eitaa logo
نهج البلاغه 📜
1.1هزار دنبال‌کننده
1.7هزار عکس
591 ویدیو
27 فایل
📍مطالعه ترتیبی کتاب ارزشمند نهج البلاغة 🖇به همراه شرح مختصر ارتباط با ادمین 👇 Yazahra256 کپی آزاد به شرط: _ 5صلوات جهت تعجیل در امر فرج
مشاهده در ایتا
دانلود
‍ 🌷 – قسمت 9⃣1⃣ ✅ در روستا، پاییز که از راه می‌رسد، عروسی‌ها هم رونق می‌گیرند. مردم بعد از برداشت محصولاتشان آستین بالا می‌زنند و دنبال کار خیر جوان‌ها می‌روند. دوازدهم آذر ماه 1356 بود. صبح زود آماده شدیم برای جاری کردن خطبه‌ی عقد به دمق برویم. آن‌وقت دمق مرکز بخش بود. صمد و پدرش به خانه‌ی ما آمدند. چادر سر کردم و به همراه پدرم به راه افتادم. مادرم تا جلوی در بدرقه‌ام کرد. مرا بوسید و بیخ گوشم برایم دعا خواند. من ترک موتور پدرم نشستم و صمد هم ترک موتور پدرش. دمق یک محضرخانه بیشتر نداشت. صاحب محضرخانه پیرمرد خوش‌‌رویی بود. شناسنامه‌ی من و صمد را گرفت. کمی سربه‌سر صمد گذاشت و گفت: « برو خدا را شکر کن شناسنامه‌ی عروس خانم عکس‌دار نیست و من نمی‌توانم برای تو عقدش کنم. از این موقعیت خوب بهره ببر و خودت را توی هچل نینداز. » ما به این شوخی خندیدیم؛ اما وقتی متوجه شدیم محضردار به هیچ عنوان با شناسنامه‌ی بدون عکس خطبه‌ی عقد را جاری نمی‌کند، اول ناراحت شدیم و بعد دست از پا درازتر سوار موتورها شدیم و برگشتیم قایش. همه تعجب کرده بودند چطور به این زودی برگشته‌ایم. برایشان توضیح دادیم. موتورها را گذاشتیم خانه. سوار مینی‌بوس شدیم و رفتیم همدان. عصر بود که رسیدیم. پدر صمد گفت: « بهتر است اول برویم عکس بگیریم. » همدان میدان بزرگ و قشنگی داشت که بسیار زیبا و دیدنی بود. توی این میدان، پر از باغچه و سبزه و گل بود. وسط میدان حوض بزرگ و پرآبی قرار داشت. وسط این حوض هم روی پایه‌ای سنگی، مجسمه‌ی شاه، سوار بر اسب، ایستاده بود. عکاس دوره‌گردی توی میدان عکس می‌گرفت. پدر صمد گفت: « بهتر است همین‌جا عکس بگیریم.» بعد رفت و با عکاس صحبت کرد. عکاس به من اشاره کرد تا روی پیت هفده کیلویی روغنی، که کنار شمشادها بود، بنشینم. عکاس رفت پشت دوربین پایه‌دارش ایستاد. پارچه‌ی سیاهی را که به دوربین وصل بود، روی سرش انداخت و دستش را توی هوا نگه داشت و گفت: « این‌جا را نگاه کن. » من نشستم و صاف و بی‌حرکت به دست عکاس خیره شدم. کمی بعد، عکاس از زیر پارچه‌ی سیاه بیرون آمد و گفت: « نیم ساعت دیگر عکس حاضر می‌شود. » کمی توی میدان گشتیم تا عکس‌ها آماده شد. پدر صمد عکس‌ها را گرفت و به من داد. خیلی زشت و بد افتاده بودم. به پدرم نگاه کردم و گفتم: « حاج‌آقا! یعنی من این شکلی‌ام؟! » پدرم اخم کرد و گفت: « آقا چرا این‌طوری عکس گرفتی. دختر من که این شکلی نیست. » عکاس چیزی نگفت. او داشت پولش را می‌شمرد؛ اما پدر صمد گفت: « خیلی هم قشنگ و خوب است عروس من، هیچ عیبی ندارد.