نهجالشّهداء | شهدای گلهدار
🔹 خاطرهای جالب از حجّةالاسلام #شهید_شیخحسین_شهابی 👇 🌹 نهجالشّهداء | شهدای دیار گلهدار @Nahj_Sho
👌 خاطرهای زیبا
🔺 حجّةالاسلام #شهید_شیخحسین_شهابی : «اگر صدها هواپیما هم بیاید به خودمان و حتی ماشینی که در آن هستیم هیچ ترکشی نمیخورد».
👈 اواخر سال ۱۳۶۳ #عملیات_بدر برای حفظ راه واقعی #جنگ با ابعاد مختلفی انجام شد. رزمندههای زیادی را هدایت میکردم و بالاخره تا نزدیک دجله پیشروی کردیم. یک شهری در کنار دجله خالی شده بود و عراقیها فرار کرده بودند.
دشمن به شدت از رزمندههای ایرانی میترسید و لذا پل مهم روی دجله را خراب کردند تا از حرکت رزمندهها به طرف #بصره جلوگیری کنند. همچنین به وسیلهی هواپیماهای #فرانسوی و #شوروی حملههای متعدد انجام دادند که بچههای ما در محاصره قرار گرفتند. وسایل مهمی مثل دوربین عکاسی و فیلمها و وسایل دیگر در دست #دشمن افتاد و به یغما رفت.
پشت خط مقدم بودیم که وقت نماز شد. برای #نماز_جماعت آماده شدیم؛ برادر شهیدم شیخ حسین و حاج شیخ حسن اسدی هم تشریف داشتند. وقتی خواستم نماز را شروع کنم، آقای #صیاد_شیرازی و آقای #صفوی از #ارتش و #سپاه هم آمدند و پشت سر من ایستادند و نماز را خواندیم.
در حین #نماز خمپارهای آمد و ترکشهایی به بعضی از نمازگزارها خورد؛ حتی در نماز صدای فریاد بچهها بلند شد که یکی از آنها مهندس حسینزاده بودند. بالاخره نماز تمام شد و آقای صیاد شیرازی و صفوی به بنده گفتند قایقی آماده کردهایم و شما با قایق به عقب برگردید. بنده گفتم: «با ماشین برمیگردم». صیاد شیرازی فرمودند: «این ماشین هم همینجا بگذارید و با قایق برگردید زیرا مسیر خیلی خطرناک است و احتمال کشته شدن زیاد است».
بنده عرض کردم: «خودم راننده میشوم و ماشین را برمیگردانم». ایشان گفتند: «نزدیک آن پل، دهها دستگاه از ماشینهای خودمان را نابود کردهاند و شما اگر کشته شدید، #شهید نیستید زیرا یقین دارم که کشته شدن حتمی است. عرض کردم: «بنده اطلاع دارم که حتی یک ترکش هم به ماشین و خودمان نمیخورد».
بنده پشت فرمان ماشین عقیدتی سیاسی ارتش نشستم و برادر شهیدم شیخ حسین و حاج شیخ حسن اسدی نیز در ماشین با من بودند. وقتی نزدیک پل #جزیره_مجنون رسیدیم، ناگهان صدای هواپیماهای دشمن آمد و به آسمان نگاه کردیم که ۱۶ هواپیمای عراقی، منطقه را به شدت #بمباران کردند. اما برادرم شیخ حسین فرمودند: «اگر صدها هواپیما هم بیاید به خودمان و حتی ماشینی که در آن هستیم هیچ ترکشی نمیخورد». یکدفعه پل جلوی ما شکسته شد و ما روی پل ایستادیم و نتوانستیم حرکت کنیم.
طولی نکشید که #جهاد فوراً یک قطعه را جهت ترمیم پل آوردند و سریعاً وصل کردند و ما از روی آن حرکت کردیم و خود را به پشت جزیرهی مجنون رساندیم.
صبح شد و #نماز صبح را خواندیم. نزدیک طلوع آفتاب #شهید_کسائی فرمودند: «یک سری به خط مقدم بزنیم» و بنده و آقای کسائی به طرف خط مقدم حرکت کردیم. وقتی به آنجا رسیدیم تمامی خط خالی شده بود و هیچ رزمندهای از ما حضور نداشت و با تعجب به منطقه نگاه کردیم. ناگهان دو هواپیمای عراقی به طرف ما آمدند که بنده و آقای کسائی از ماشین پایین آمدیم و در #سنگر پناه گرفتیم. دوباره آنجا را بمباران کردند و به ماشین ما آسیب وارد شد و رادیاتور جلوی آن شکسته شد. چند دقیقه بعد فردی #نظامی از دور مشاهده کردیم که به سمت ما میآمدند و خودی بودند.
پیش از ظهر به #جفیر رفتیم و آقای #صیاد_شیرازی را ملاقات کردیم. صیاد تعجب کردند و فرمودند شما هستید؟ گفتم بلی. فرمود «آنوقت که به شما گفتم نروید متوجه شدم که هواپیماهای دشمن به طرف شما آمده و یقین داشتم زنده نمیمانید؛ اکنون شما را زنده میبینم». عرض کردم: «کسی برای من و برادرم دعا کرده تا زنده بمانیم». صیاد فرمودند: «چه کسی؟ جریان چه بوده است؟».
گفتم حضرت #آیةاللّٰه_نجابت موقع حرکت کردن ما به سمت #جبهه دستشان را دور گردن ما انداختند و آیهی « إنَّ الّذی فَرَضَ عَلَیکَ القُرآنَ لَرادُّکَ إلیٰ مَعادٍ» را خواندند. ما هم اطمینان پیدا کردیم که هیچ لطمهای به ما نمیرسد.
آقای صیاد فرمودند: «من هم افتخار میکنم که خدمت ایشان برسم». بنده به ایشان گفتم وقتی به #شیراز تشریف آوردید و اگر بنده جبهه نبودم، خدمت ایشان هستم و شما را نزد ایشان میبرم. اما فرصتی برایشان به وجود نیامد که به شیراز بیایند و در نهایت در #تهران به دست #منافقین به آرزوی خود یعنی #شهادت رسید.
📚 منبع: کتاب صدای انقلاب در گلهدار؛ خاطرات شیخ علی شهابی؛ صفحهی ۸۸-۹۱.
🌹 نهجالشّهداء | شهدای دیار گلهدار
@Nahj_Shohada