان داری مادر پا در این راه پر پیچ و خم گذاشته و اولین تماس را گرفتیم، اما خودمان را برای گرفتن جواب منفی آماده کرده بودیم در میان صحبت های مادرم با مادرش دنبال یک نشانه بودم تا پا بر زمین گذاشته و قدری نفس بکشم و خودم را بخاطر این شکست دلداری بدهم که ناگهان دسته گلی را در دستم مشاهده کردم که جلو تر از من به استقبال خانه ای میرفت که پا هایم سال ها انتظارش را می کشیدند. پذیرش من توسط او اینقدر عجیب بود که نتنها من و خانواده ام که حتی خانواده خود او از تعجب دست و پا گم کرده بودند و این تجب خود را هرچند که خلاف عرف بود به طور واضح اعلام میکردند و از همه این ها چیزی که نظر مرا جلب و دلگرم میکرد این بود که انگار در این سال ها من تنها نبوده ام و فراغی که کشیده ام بی حاصل نبوده و همه چیز آنجایی شیرین تر از همه اوقات شد که چشمان دیگران را صادق یافتم و هرچه گفته بودند را دیدم و در دل از آنها شکایت کردم که چقدر بی ذوقی و کج سلیقگیشان به تصویر ذهنی من از این خلقت زیبای خداوند لطمه و آسیب وارد کرده بود. خلاصه که ( من هرچه در توان دلم شد گذاشتم) و کمر به پذیرفتن هر شرطی بسته بودم، ( اما نشد که تر لبی از آن سبو کنم) و این انتظار شیرین به شکستی جگر سوز بدل شد و رشته زندگی مرا تا مرز پارگی برد. دوست غمگین و ناراحت من بعد از تعریف این اتفاقات که البته بنده به طور خلاصه آنها را برای شما نگاشتم گفت: اما هر وقت که با خودم تنها می شدم و به دنبال مقصری برا این اتفاق میگشتم هیچ کس جز خودم را نمیتوانستم محکوم کنم چرا که من شش سال وقت داشتم تا خودم را آماده کنم اما نشسته بودم و خیال بافی میکردم و الا پس از شش سال مهر او به من همه را انگشت به دهان کرد و من اگر آمادگی لازم را داشتم هرگز این چنین نمی سوختم. حالا من نظر شما را به نتیجه ای که خود از داستان این دوست ناکامم گرفته ام جلب میکنم، او شش سال انتظار کشید و به گفته خودش از چشم دیگران معشوقش را تماشا می کرد و انچنان او را شناخته بود که از میان صد نفر برایش به راحتی قابل تشخیص بود و معلوم شد که در این سال ها تنها نبود و بعد از ناکامی آنچنان سوخت که . . . ما چند سال است اینچنین منتظر پسر فاطمه (علیها السلام) و مهدی موعود(علیه السلام) هستیم؟ به معیار ها دقت کنید، آیا ما واقعاً منتظر او هستیم؟ و یا اینکه به قول حافظ: ( لاف عشق و گله از یار زهی لاف دروغ —- عشقبازان چنین، مستحق هجرانند) ما نیز لاف عشق میزنیم و به این دوری عادت کردیم و دیگر هیج . . . و تلخ تر آنجاست که مهر معشوق به ما ثابت میشود و معلوم میشود که او ما را حتی از خودمان بیشتر یا از خودش نیز بیشتر دوست داشته و ما چون کبک سر در برف جهالت کرده و مستحق چنین هجرانی هستیم. من اول از خودم و بعد از شما میپرسم آیا پسر فاطمه زهرا (علیها سلام) مستحق همچین قوم بی رحم و بی خیالی هست؟ و یا اینکه ما حداقل برای اثبات عشقمان باید اول معشوق خود را بشناسیم ؟ کدام یک از ما اگر امام زمان را ببیند می شناسد؟
چه خیال در سر من ز سر نگار خوشتر؟ وگرم به جبر باشد چه ز جبر یار خوشتر؟ تو مرا بگو که شاید ز برای او بمیری !!! وگرم به مرگ خواند چه ز اختیار خوشتر؟
هدایت شده از المرسلات
انسان کامل در نظام تفکری شیعه_01.mp3
14.96M
