فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🐑🥰بچهها عید قربان نزدیکه دوست دارید کاردستی گوسفند درست کنیم🥰🐑
آموزش نقاشی صفر تا صد
💯 @naghash110
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آخ جون #بازی
🎊مناسب مهد کودک ... خواهر و برادرا🥰
آموزش نقاشی صفر تا صد
💯 @naghash110
-2048712958_-1572609518.mp3
4.25M
🔺مامان می شه به جــــای
کار و تلاش، فقط دعا کرد؟
🤲
#توحید_به_زبان_کودکانه
#قصه_صوتی
#سن_۷تا۱۲
#گوینده:معینالدینی
آموزش نقاشی صفر تا صد
💯 @naghash110
#قصه_متنی
✅ راستگویی
در روزگاران گذشته، حاکم پیری بود که به گلها و گیاهان عشق می ورزید. او پیر شده بود، از این رو به فکر افتاد تا جانشینی برای خود انتخاب کند. دستور داد تا هر کس می خواهد جانشین حاکم شود، به قصر بیاید. مردم زیادی به قصر آمدند. پادشاه به هر یک از آنها دانه ای داد و گفت: شما باید این دانه را بکارید و خوب از آن مراقبت کنید تا گل دهد. شش ماه بعد به این جا بیایید تا ببینم چه کسی زیباترین گل را پرورش داده است. آنگاه جانشین خود را انتخاب می کنم. در بین کسانی که به قصر آمده بودند، پسر کوچکی هم بود. او هم دانه ای از پادشاه گرفت و به خانه برد تا هر چه زود تر آن را بکارد. پسر روز ها منتظر ماند، اما دانه اش جوانه نزد. خاک گلدانش را عوض کرد، گلدانش را جا به جا کرد، ولی باز هم خبری نشد.
روز قرار، هر کسی که به قصر می آمد یک گلدان در بغل داشت. در هر گلدان هم گلی زیبا و چشم نواز وجود داشت.
حاکم گل ها را با دقت تماشا می کرد سرش را تکان می داد و زیر لب می گفت «چه گل قشنگی!»
حاکم همه ی گل ها را که تماشا کرد، به پسر رسید. پسر از خجالت در گوشه ای ایستاده بود، چون در گلدان او گلی نبود. پادشاه گفت «پس گل تو کجاست؟»
پسر جواب داد: «من دانه ای را که شما داده بودید کاشتم. اما هرکاری کردم گل نداد.»
حاکم لبخند زد. جلو رفت و به پسر گفت:«چه پسر راستگویی!»
سپس سرش را بلند کرد و باصدای بلند گفت: «من جانشینم را یافتم. این پسر جانشین من است!»
همه با تعجب به پسر و گلدان خالی او نگاه کردند. حاکم ادامه داد :«تمام دانه هایی که من به شما داده بودم ، همه پخته شده بودند. بنابراین امکان نداشت گل بدهند. تنها کسی که بدون گل به قصر آمده است، همین پسر است. او راستگوترین فرد این شهر است، بنابراین برای جانشینی من از همه شایسته تر است.»
😴شب بخیر گلهای زیبا 😘🥱😴
با هم بگیم
آقاجون مهربون
دوست داریم
لطفاً زودتر بیا
دلتنگیم
💞
آموزش نقاشی صفر تا صد
💯 @naghash110
💝 به نام خدای مهربان 💝
💓☺️سلام گلهای زیبا 🥰💓
💞با هم بگیم سلام آقاجون مهربون 💞
🔸️شعر سلام دادن و دست دادن
گفته رسول خدا ص
کوچیکترا، بزرگترا
تو مدرسه، مهمونی
هر روز سال یا که عید
کنار هم رسیدید
سلام بدید، دست بدید
آموزش نقاشی صفر تا صد
💯 @naghash110
🔸️شعر زهر عقرب
🌸او زیر یک سنگ
🌱یا زیر خار است
🌸شبها برایش
🌱وقت شکار است
🌸در طول روز است
🌱یک گوشه پنهان
🌸او بچهزا است
🌱مانند انسان
🌸در زهر عقرب
🌱درمان و داروست
🌸اینها نشانی
🌱از خالق اوست
آموزش نقاشی صفر تا صد
💯 @naghash110
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آخ جون #بازی
هم میشه انفرادی بازی کرد هم گروهی
آموزش نقاشی صفر تا صد
💯 @naghash110
-1129636095_84988586.mp3
11.63M
#دخترکنجکاو
༺◍⃟👧🏻👦🏻჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
#قصه_صوتی
#داستان
#داستانشب
#کودک_۴_۱۱
#گوینده:معینالدینی
آموزش نقاشی صفر تا صد
💯 @naghash110
#قصه_متنی
کلاه فروش بیچاره
يكي بود و يكي نبود ، مردي از راه فروش كلاه زندگي مي كرد . روزي شنيد كه در يكي از شهرها، كلاه طرفداران زيادي دارد . براي همين با تمام سرمايه اش كلاه خريد و به طرف آن شهر راه افتاد .
