فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چهفرقےمیکنددرڪدامفصلبیایی ...
#امام_زمان
♡- - - -🌱- - - -♡
@Nahelah
♡- - - -🌱- - - -♡
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨🌱✨🌱✨🌱✨🌱
#من_میتࢪا_نیستمـ🌿
#شهیده_زینب_کمایی
#قسمتبیستوهشتم
تک تک بچه ها به آبادان وابسته بودند. در همهی سال های زندگیمان حتی یک مسافرت نرفته
بودیم. همهی خوشی ما همان خانه و محله وشهر خودمان بود. کسی را هم نداشتیم که خانهاش
برویم. تنها عمهی بچهها که شوهرش عرب و آشپز شرکت نفت بود، در ماهشهر زندگی میکرد. او
هشت تا بچه داشت. هیچ وقت مزاحم او نشده بودیم.
خانهی فامیل های بابای مهران در رامهرمز هم نرفته بودیم. حالا با این وضع باید همهی ما به
عنوان جنگ زده و خانه از دست داده به جاهایی میرفتیم که تا آن روز با عزت هم نرفته بودیم.
ما دلخوشی به آینده داشتیم. فقط چند دست لباس برداشتیم. به این امید بودیم که جنگ در
چند روز آینده یا چند ماه آینده تمام میشود و به خانهی خودمان بر میگردیم. فقط مینا و مهری
حاضر نشدند لباس جمع کنند. تا لحظهی آخر کتاب مفاتیح در دستشان بود و دعا میخواندند
و از خدا میخواستند که یک اتفاقی بیفتد، معجزهای بشود که ما از آبادان بیرون نرویم. غم
سنگینی هم در صورت زینب نشسته بود. حرف نمیزد. چون کوچک ترین دختر بود به خودش
اجازه نمیداد که خیلی مخالفت کند. سنش کم بود و میدانست کسی به او اجازهی ماندن
نمیدهد.بابای مهران ما را سوار یک کامیون کرد. کامیون دو کابینه بود. همهی ما توی اتاقک
کامیون نشستیم و به سمت پل ایستگاه۱۲ رفتیم. پل را بسته بودند و اجازهی عبور از پل را
نمیدادند. اجباراً به زیارتگاه «سیدعباسی» در ایستگاه۲۱ رفتیم.
دختر ها در زیارتگاه حسابی گریه کردند و متوسل به سید عباس شدند که راه بسته بماند. تعداد
زیادی از مردم در زیارتگاه سید عباسی و خیابان های اطراف منتظر بودند که پل ایستگاه۱۲ یا ۷ باز
شودچند ساعتی گذشت که خبر باز شدن پل ایستگاه۷ را دادند و ما توانستیم از آن مسیر از
شهر خارج بشویم. روز خارج شدن از آبادان برای همهی ما روز سختی بود. با کامیون به ماهشهر
رفتیم.خانهی عمهی بچهها در منطقهی شرکتی ماهشهر بود. جمعیت آن ها زیاد بود و جایی برای
ما نداشتند. ما فقط یک شب مهمان آنها بودیم و روز بعد به رامهرمز به خانهی پسرعموی بابای
مهران رفتیم. مینا و مهری از روز خارج شدنمان از آبادان اعتصاب غذا کرده بودند و چیزی
نمیخوردند. البته شهرام یواشکی به آنها بیسکویت و نان میداد...
✨🌱✨🌱✨🌱✨🌱
✨🌱✨🌱✨🌱✨🌱
#من_میتࢪا_نیستمـ🌿
#شهیده_زینب_کمایی
#قسمتبیستونهم
یک هفته در خانهی پسرعموی جعفر ماندیم. آنها مقید به حجاب و رعایت مسائل شرعی نبودند.
پسر بزرگ هم داشتند و دخترها خیلی معذب بودند. هرکدام که میخواستند دستشویی بروند
یا وضو بگیرند، من همراهشان میرفتم. آنها هر روز در خانه نوار میگذاشتند و بزن و برقص
میکردند. ما دیگر تحمل ماندن در آنجا را نداشتیم. سال ها قبل، ما از دختر آنها در آبادان،
ماه ها پذیرایی میکردیم تا او دورهی تربیت معلمش را تمام کرد. اما آنها در مدت اقامت ما در
خانهشان، رفتار خوبی نداشتند؛ طوری که من و مادرم احساس میکردیم روی خار نشستهایم.
آبان ماه بود و سرما از راه رسیده بود. دخترها لباس کافی نداشتند. به بازار رفتم و برای آنها
لباس خریدم. روزهای سختی بود؛ آدم یک عمر حتی یک روز هم خانهی کسی نرود و مزاحم
کسی نشود، ولی جنگ بلایی سرش بیاورد که با پنج تا بچه در خانهی فامیل آواره شود و
احترامش از بین برود.در یکی از همان روزهای سخت، من بعد از خرید لباس برای بچه ها،
مقداری گوشت و میوه و سبزی خریدم و به خانه برگشتم. زن پسرعموی جعفر و چندتا از زن های
همسایه در کوچه ایستاده بودند؛ تا مرا دیدند و چشمشان به مواد غذایی افتاد، با تمسخر
خندیدند و گفتند: مگر جنگ زِدِه یَل، برنج و خورش هم میخورند؟
(مگر جنگ زده ها، برنج و خورش هم میخورند؟)
انتظار داشتند که من به بچه هایم نان خالی
بدهم. فکر میکردند که ما فقیریم. در حالی که ما در آبادان برای خودمان همه چیز داشتیم و بهتر و
قشنگ تر از آنها زندگی میکردیم.
