eitaa logo
«نـفـیٖر نِــےْ» | مُحَـمَّد بُرْهـٰان
107 دنبال‌کننده
498 عکس
615 ویدیو
5 فایل
*گاهی می‌نویسم...* ارتباط با ادمین: @MohammadMahdi_BORHAN
مشاهده در ایتا
دانلود
«نـفـیٖر نِــےْ» | مُحَـمَّد بُرْهـٰان
﷽ صد سال تنهایی ┄┄┅••=✧؛❁؛✧=••┅┄┄ #قسمت_اول هنگامی که #مارکز، شروع کرد به نقلِ سرگذشت خوزه آرکا
صد سال تنهایی ┄┄┅••=✧؛❁؛✧=••┅┄┄ ...حاجی در تهران، بانک صادرات بود، در عین حال با هم همکاری می‌کرد. یک روز کمیته، از حاجی و ده-بیست نفر دیگر درخواست می‌کند که برای ماموریتی به یک بروند؛ منطقه‌ای که در آمارهای آمایش سرزمینیِ حکومت پهلوی، کاملا خالی از سکنه قلمداد می‌شده در حالی که با بررسی‌ها مشخص شده چندین هزار نفر ساکن این منطقه‌اند. اوضاعشان هم آنقدر وخیم است که میانگین وزنی یک فرد بزرگسال، حدود ۴۰ کیلوگرم است. هیچ راه ارتباطی به اطراف وجود ندارد و جمعیت مذکور، بسیار پراکنده و به صورت گروه‌های کوچک، در زندگی می‌کنند. حاجی به همراه آن گروه راهی منطقه می‌شوند اما از آن همه آدم، فقط دو-سه نفر دوام می‌آورند و کل منطقه را با کمترین امکانات، گز می‌کنند. اینجاست که حاجی تصمیم می‌گیرد برای منطقه، آستین همت بالا بزند، و برای همیشه ساکن می‌شود. حاجی خیلی کارها انجام می‌دهد که ذکر آن‌ها -فقط ذکر آن‌ها- ساعت‌ها زمان می‌برد. او برای محلی‌ها خانه می‌سازد، بهشان کار یاد می‌دهد و برایشان نخلستان و باغ احداث می‌کند. درخت‌های پرتقالی که حاجی کاشته، خیلی پُر برکت بارْ می‌دهند؛ این پرتقال‌ها میانگین ۷۵۰ گرم وزن دارند! یک بار که این پرتقال‌ها را خدمت آقا رسانده بودند، آقا فرموده بودند: «این‌ها پرتقال‌های خانوادگی‌ست!». حاجی حتی یک بار که شرکت سدساز، پروژه را نیمه‌کاره رها کرده بود، دست به کار شده و با کمک اهالی یک سد ۱۱ متری برای منطقه احداث کرده و سپس آنرا به ۱۴ متر ارتقا داده که باعث کنترل سیل‌های خانه خرابْ‌کُن شده است... (این سد و سیل خاطره‌ای عجیب دارد که شاید در ادامه به آن پرداختم) آری؛ انسان اگر بخواهد، قطعا می‌تواند. وجود حاج عبدالله والی در این عالم، حجّت را بر همه ما تمام می‌کند. اراده یک نفر، اراده یک جامعه را به دنبال می‌آورد و تراکم این اراده‌ها، اتفاقات بزرگی را رقم می‌زند... ••• دیروز بعد از یک سفر حدوداً ۱۲ ساعته، رسیدیم به منطقه بشاگرد -یا بشْگرد به گویش محلی‌ها- و وارد روستای نیک‌دشت شدیم. خود سفر ماجراهایی دارد که کم‌کم بیان خواهم کرد. قصد ۱۰ روز هم کرده‌ایم که روزه‌هایمان به فنا نرود. به هرحال امروز رسماً روز اول کاری‌مان شروع شد؛ چون ماه رمضان است، نمی‌شود با زبان روزه زیر تیغ آفتاب کار کرد. به همین علّت، تمام فعالیت‌های عمرانی را شب‌ها انجام می‌دهیم! کار کردن در شب، خیلی فرق می‌کند؛ مخصوصا زمانی که هیچ نورافکنی نداشته باشی و تنها نور دمِ دست، نور چندتا هدلایت و چراغ‌قوه‌ی موبایل باشد. البته قرار بود موتور برق، چندین نورافکن را راه بیاندازد ولی هر کاری کردند موتور برق روشن نشد که نشد. اوس محسنی و آقای استاد (فامیلی‌اش استاد است :)) ) چند ساعت معطل موتور بودند. هندل که میزدند، ماشین تِق‌تِقی می‌کرد، از اگزوزش دود بیرون می‌آمد و دوباره خاموش می‌کرد. خلاصه که موتور برق، مجبورمان کرد در تاریکی کار کنیم. تاریکی صحرا را دیده‌اید؟ چون آلودگی نوری وجود ندارد، آسمان چندین‌بار بیشتر از آسمان شهر، ستاره دارد... ... ┄┄┅••┄┄┅••=✧؛❁؛✧=••┅┄┄••┅┄┄
7.58M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔰 قرار بود موتور برق، چندین نورافکن را راه بیاندازد ولی هر کاری کردند موتور برق روشن نشد که نشد. اوس محسنی و آقای استاد (فامیلی‌اش استاد است :)) ) چند ساعت معطل موتور بودند. هندل که میزدند، ماشین تِق‌تِقی می‌کرد، از اگزوزش دود بیرون می‌آمد و دوباره خاموش می‌کرد. خلاصه که موتور برق، مجبورمان کرد در تاریکی کار کنیم...
هدایت شده از خبرگزاری حوزه
15.69M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎬 نکته‌ای قرآنی از جزء سوم قرآن کریم پرونده رمضانی حوزه نیوز برای ماه مبارک رمضان است که حجت‌الاسلام امین اسدپور در سی شماره به بیان سی آیه از قرآن کریم پرداخته که به صورت روزانه تقدیم شما خوبان خواهد شد. 📎 متن کامل @HawzahNews / خبرگزاری‌حوزه
اَللَّهُمَّ إِنَّا نَرْغَبُ إلَيْكَ فِي دَوْلَهٍ كَرِيمَهٍ تُعِزُّ بِهَا الإِْسْلاَمَ وَ أَهْلَهُ وَ تُذِلُّ بِهَا النِّفَاقَ وَ أَهْلَهُ خدايا به سوي تو مشتاقيم براي يافتن دولت كريمه اي كه اسلام و اهلش را به آن عزيز گرداني، و نفاق و اهلش را به وسيله آن خوار سازي
«نـفـیٖر نِــےْ» | مُحَـمَّد بُرْهـٰان
همه عمر بر ندارم سر از این خمارِ مستی!
