eitaa logo
آموزش نقاشی صفر تا💯
225 دنبال‌کننده
2.3هزار عکس
581 ویدیو
13 فایل
آموزش نقاشی صفر تا 💯 نقاش حرفه ای شو نقاشی🎨 بازی ⚽️ شعر 📖 قصه‌های قشنگ 🎼 #آموزش_نقاشی_صفر_تا_صد_برای_۳تا_۱۲سال کپی برداری فقط با ذکر منبع با تشکر تبادل ادمین: @sadatkarimeh
مشاهده در ایتا
دانلود
قصه_متنی_پروانه 🦋قصه کودکانه‌ی غنچه و پروانه🦋 یکی بود یکی نبود، غیر از خدا هیچ‌کس نبود. روزی روزگاری پروانه‌ی قشنگی که تازه پر زدن را یاد گرفته بود، توی باغ گل از این‌ور به آن‌ور می‌رفت و کنار این گل و آن گل می‌نشست. بعضی از گل‌ها به پروانه‌ی قشنگ نگاه می‌کردند و بعضی از گل‌ها از او خوششان نمی‌آمد و رویشان را برمی‌گرداندند. از میان گل‌ها یک غنچه -یعنی گلی که هنوز باز نشده بود- پروانه را که دید خوش‌حال شد. پروانه‌ی قشنگ رفت و کنار غنچه نشست. غنچه گفت: «چه پروانه‌ی قشنگی! چه بال رنگ وارنگی. می‌آیی با من دوست بشوی؟» پروانه گفت: «بله که دوست می‌شوم؛ ولی من چه‌کار می‌توانم برای تو بکنم؟» غنچه گفت: «ما باهم حرف‌های خوب خوب می‌زنیم. از همدیگر کارهای خوب خوب یاد می‌گیریم. تو از این‌ور و آن‌ور باغ برای من خبرهای خوب می‌آوری. آن‌وقت من هم دوست خوب تو هستم.» پروانه خوش‌حال شد و گفت: «باشد، ما از امروز باهم دوست هستیم.» مطلب مرتبط:   قصه کودکانه: بَندیِ آوازخوان || کرم کوچولوی خوش صدا بله گل من… ازاینجا بود که پروانه و غنچه باهمدیگر دوست شدند، آن روز باهم حرف‌های خوب زدند و گفتند و خندیدند تا این‌که نزدیک‌های عصر پروانه از پیش غنچه رفت. فردای آن روز پروانه دوباره راه افتاد که پیش دوستش غنچه برود؛ ولی همین‌طور که پر می‌زد و با خوش‌حالی می‌رفت، یک‌دفعه صدای پروانه‌ی دیگری را شنید. پروانه‌ی قشنگ نگاه کرد. پروانه‌ی دیگری را دید که کنار آب افتاده بود و زخمی شده بود. پایین رفت و کنار او نشست و پرسید: «چی شده؟ چرا این‌جوری شدی؟» پروانه‌ی زخمی گفت: «آمدم آب بخورم، به زمین خوردم و زخمی شدم.» پروانه‌ی قشنگ گفت: «حالا من چه‌کار کنم؟» پروانه‌ی زخمی گفت: «پیش من بمان تا خوب شوم و بال‌هایم که خیس شده‌اند خشک بشوند. آن‌وقت دیگر با تو کاری ندارم.» بله، پروانه‌ی مهربان و قشنگ پیش پروانه‌ی زخمی ماند؛ ولی آن روز حال او خوب نشد که نشد. او چند روز می‌رفت و از شیره‌ی گل‌ها می‌آورد و غذا به پروانه‌ی زخمی می‌داد تا اینکه حال او خوب خوب شد و پرواز کرد. بعد از پرواز کردن پروانه‌ی زخمی، پروانه‌ی قشنگی با خودش گفت: «دیدی چی شد؟ چند روز است که از دوستم گل کوچولو هیچ خبری ندارم.» بعد پرواز کرد و رفت تا او را ببیند. وقتی به جای گل رسید، او را ندید. با خودش گفت: «من آن گل کوچولو را همین‌جا دیدم، پس چرا نیست؟ نکند اشتباه آمده‌ام.» برای همین پرواز کرد و ازآنجا رفت؛ ولی توی راه با خودش گفت: «چرا دارم راه دور می‌روم؟ آن گل کوچولو همان‌جا بود.» پروانه‌ی قشنگ دوباره برگشت. از گلی سراغ گل کوچولو را گرفت. گل گفت: «ما چند روز پیش اینجا یک غنچه داشتیم؛ ولی دیگر نیست.» پروانه پرسید: «نیست؟ ازاینجا رفته؟» گل گفت: «نرفته، اینجاست.» پروانه گفت: «اگر اینجاست، چرا من او را نمی‌بینم؟» گل گفت: «برای آنکه آن گل کوچولو دیگر کوچولو نیست. ببینم خیلی ناراحتی که او را ندیده‌ای؟» پروانه گفت: «بله، دلم برای او تنگ شده، آن‌قدر امروز توی باغ دنبال او گشتم که خسته شدم.» گل گفت: «تویی پروانه، ببین من را می‌شناسی؟» پروانه آمد و کنار گل نشست. بعد او را خوب نگاه کرد و یک‌دفعه با خوش‌حالی گفت: «تو مثل همان گل کوچولو هستی… درست می‌گویم؟» گل گفت: «بله، من همان دوست تو هستم. همان گلی کوچولو، یعنی این‌که من غنچه بودم و باز شدم و حالا گل شدم. همه‌ی گل‌ها پیش از آنکه گل بشوند. غنچه هستند… حالا بگو این چند روز کجا بودی که پیش من نیامدی؟» پروانه گفت که چه شده و چرا نیامده، گل گفت: «اگر نمی‌گفتم که من همان گل کوچولو یا غنچه هستم، من را می‌شناختی؟» پروانه خندید و گفت: «نه، هیچ‌وقت نمی‌شناختم. دیگر چیزی نمانده بود که برای پیدا کردن تو به جاهای دور بروم.» گل خندید و گفت: «ولی هر جا که می‌رفتی دوباره همین‌جا برمی‌گشتی.» پروانه با خوشحالی پر زد و دور گل گشت و خندید. بله گل من… پروانه، گل را پیدا کرد. قصه‌ی ما هم به سر رسید و کلاغه به خانه‌اش نرسید. خب… خوب است بگویم که گل روی زمینی، خواب‌های خوب ببینی. 😴شب بخیر گل‌های زیبا 😘🥱😴 با هم بگیم آقاجون مهربون دوست داریم لطفاً زودتر بیا دلتنگیم 💞 آموزش نقاشی صفر تا صد 💯 @naghash110
48.24M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💞 باباحیدر❤️‍🔥؛ 🎥 گروه‌نجم‌الثاقب 💝 به نام خدای مهربان 💝 🥰💐سلام زیباترین ها پیشاپیش عیدتون مبارک 🥰💐 💞با هم بگیم سلام آقاجون مهربون 💞 آموزش نقاشی صفر تا صد 💯 @naghash110
༺◍⃟#خوراکی჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄ آموزش نقاشی صفر تا صد 💯 @naghash110
🍃تقصیر من بود موشی می دانست که نباید در خانه توپ بازی کند اما او و برادر کوچکش موش موشی می خواستند بدانند آیا توپ پلاستیکی نوی آن ها می تواند آن قدر از زمین بالا بپرد که به سقف برسد یا نه. موشی به موش موشی گفت : « باید حتما آن را امتحان کنیم ! البته فقط یک بار. سه ، دو ، یک ، جانمی ... ! » توپ کوچولو هوا رفت و به سقف هم رسید ! اما وقتی به زمین خورد دوباره هوا رفت و این بار درست به طرف گلدان نازنین مامان موشی رفت ؛ همان گلدان زردی که خال های قرمز داشت. جرینگ ! رنگ از روی موشی پرید و فریاد زد : « وای ، نه ! » موشی به موش موشی گفت : « زود باش ! باید قبل از برگشتن مامان شیشه خرده ها را جمع کنیم. » اما موش موشی نمی توانست از جایش تکان بخورد. توی حوضچه بزرگی از آب گیر افتاده بود. موشی دست دراز کرد و موش موشی را از آب بیرون کشید. زیر لب غر می زد : « من هم عجب شانسی دارم ! چرا همه بلاها سر من می آید ؟ » موشی حوله آورد و موش موشی را خوب خشک کرد. بعد گل ها را توی پارچ گذاشت و شروع کرد به جمع کردن شیشه خرده ها. موشی خاک انداز پر از شیشه خرده را زیر تختش مخفی کرد. « گلدان لعنتی ! وقتی مامان بفهمد خیلی عصبانی می شود ! شاید دیگر به ما پنیر خوشمزه ندهد. اگر اجازه ندهد تلویزیون تماشا کنیم چی ؟ یا ... یا ... » اما تنبیهی سخت تر از این هرگز به فکر موشی نمی رسید. با خودش گفت : « اصلا به مامان نمی گوییم ! اما اگر از ما پرسید گلدان کجاست چه بگوییم ؟ » هر دو به فکر فرو رفتند. ناگهان موشی گفت : « فهمیدم ! به مامان می گوییم دزد آمد و گلدان را دزدید ! » اما تا حرف دزد و دزدی به میان آمد موهای تن هر دو از ترس سیخ شد. موشی گفت : « به نظرم این هم راه حل خوبی نیست باید کلک بهتری بزنیم » مامان موشی داشت چیزهایی را که خریده بود جابه جا می کرد که در آشپزخانه باز شد موش موشی یواشکی وارد آشپزخانه شد و با صدای نازکش گفت : « مامان می خواهم خبری بدی بهت بدم اما باید به من قول بدهی که خیلی از دستم عصبانی نشوی. » مامان موشی گفت : تو خیلی کوچک تر از آن هستی که من از دستت عصبانی شوم. » موش موشی ماجرا را تعریف کرد اما پای موشی را وسط نکشید. مامان موشی گفت : « خیلی بد شد. آیا گلدان نازنینم فقط ترک خورده یا کاملا شکسته است ؟ » موش موشی گفت : « می روم آن را بیاورم » و ناپدید شد. چیزی نگذشت که موشی و موش موشی با تکه های شکسته گلدان برگشتند. موشی که از این کار موش موشی کلی تعجب کرده و ناراحت شده بود به مامان موشی گفت : « موش موشی همه چیز را نگفته ! من آن را توپ به گلدان زدم. آیا از دست من خیلی عصبانی هستی ؟ » مامان موشی جواب داد : « نه فقط ناراحتم چون بهتر بود از اول خودت ماجرا را می گفتی. من آن گلدان را دوست داشتم. » موشی گفت : « شاید بتوانیم با چسب تکه های آن را به هم بچسبانیم. » آن ها تکه های گلدان را به هم چسباندند اما گلدان مثل اولش نشد. موشی با ناامیدی گفت : « دیگر نمی توانیم در آن گل بگذاریم چون آب در آن نمی ماند اما شاید بتوان برای کار دیگری از آن استفاده کرد. » او با کلی شکلات برگشت و گفت : « این می تواند از این به بعد شکلات خوری نازنینت شود ! » مامان موشی هم خندید و گفت : « فکر بسیار خوبی است ! » از کودک بپرسید : - فکر می کنی موشی کار درستی کرد که توی خونه توپ بازی کرد ؟ - بهتر بود موشی به جای انداختن اشتباهش به گردن دیگری چه رفتاری را نشان می داد ؟ - به نظرت موشی کار خوبی کرد که اشتباهش رو جبران کرد ؟ به کودک بگویید : هر اشتباهی که بچه ها انجام می دهند اولین کسانی که باید از آشتباه آن ها مطلع شوند ، پدر و مادر است. آن ها بهتر می توانند بچه ها را راهنمایی کنند و کاری کنند که این اشتباه ها کمتر شود مهم ترین نکته این جاست که ما یک خانواده ایم و اگر کار اشتباهی هم انجام می دهیم باید همگی به هم کمک کنیم تا آن را جبران کنیم. 😴شب بخیر گل‌های زیبا 😘🥱😴 با هم بگیم آقاجون مهربون دوست داریم لطفاً زودتر بیا دلتنگیم 💞 آموزش نقاشی صفر تا صد 💯 @naghash110
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💝 به نام خدای مهربان 💝 🥰💐سلام زیباترین ها پیشاپیش عیدتون مبارک 🥰💐 💞با هم بگیم سلام آقاجون مهربون 💞 آموزش نقاشی صفر تا صد 💯 @naghash110
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎨نقاشی امیرالمومنین علی علیه السلام 💞 آموزش نقاشی صفر تا صد 💯 @naghash110
༺◍⃟#کبوتر჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄ آموزش نقاشی صفر تا صد 💯 @naghash110
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌟شعر غدیر🌟 روزی پیامبر ما یه جا به نام غدیر گفت به همه آدما هرکسی من بوده ام بزرگ و رهبر او از این به بعد علی هست امام و سرور او از اون به بعد علی شد امام ما مومن ها عید می گیریم اون روز رو تا باشد دنیا دنیا علی امام ما هست اینو همه میدونیم ما علی رو دوست داریم شیعه اون می مونیم آموزش نقاشی صفر تا صد 💯 @naghash110