بابای مهران دوباره به ماهشهر برگشت. باید
ماهشهر میماند. پالایشگاه آبادان از بین رفته بود. پسرها هم که آبادان بودند. من و مادرم و دخترها
و شهرام در رامهرمز اسیر شده بودیم.
یک روز از سر ناچاری و فشار، پرسان پرسان به
سراغ دفتر امام جمعهی رامهرمز رفتم. وقتی دفتر او را پیدا کردم و امام جمعه را دیدم، از او
خواستم که به ما یک اتاق بدهد تا با دخترهایم با عزت زندگی کنم. حتی گفتم: کرایهی خانه هم
میدهم. شوهرم کارگر شرکت نفت است و حقوق میگیرد.
امام جمعه جواب داد: جنگ زده های زیادی به اینجا آمده و در چادر های هلال احمر ساکن
شدهاند. گفت: شما هم میتوانید با بچههایتان در چادر زندگی کنید.
من که نمیتوانستم چهارتا دختر را توی چادر که در و پیکر ندارد و امنیت ندارد، نگه دارم. چهارتا
دختر جوان چطور در چادر زندگی کنند؟ بعد از اینکه از همه ناامید شدم، خودم هر روز دنبال
خانه میرفتم. خیلی دنبال خانه گشتم، اما جایی را پیدا نکردم...
✨🌱✨🌱✨🌱✨🌱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ماروبرگردونحــسین🥺💔
#امامحسینم
┈•┈┈┈✾┈┈┈•┈
@Nahelah
┈•┈┈┈✾┈┈┈•┈
4_5947051703634233280.mp3
8.68M
#استغفار ۱ 📿
رجب، ماه استغفاره!
ماه حمام کردنِ روح ...
جسمِ آلوده رو با آب پاک شتشو میکنیم،
و روحِ زنگار گرفته رو در نهرِ استغفار .
آماده میشیم برای استحمامِ روح!
@ostad_shojae
4_5947051703634233296.mp3
8.1M
#استغفار ۳ 📿
بعد از استحمام، گونه هات برق میزنند؛
نورانی میشن!
حمامِ روح هم، جانت رو جلا میده!
گونههای روحت برق میزنن ...
استغفار، نورانی ات میکنه!
@ostad_shojae
3651611356.mp3
7.38M
#استغفار ۲ 📿
عدم نشاط و آرامش،
عدم لذّت بردن از عبادت،
بی رغبتی نسبت به نماز،
کلافگی، اضطراب و ترس،
مالِ کثیف شدنِ روح، و عدم استحمام روح ماست.
ماه رجب اومده ...
تا مایی که حمامِ روحمون رو فراموش کردیم، یه ذره بیشتر به خودمون برسیم.
@ostad_shojae
خیلیحࢪملازممآقا((:
ڪےلیاقتشروپیدامیکنمکهبیامپیشت؟((:
هرموقعکهتوبگیاومدنقشنگه((:
#امام_حسینم
┈•┈┈┈✾┈┈┈•┈
@Nahelah
┈•┈┈┈✾┈┈┈•┈
❤️🤍💚 ﷽ 🦋🦋🦋
🌤 چه زيباست صبح،
😊 وقتی روی لبهايمان
☺️ ذكر مهربانی به شكوفه مینشيند
❤️ و با عشق، روزمان آغاز میشود
خدايا 🤲
روزمان را سرشار از آرامش
عشق و محبت کن،❣
😊✋سلاااام مهربانان صبح آدینه همگی بخیر و نیکی❣
❣ الهی به امید خودت❣
🌍 اللّٰھـُم ؏جِّل لِوَلیڪَ الفَرَجْـ 🌤
🌿🌸🌿🌸🌿
✨️🤍بسم الله الرحمن الرحیم🤍✨️
إِلَهِی عَظُمَ الْبَلاءُ وَ بَرِحَ الْخَفَاءُ وَ انْکشَفَ الْغِطَاءُ
وَ انْقَطَعَ الرَّجَاءُ وَ ضَاقَتِ الْأَرْضُ وَ مُنِعَتِ السَّمَاءُ
وَ أَنْتَ الْمُسْتَعَانُ وَ إِلَیک الْمُشْتَکی وَ عَلَیک الْمُعَوَّلُ فِی الشِّدَّةِ وَ الرَّخَاءِ
اَللَّــهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ أُولِی الْأَمْرِ الَّذِینَ فَرَضْتَ عَلَینَا طَاعَتَهُمْ وَ عَرَّفْتَنَا بِذَلِک مَنْزِلَتَهُمْ
فَفَرِّجْ عَنَّا بِحَقِّهِمْ فَرَجا عَاجِلا قَرِیبا کلَمْحِ الْبَصَرِ أَوْ هُوَ أَقْرَبُ
یا مُحَمَّدُ یا عَلِی یا عَلِی یا مُحَمَّدُ
اِکفِیانِی فَإِنَّکمَا کافِیانِ وَ انْصُرَانِی فَإِنَّکمَا نَاصِرَانِ
یا مَوْلانَا یا صَاحِبَ الزَّمَانِ
اَلْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ
أَدْرِکنِی أَدْرِکنِی أَدْرِکنِی
السَّاعَةَ السَّاعَةَ السَّاعَةَ
الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ
یا أَرْحَمَ الرَّاحِمِینَ بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّاهِرِینَ
🌿«قرار روزانــه»🌿
┈•┈┈┈✾┈┈┈•┈
@Nahelah
┈•┈┈┈✾┈┈┈•┈