خواندن از اقوام مختلف برایم جذاب است. چون هر کدام فرهنگی دارند که با تمام تفاوتها و شباهتها رنگ و بوی دغدغه ها و تاریخشان با هم متفاوت است.
کتاب 33 امسال برای کردستان عراق شد. جایی که ما فقط از موشکها و پایگاه های اربیل آن شنیده ایم اما داستانهای خاص خودش را دارد. یکی از داستانها برایم از همه جذاب تر بود. بقیه بنظرم محور شخصیت و زاویه دید دچار مشکل بود.
سوال پر تکراری که شاید از شما بپرسند.
چه کتاب بخوانیم؟
من همیشه این دسته بندی را پیشنهاد می کنم و بنظرم کمک کننده است.
دسته بندی مطالعه کتاب
۱_کتابهای داستان و رمان از معروفها تا آنهایی که قلم شان را دوست داریم.
۲_کتابهای نظری حوزه نویسندگی
۳_کتابهای قالب خاص کارتان. مثلا برای من طنز در اولویت است.
۴_کتابهایی که برای پژوهش داستانی که می نویسید نیاز دارید. مثلا اگر در مورد یک فرد وسواسی می نویسید باید کتابهای روانشناسی که در مورد این نوع اشخاص است را بخوانید.
۵_مورد آخر و مهم ترین. متون کهن.
این دسته بندی است که می توانیم داشته باشیم و یک یک از هر کدام بخوانیم تا پیشرفت کلی در سال داشته باشیم.
براساس نیاز می تواند تعداد و اولویت ها متفاوت باشد. مثلا گاهی قالب خاص خوانی به رمان اولویت داشته باشد و گاهی پژوهش نیاز آن ماه باشد.
https://eitaa.com/nafys3390
_می دانی خیلی وقت است که دیگر نگاه نمی کنم.
_چه می گویی مگر بی نگاه هم میشود زندگی کرد.
_خیلی وقت است محو تماشا شده ام نگاه را فراموش کرده ام.
_من که نمی فهمم چه می گویی.
_بیا. بیا. همین الان رُخش پیدا می شود.
_پس چرا چشم بستی؟
_چون چشم تاب تماشا ندارد!
@nafyseh_shirinbeygi
https://eitaa.com/nafys3390
دوست دارم در مورد محتوای کانال و نوع مطالب نظر مخاطب را بدانم و تا جایی که از دستم برمی آید محتوا را در آن سمت و سو تهیه کنم. پس اگر نظری داشتید خوشحال میشوم در اختیارم بگذارید😊
https://harfeto.timefriend.net/17185339100262
لینک ناشناس✨
جلسه دوم موشکافی را امروز برگزار کردم. قبل جلسه یک دعوای حسابی با پسرک داشتم سر لب تاب که مدام باهاش ور می رفت. آنقدر داد زده بودم که گلویم جرواجر بود. چپیدم توی اتاق تا سر و صدایشان را نشنوم. از سر لجبازی دستگیره را از جا درآورد. خون خونم را می خورد اما لبخند زدم و ادامه دادم. چقدر سوالات سمت چیزهای بی ربط می رفت. این مدل نقد را می یاد هنرجو داده نمی دانم. همیشه از تدریس خوشم می آمده. از همان بچگی پاک کن دست می گرفتم و روی دیوار اتاقم درس می دادم. مامانم رد پاک کن ها را نشان می داد و سرم داد می کشید. هر وقت بیرون می رفت جست می زدم و دوباره ادای معلمها را درمی آوردم. با اینکه آدم کم حرفی هستم اما توی تدریس زبان درمی آورم. یادم هست بچه های مدرسه بعد معلم ازم می خواستند درس را دوباره من برایشان بگویم. با زبان خودمانی. چه دورانی بود. بعدها که برای کار رفتم دانشگاه از تدریس ذوق می کردم. قلق بچه ها دستم بود. بین حرفهای جدی می خنداندم. بعضی پسرها مزه می پراندند تا کلاس را ازم بگیرند. بلد بودم مچلشان کنم. یک جمله مودبانه در جوابشان می گفتم شرمنده میشدند. احترام بیشتری به آنهایی که بی ادب بودند می گذاشتم. همان ها آخر کلاسها دست دست می کردند تا بقیه بروند. می آمدند به درد و دل. چه روزهایی بود. نگران قضاوت بقیه بودم. اما می دیدم اینها بیشتر از درس به گوش شنوا نیاز دارند. از سربازی و ازدواج می گفتند گاها از مهاجرت. اسلام دست و پایم را بسته بود وگرنه بعضی شأن کتک لازم بودند. تعداد دخترها زیاد بود. بین تدریس از خانه و بچه می گفتم. به طنز واقعیتها را توی گوششان می کردم. تعداد پسرها کم بود. می گفتم نسل در حال انقراض. اما هوایشان را داشتم. وقتی هم گروهی نداشتند خودم کنارشان می ایستادم می گفتم من هم گروه شما. نگاه شیطنت آمیزشان را در کلاس به دخترها می دیدم. خنده ام می گرفت. بعد کلاس نصیحتشان می کردم که مواظب باشند.