🔊| انسان کامل در نظام معرفتی شیعه 🎙استاد علی فرحانی 📌استاد در این صوت تبیین می کنند که از برکات حکمت متعالیه مبتنی بر اصاله الوجود و عین الربط بودن عالم خلقت، این است که معنای واقعی «هو معکم أین ما کنتم» و «انه علی کل شیء قدیر» و نیز حقیقت تکوینی توکل و .... روشن شده و نهایتا اثبات میشود که بنابر واحد بودن فعل الهی و «اول ما خلق الله نوری»، فیض الهی تنها توسط به تمام عوالم خلقت می رسد. البته درک این معنا، ثمرات متعددی دارد که استاد به برخی از این ثمرات اشاره می کنند. حتما . 📚 بدایه الحکمه. سال 89. جلسه 46 🌐المرسلات، از مقدمات تا اجتهاد https://eitaa.com/joinchat/912326691Cd7b7696c9b
هدایت شده از 📻 رادیو روایت
ارتباط با متن مردم.mp3
4.88M
──┅┅─═ஜ۩ ﷽ ۩ஜ═─┅┅── 🔰 ارتباط با متن مردم ✍🏻 خاطراتی از حجج اسلام و 📖 روایتی از کتاب 🎙 "دستور از خمینی" - صفحه ۲۷ *🎧 حتما با هدفون یا هندزفری گوش کنید ‌🎧 📻 کاری از رادیو روایت 📻
۩﷽۩ 🔰 سخنی در باب انتظار ┄┄┅••=✧؛❁؛✧=••┅┄┄ یکی از دوستانم تعریف میکرد که در دوره جوانی، مهر دختری در دلش افتاد و تا حدی او در ذهنش نقش بسته بود که طرز نگاه کردن، راه رفتن، نشست و برخواست، علایقش و... همه را از حفظ بود و می‌گفت می‌توانستم ادعا کنم که از بین صد نفر مشابهش می‌توانم او را تشخیص دهم. میگفت: از این مهر ناخواسته شیرین حدود شش سالی گذشت لکن به دلیل حیایی که در بین ما حاکم بود هرگز سخنی در بینمان رد و بدل نشد و حتی نگاهی که بیانگر این مهر و علاقه باشد به وقوع نپیوست اما از آنجا که "گر میسر نیست ما را کام او عشق بازی می کنم با نام او" هرجا سخنی از او به میان می‌آمد ناخودآگاه جذب می‌شدم فال گوش بودم و از هرچه می‌شنیدم لذت می‌بردم و مهرم به او فزون‌تر می‌شد تا آنجا که روزی به یکی از دوستانم گفتم که من فلان شخص را شش سال از چشم دیگران دیده‌ام!!! میگفت: بعد از این شش سال که دیگر وقت ازدواجم رسیده بود، جسته و گریخته و به شوخی بحثش را با مادرم باز میکردم، مادرم لیست کسانی که برایم در نظر گرفته بود را گفت و من فقط یک نام را شنیدم و آنچنان از حکمت خدا در این هماهنگی -بی آنکه این راز سر به مهر آشکار شود- خرسند بودم که انگار هفت آسمان را در زیر پا داشتم؛ لکن ترسی توأم با ناامیدی وجودم را فرا گرفت چراکه شنیده بودم او به ازدواج نظر مثبتی ندارد و خواستگارهای قبلی‌اش، از پشت تلفن پا را فراتر نگذاشته و لایق دیدار نگشته بودند. با همه این احوالات، دل را به دریا زده و با سکان داری مادر پا در این راه پر پیچ و خم گذاشته و اولین تماس را گرفتیم، اما خودمان را برای گرفتن جواب منفی آماده کرده بودیم. در میان صحبت های مادرم با مادرش دنبال یک نشانه بودم تا پا بر زمین گذاشته و قدری نفس بکشم و خودم را بخاطر این شکست دلداری بدهم که ناگهان دسته گلی را در دستم مشاهده کردم که جلو تر از من به استقبال خانه‌ای می‌رفت که پاهایم سال‌ها انتظارش را می‌کشیدند. پذیرش من توسط او اینقدر عجیب بود که نه‌تنها من و خانواده‌ام که حتی خانواده خود او از تعجب دست و پا گم کرده بودند و این تعجب خود را هرچند که خلاف عرف بود به طور واضح اعلام می‌کردند و از همه این‌ها چیزی که نظرم جلب کرده و مرا دلگرم می‌کرد این بود که انگار در این سال‌ها من تنها نبوده‌ام و فراغی که کشیده‌ام بی‌حاصل نبوده و همه چیز آنجایی شیرین‌تر از همه اوقات شد که چشمان دیگران را صادق یافتم و هرچه گفته بودند را دیدم و در دل از آنها شکایت کردم که چقدر بی ذوقی و کج سلیقگیشان به تصویر ذهنی من از این خلقت زیبای خداوند لطمه و آسیب وارد کرده بود. خلاصه که "من هرچه در توان دلم شد گذاشتم" و کمر به پذیرفتن هر شرطی بسته بودم، "اما نشد که تر لبی از آن سبو کنم" و این انتظار شیرین به شکستی جگر سوز بدل شد و رشته زندگی مرا تا مرز پارگی برد. دوست غمگین و ناراحت من بعد از تعریف این اتفاقات که البته بنده به طور خلاصه آنها را برای شما نگاشتم