برایت گرچه در شهری غریب آواره گشتم من من از آوارگی بیزارم اما دوستت دارم (حسین جان)
«نـفـیٖر نِــےْ» | مُحَـمَّد بُرْهـٰان
شنیده ام که نظر میکنی به حال ضعیفان، تبم گرفت و دل خوشم به انتظار عیادت
صد سال تنهایی ┄┄┅••=✧؛❁؛✧=••┅┄┄ امشب داشتیم. یکی دیگر آورده بودند. حالا دیگر نورافکن‌ها کم و بیش فضا را روشن می‌کردند و تاریکی، آنقدرها مثل دیشب غلیظ نبود. زیر نورِ بهتر میبینی چه چیز را داری بیل می‌زنی. با فقط قطر تنوره ملاتی را که داری میسازی، می‌بینی؛ اما باید کل فضا روشن باشد تا بتوانی مسلط‌تر کار کنی. خانه‌هایی را که داریم می‌سازیم، بهشان می‌گویند «نو کَپَر». نو کپرها چارچوب و دیوارهایی دارند مثل خانه‌های عادی، اما سقفشان از همان متریالی ساخته می‌شود که کپرها از آن ساخته می‌شوند. یعنی یک خانه معمولی با یک سقف کپری. ••• یک چیز اینجا برایم خیلی جالب است؛ بچه‌های این منطقه واقعا خیلی مودب‌اند! اولش فکر می‌کردم با یک عده بچه تُخس سر و کار داشته باشیم؛ اما الان می‌بینم که این بچه‌ها، خیلی به بزرگ‌ترها احترام می‌گذارند، همیشه اول سلام می‌کنند و در کارها کمک می‌کنند. خیلی نازند! تا یکی از ما را می‌بینند سریع می‌روند سراغش که "عمو بیا درس بده! بیا درس بده!" منظورشان همان جمعخوانی قرآن و بازی و خنده است‌... آنقدر این بچه‌ها، که حتی سعی می‌کنند برای ما بار اضافه نباشند و دردسر درست نکنند. امشب دیدم که موقع استراحت بین کار، پسر بچه کوچکی دست در کاسه خرما کرد؛ وقتی دید خرماها کم است و رو به اتمام، بی آنکه حتی یک خرما بردارد، دستش را از کاسه کشید و یواش یواش رفت سر ساختمان. یادم رفت بگویم؛ این بچه‌ها خیلی در کار ساخت و ساز کمک‌مان می‌کنند... ••• قبل از رفتن سر پروژه‌ها، یک شعر را در شامگاه (بجای صبحگاه) همخوانی می‌کنند: 《دوباره می‌نوشم از آن جام می ناب * به نام نامی حسین حضرت ارباب...》 خیلی قشنگ است؛ خصوصا وقتی علی آقای علوی روی سکو می‌ایستد و با آن صدای خوش، شعر را می‌خواند و جمع را هم همراه می‌کند. از آقا استاد پرسیدم: «چه کسی این شعر را گفته؟ آنقدری که من می‌فهمم شعر قوی‌ای‌ است هم به جهت فنی و هم محتوا. این شعر مال کیست؟» گفت: «آقا مهدیان.» راستش به حاج‌علی و آن اخم‌های درهم، و ادبیات لوطی نمی‌آيد شعر بگوید، آن هم چنین شعری. بخشی از شعر می‌گوید: 《سید با معرفت و رفیق دیرین * الا علمدار جهادی محبین دوباره خود را بلند کن * که دم بگیریم همگی این ذکر شیرین》 از آقا هادی پرسیدم: «دست سوخته جریان دارد یا تعبیر ادبی‌ست؟» گفت: «نه، تعبیر ادبی نیست؛ دست سید را در یکی از اردوها، برق سه فاز می‌گیرد. دستش خیلی بد می‌سوزد. آقا روح‌الله میرزایی می‌گفت به نظر من انگار دستش پُخت.» ••• از نوشتن کار من نیست. با او مواجهه مستقیم نداشتم اما روایت‌هایی که از او می‌شنوم، تصویرش را در ذهنم می‌سازد. آدم خاصّی بوده سید. 'یک هنرمند جهادی'. سید در راه برگشت از سفر اربعین، دچار تصادف شده و با اعضای خانواده‌اش فوت می‌کند. حاج قاسم یادمان داد، تا شهید نباشی، شهید نمی‌شوی. سید، شهدایی زندگی کرد و در آخر هم، یک جورهایی نصیبش شد. سید محمد آنقدر مهره مهمی بود که آقا بعد از فوتش برایش نوشت: «رحمت خدا بر هنرمند جهادگر سید محمد ساجدی و تسلیت بر بازماندگان ایشان.» آقا رضای آقازاده می‌گفت: «در ختم سید، چند اتوبوس از مناطق محروم خود را به مدرسه معصومیه رسانده بودند تا در مراسم سید شرکت کنند.» رحمت خدا بر او، و دیگر شهدای جهادگر. ... ┄┄┅••┄┄┅••=✧؛❁؛✧=••┅┄┄••┅┄┄