حالا همه اینها را برای چه می گویم. اینکه من عاشق کلاس و درس هستم. اما با همه اینها تدریس کار سختی است. دو ساعت مدام حرف زدن سخت است. اما تدریس مجازی یک سختی دیگر هم دارد. کسی درکت نمی کند. همه فکر می کنند ام می دهی و گل و بلبل و تمام. اینکه مخاطبی که نمی بینی و باهاش دردودل نمی کنی را تا آخر سرپا و مشتاق نگه داری. اینکه او درس را دراز کش گوش می دهد اما تو باید آنقدر جذابیت توی درس بریزی تا نشسته گوش کند. اینکه قیافه او را نمی بینی تا بفهمی متوجه شد یا بیشتر بگویی. همه اینها را باید به سختی درس اضافه کرد.
خدا خودش کمک کند تا روسفید باشم...
هدایت شده از گاه گدار
این دقیقهها، این نگرانیها، این ابهام درباره آینده، این تلاشهای همه جوره آدمهایی با نگاههای متفاوت، این رای پایینتر آقای جلیلی در دور اول، این رای خیلی پایینتر آقای قالیباف در دور اول، این ستادهای مردمی، این تماسهای بیستکالی، این سفرهای خودجوش تبلیغی، این تکاپوی رجال سیاسی، این بیانیههای پر تعداد شخصی، این استوریهای پر ماجرا، این رقیبهراسیها، این آمارهای بالا از تماشای مناظرهها، این عکسهای پشت شیشه ماشینها، این میتینگها، این سفرهای استانی همه کاندیداها، این پیامکهای نامزدها، این حضور سیاسی مداحها، این سخنرانیهای انتخاباتی سخنرانان معروف، این پول خرج کردنهای زیاد ستاد نامزدها، این اعلام رایها، این دعوتهای مردمی به مشارکت بیشتر، همه و همه یک معنای روشن دارند: «فرایند انتخابات در ایران سالم و واقعی است»، «رای مردم است که انتخاب میکند نه هیچ چیز دیگر» و «نظام امانتدار رای مردم است».
من از دل شلوغی استوریها و غبار انتخابات، این را میبینم. این وجهه روشن این انتخابات برای ماست، فارغ از اینکه چه کسی رییسجمهور میشود.
«اینها» را یادمان نرود.
.
«محمدرضا جوان آراسته»
zil.ink/mrarasteh
دخترم را صدا می زنم.
جواب نمی دهد. گوش تیز می کنم. زمزمه هایش را می شنوم.
«السلام علیک یا اباعبدالله...»
چند دقیقه بعد کنارم می آید.
«مامان زیارت عاشورا خواندم تا فردا توی انتخابات آدم خوبی برنده بشه و آینده ما خراب نشه...»
تو کی اینهمه بزرگ شدی عزیز مادر...
مامان زنگ می زند. به عربی صباح الخیر می گوید. می گویم کیفت کوک است. می داند خرابم. می داند پر از حرفم. می خندد. جنس خنده هایش را از پشت تلفن لمس می کنم. می دانم برای دل من است. لحنش جدی می شود. می گوید می دانم ناراحتی. پاشو بیا. خدا من را بکشد که ناراحتی هایم را همیشه تنهایی قورت داده ام. همیشه آنقدر فکر کرده ام و با در و دیوار حرف زده ام که مدل دیگری بلد نیستم. مثل همیشه بهانه می آورم. مامان برای دهه چهل است بقول خودش هم شاه دیده هم شاپور. هم انقلاب و هم جنگ. کلکسیونش تکمیل است. می گوید غصه نخور تو تلاشت را کردی خواست خدا این بوده. حرصم درمی آید. سر نماز های های گریه کرده ام. برای آنهایی که تازه چهلش را رد کردیم. برای آنی که باید تحملش کنیم. مامان بغضم را می فهمد. از سقیفه می گوید از تلاش فاطمه بر در اهل مدینه. چقدر تاریخ بیخ گوشمان است. از پیمانهای شکسته می گوید. آخر سر لحنش از حماسی برمی گردد و می گوید من به تو افتخار می کنم دخترم. من ازت راضی هستم. این جمله ها پشت تلفن مرا آرام می کند. مرا به آینده امیدوار می کند. مگر کم است مادر و پدر از آدم راضی باشند. همین ها به من نیرو می دهد. پکر و گنگ هستم اما لب تاب را باز می کنم. یک ریز هزار کلمه می نویسم. با کلمه ها به جنگ می روم.