روزهاي زيادي گذشت تا به نزديكي آن شهر رسيد . جنگل با صفائي نزديكي آن شهر بود و مرد خسته تصميم گرفت كه آنجا استراحت كند كلاه فروش در خواب بود كه باصدايي بيدار شد با تعجب به اطرافش نگاه كرد و چشمش به كيسه كلاه ها افتاد كه درش باز شده بود و از كلاه ها خبري نبود مرد نگران شد دور و بر خود را نگاه كرد تا شايد كسي را ببينند ولي كسي را نديد . ناگهان صدائي از بالاي سر خود شنيد و سرش را بلند كرد و از تعجب دهانش باز ماند . چون كلاه هاي او بر سر ميمونها بودند . مرد با ناراحتي سنگي به طرف ميمونها پرت كرد و آنها هم با جيغ و هياهو به شاخها هاي ديگر پريدند.
مرد كه از اين اتفاق خسارت زيادي ديده بود نمي دانست چكار كند ، زيرا بالارفتن از درخت هم فايده نداشت چون ميمونها فرار مي كردند . ناراحت بود و به بخت بد خود نفرين فرستاد . پيرمردي از آنجا عبور مي كرد ، مرد كلاه فروش را غمگين ديد از او پرسيد : گويا تو در اينجا غريبه اي ! براي چه اينقدر غمگين هستي . پيرمرد وقتي ماجرا را شنيد به او گفت : چاره اينكار آسان است آيا تو كلاه ديگري داري ؟
مرد كلاه فروش ، كلاه خود را از سرش در آورد و به پيرمرد داد . پيرمرد كلاه را بر سرش گذاشت و مثل ميمونها چندبار جيغ كشيد و بعد كلاه را از سر برداشت و در هوا چرخاند و بعد آنرا بر زمين انداخت.
مرد كلاه فروش خيلي تعجب كرد ولي مدتي گذشت و ميمونها نيز كار پيرمرد را تقليد كردند و كلاه را از سرشان به طرف زمين پرتاب كردند . كلاه فروش با خوشحالي كلاه ها را جمع كرد و از تدبير و چاره انديشي مناسب آن پيرمرد تشكر كرد . هديه اي براي تشكر به پيرمرد داد و به راه خود ادامه داد .
😴شب بخیر گلهای زیبا 😘🥱😴
با هم بگیم
آقاجون مهربون
دوست داریم
لطفاً زودتر بیا
دلتنگیم
💞
آموزش نقاشی صفر تا صد
💯 @naghash110
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💝 به نام خدای مهربان 💝
🔸️شعر نشانهی اخلاق خوب
🌸دوباره صبح آمد
🌱یک صبح خوب و زیبا
🌸سلام کردهام
🌱به مامان و به بابا
🌸به خانم مربی
🌱به ناظم و به دوستان
🌸به سبزهها و گلها
🌱به این خورشید تابان
🌸سلام کردهام من
🌱سلام کار خوبیست
🌸سلام نشانهای از
🌱اخلاق خوب و عالیست
💞با هم بگیم سلام آقاجون مهربون 💞
آموزش نقاشی صفر تا صد
💯 @naghash110