گفت: اما هر وقت که با خودم تنها می‌شدم و به دنبال مقصری برا این اتفاق می‌گشتم هیچ کس جز خودم را نمی‌توانستم محکوم کنم چرا که من شش سال وقت داشتم تا خودم را آماده کنم اما نشسته بودم و خیال بافی می‌کردم و الا پس از شش سال مهر او به من همه را انگشت به دهان کرد و من اگر آمادگی لازم را داشتم هرگز این چنین نمی‌سوختم. حالا من نظر شما را به نتیجه ای که خود از داستان این دوست ناکامم گرفته‌ام جلب می‌کنم؛ او شش سال انتظار کشید و به گفته خودش از چشم دیگران معشوقش را تماشا می‌کرد و آنچنان او را شناخته بود که از میان صد نفر برایش به راحتی قابل تشخیص بود و معلوم شد که در این سال ها تنها نبود و بعد از ناکامی آنچنان سوخت که . . . ما چند سال است اینچنین منتظر پسر فاطمه (علیها السلام)، مهدی موعود (علیه السلام) هستیم؟ به معیارها دقت کنید، آیا ما واقعاً منتظر او هستیم؟ و یا اینکه به قول حافظ: "لاف عشق و گله از یار زهی لاف دروغ عشقبازان چنین، مستحق هجرانند" ما نیز لاف عشق میزنیم و به این دوری عادت کردیم و دیگر هیج . . . و تلخ تر آنجاست که مهر معشوق به ما ثابت می‌شود و معلوم می‌شود که او ما را حتی از خودمان بیشتر یا از خودش نیز بیشتر دوست داشته و ما چون کبک سر در برف جهالت کرده و مستحق چنین هجرانی هستیم. من اول از خودم و بعد از شما میپرسم آیا پسر فاطمه زهرا (علیها سلام) مستحق همچین قوم بی‌رحم و بی‌خیالی هست؟ و یا اینکه ما حداقل برای اثبات عشقمان باید اول معشوق خود را بشناسیم؟ کدام یک از ما اگر امام زمان را ببیند می‌شناسد؟! . . .
33.02M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔰 شـــانـه‌بــــه‌شـــانـه 🎙 🎹 حسام ساروخانی 📖 سید بشیر موسوی
هدایت شده از 📻 رادیو روایت
پادکست منشور.اپیزود02.تقطیر زمان.mp3
36.17M
🎙پادکست منشور🎙 🔰 تقطیر زمان ▶️ اپیزود دوم 🔻زمان متشکل از وجود و حرکت انسان‌ها است. یعنی اکت و هست هر شخص و به تبع آن اشخاص و ملل، بافنده زمان است. 🎧و اکنون به زمان انسان‌های مرتبط‌تر به خودمان، یعنی ملتمان و امام‌مان و خودمان، و کشورمان، که مقطر از اصل و کل زمان است، در قالب صدا توجه میکنیم و از آن برای بافت زمان‌مان تغذیه میکنیم؛ گوش میکنیم‌اش. 💠اینجا این‌بار منشورِ انسانیت و مردم را به صوتْ قلم زده‌ایم و برای هر کس که در دایره انسان و دایره مردم حاضر و موجود است منتشر می‌کنیم، یعنی برای همه.
⚠️ اولشو گوش کنید، تا نتونید بقیه‌شو گوش نکنید... ⚠️ از دقیقه 11:35 به بعد، حتما گوش بدید 👌🏻
مهدی کرامتی؛ کاش - فروغ فرخزاد.mp3
2.51M
کاش بر ساحل رودی خاموش عطر مرموز گیاهی بودم چو بر آنجا گذرت می افتاد به سرا پای تو لب می سودم کاش چون نای شبان می خواندم به نوای دل دیوانهٔ تو خفته بر هودَج موّاج نسیم می گذشتم ز در خانهٔ تو کاش چون پرتو خورشید بهار سحر از پنجره می تابیدم از پس پردهٔ لرزان حریر رنگ چشمان تو را می دیدم کاش در بزم فروزندهٔ تو خندهٔ جام شرابی بودم کاش در نیمه شبی درد آلود سستی و مستی خوابی بودم کاش چون آینه روشن می شد دلم از نقش تو و خندهٔ تو صبحگاهان به تنم می لغزید گرمی دست نوازندهٔ تو کاش چون برگ خزان رقص مرا نیمه شب ماه تماشا می کرد در دل باغچهٔ خانهٔ تو شور من … ولوله برپا می کرد کاش چون یاد دل انگیز زنی می خزیدم به دلت پر تشویش ناگهان چشم ترا می دیدم خیره بر جلوهٔ زیبایی خویش کاش در بستر تنهایی تو پیکرم شمع گنه می افروخت ریشهٔ زهد تو و حسرت من زین گنه کاری شیرین می سوخت کاش از شاخهٔ سر سبز حیات گل اندوه مرا می چیدی کاش در شعر من ای مایهٔ عمر شعلهٔ راز مرا می دیدی 👌🏻