پ.ن. تابلو کار دست زینبم
محرم که می رسد دوباره دیوانه بازی من شروع میشود. خود می مانم روی دست خودم! چرا بقیه سال دختر خوبی هستم و فقط محرم و صفر فرهیخته طور می شوم نمی دانم. همه مثل بچه آدم سیاه می پوشند و مراسم می روند اما من مثل دختر تخس هنوز زور می زنم. نه بابا محرم چی. عزای کی. هنوز که عاشورا نشده. خوب چرا من بعد اینهمه سال باز آدم نشدم. بشین مثل بقیه گریه ات را بکن. یعنی چی انکار. تا کی؟ مثلا تو نبینی محرم تمام نمیشه؟
خلاصه قصه هر سال من هست. خود روز عاشورا را هم هنوز مبهوتم. منتظرم شاید امسال آب به خیمه برسد. منتظرم امسال شاید داستان نشدن و نرسیدن ابوالفضل جور دیگری تمام شود. منتظرم شاید حسین بچه را سیراب شده به خیمه برگرداند. هنوز به این قوم پلید امیدوارم. شاید دلی این میانه بسوزد اسب ها را نعل تازه نزند. شاید نه بزرگتر از اینها. شاید اصلا تاسوعا تا عاشورا اندازه چند قرن کش بیاید. کش بیاید و رقیه و سکینه عروس شوند.
نمی شود؟
نمی شود پیرنگ نوشت و بعد جور دیگری ازش داستان نوشت؟
نمی شود این نشدن ها جور دیگری تمام شود؟
ای آغاز و پایان بی انتها...
موشکافی این هفته هم تمام شد. از دست سروصدای بچه ها توی اتاق خفه و بی پنجره تپیدم. وسط کلاس نفسم بند آمد. خیس عرق بودم. تابستان برای ما مادرها برخلاف بقیه سال اصلأ تعطیل نیست.
جز این مورد، خدا را شکر دوره بی دردسر جلو می رود.
جز تداخل با دوره حرفه ای که از بابتش خیلی ناراحت شدم چون حق هنرجو ضایع می شد و هزینه اش هدر می رفت مشکلی ندارم. همزمان با درس کامنت ها را می خوانم. می دانم سوال بی جواب خوره مغز است. سعی می کنم زود جوابشان را بدهم. وقتی بهشان اطمینان می دهم که توی ایتا هم هستم و فرار نمی کنم خیالشان راحت می شود. حین تدریس خودم هم نکته های قشنگی کشف می کنم. همیشه برایم اینجور بوده. همین معلمی را برایم شیرین کرده است. دوست دارم بچه ها بی رودربایستی بهم بازخورد بدهند اما نمی دانم چرا مردم ایران در بازخورد دادن تنبل هستند.
یک باب جدید هم برایم باز شده که باید بروم از اهل فن پرس و جو کنم.
تازگی ها فهمیده ام چقدر آدم کنه ای بودم و خبر نداشتم. چقدر اهل پرسشگری و جستجو بودم و خبر نداشتم. به آب و آتش زدن خودم برای خودم قفل بود. منتهی چون درونگرا هستم کنه بودن و پرسشگری ام را نمی توانستم بروز دهم. اما حالا با کامنت گذاشت و صوت بدون رودرویی با طرف مقابل سوالم را می پرسم. اصلا اختراع این گوشی و این مجازی کار آدم درونگرایی مثل من بوده که تلفن زدن برایش عذاب الیم است. صدای زنگ تلفن همیشه برایم ناخوشایند بوده و استرسم داده.
خدا را شکر در زمانه ای هستم که می توانم با قلق های خودم به علایقم برسم.
هر روز بطور متوسط با پنج شش نفر تعامل جدی دارم این برای منی که هفته ها از خانه بیرون نمی آمد موهبتی بزرگ است.
آدمها بعد از یک دوره نوشتن و خواندن متوجه می شوند که یک ژانر را بیشتر از بقیه دوست دارند.
این نقطه ای است که باید انتخاب کنند.
اگر دنبال نوشتن رمان هستید و یا ژانر علمی تخیلی را دوست دارید پیشنهادم
این جاست.
پ.ن : تا ۲۵ تیر
هم تمدید کرده اند.
هدایت شده از انتشارات بینالمللی جمال
مدرسه داستان انتشارات بینالمللی جمال، با هدف یافتن استعدادهای تازه نویسندگی و نیز ارتقای کیفی نویسندگان باتجربه، دورههای نگارش طرح رمان و نگارش رمان فانتزی - تخیلی را برگزار میکند.
برای کسب اطلاعات بیشتر، اسلایدهای بالا را بخوانید و برای ثبتنام عبارت «مدرسه داستان جمال» را در گوگل جستجو کنید و وارد صفحه ما شوید.
#مدرسه_داستان_جمال
#طرح_نویسی
#فانتزی_علمی_تخیلی
ایتا| بله| اینستاگرام| سایت| آپارات | تلگرام