‌ » عکس‌ها را توی کیفم گذاشتم و راه افتادیم طرف خانه‌ی دوست پدر صمد. شب را آن‌جا خوابیدیم. صبح زود پدرم رفت و شناسنامه‌ام را عکس‌دار کرد و آمد دنبال ما تا برویم محضر. عاقد شناسنامه‌هایمان را گرفت و مبلغ مهریه را از پدرم پرسید و بعد گفت: « خانم قدم‌خیر محمدی‌کنعان! وکیلم شما را با یک جلد کلام اللّه مجید و مبلغ ده هزار تومان پول به عقد آقای... » بقیه‌ی جمله‌ی عاقد را نشنیدم. دلم شور می‌زد. به پدرم نگاه کردم. لبخندی روی لب‌هایش نشسته بود. سرش را چند‌بار به علامت تأیید تکان داد. گفتم: « با اجازه‌ی پدرم، بله. » محضردار دفتر بزرگی را جلوی من و صمد گذاشت تا امضا کنیم. من که مدرسه نرفته بودم و سواد نداشتم. به جای امضا جاهایی را که محضردار نشانم می‌داد، انگشت می‌زدم. اما صمد امضا می‌کرد. از محضر که بیرون آمدیم، حال دیگری داشتم. حس می‌کردم جیزی و کسی دارد من را از پدرم جدا می‌کند. به همین خاطر تمام مدت بغض کرده بودم و کنار پدرم ایستاده بودم و یک لحظه از او جدا نمی‌شدم. ظهر بود و موقع ناهار. به قهوه‌خانه‌ای رفتیم و پدر صمد سفارش دیزی داد. من و پدرم کنار هم نشستیم. صمد طوری که کسی متوجه نشود، اشاره کرد بروم پیش او بنشینم. خودم را به آن راه زدم که یعنی نفهمیدم. صمد روی پایش بند نبود. مدام از این طرف به آن طرف می‌رفت و می‌آمد کنار میز می‌ایستاد و می‌گفت: « چیزی کم و کسر ندارید. » عاقبت پدرش از دستش عصبانی شد و گفت: « چرا. بیا بنشین. تو را کم داریم. » دیزی‌ها را که آوردند، مانده بودم چطور پیش صمد و پدرش غذا بخورم. از طرفی هم، خیلی گرسنه بودم. چاره‌ای نداشتم. وقتی همه مشغول غذا خوردن شدند، چادرم را روی صورتم کشیدم و بدون این‌که سرم را بالا بگیرم، غذا را تا آخر خوردم. آبگوشت خوشمزه‌ای بود. بعد از ناهار سوار مینی‌بوس شدیم تا به روستا برگردیم. صمد به من اشاره کرد بروم کنارش بنشینم. آهسته به پدرم گفتم: « حاج‌آقا من می‌خواهم پیش شما بنشینم. » 🔰ادامه دارد.....🔰 @nahjamira
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
استغفاری برای دست یافتن به گنج علم یا مال یکی از انواع استغفار که تلاوت آن به تعداد خاصّی برای حلّ مشکلات اقتصادی یا علمی به تجربه رسیده است ، استغفاری است که خواندن آن به مدّت دو ماه، روزی چهارصد مرتبه سفارش شده است. امام صادق (علیه‌السلام) می‌فرمایند: هر کس تا دو ماه روزی چهارصد بار پی در پی بگوید: 🥀« أَسْتَغْفِرُ اللهَ الَّذی لا إِلـهَ إِلاّ الْحَیُّ الْقَیُّومُ ، هُو الرَّحْمنُ الرَّحیمُ ،  بَدیعُ السَّماواتِ وَ الأَرْضِ ، مِنْ جِمیعِ ظُلْمی وَ جُرْمی و إِسْرافی عَلی نَفْسی وَ أَتُوبُ إِلَیْهِ».🥀 « از خداوند ، طلب آمرزش می‌کنم ، خدایی که معبودی جز او نیست ، زنده‌ای ازلی و ابدی ، سرپرستی بی همتا و پدید آورنده آسمان‌ها و زمین است . از همه ستمی که به خود کرده و جرمی که مرتکب گشته‌ام و اسراف و زیاده‌روی که بر نَفْس خویش روا داشته‌ام ( آمرزش طلبیده ) و به سوی او باز می‌گردم »، 🍀 یا گنجی از علم و دانش به او داده می‌شود ، یا گنجی از مال و ثروت روزیش می‌گردد. 🍀 (وسائل الشّیعه ، ج 7 ، ص 225 ).  
ًَ        👇تقویم نجومی یکشنبه👇         👇👇👇کانال عمومی👇👇👇                   (تقویم همسران) ⬅️ اولین و پرطرفدارترین مجموعه کانال های تقویم نجومی،اسلامی. ✴️ یکشنبه👈8 آبان / عقرب1401 👈4 ربیع الثانی 1444👈30 اکتبر 2022 🏛 مناسبت های دینی و اسلامی. 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹ولادت حضرت سید الکریم شاه عبدالعظیم حسنی " 173 ه.ق " . 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 ⭐️احکام دینی و اسلامی ❇️امروز روز خوبی برای امور زیر است: ✅خواستگاری و عقد و ازدواج. ✅خرید رفتن. ✅وسیله سواری خریدن. ✅خشت بنا نهادن و آغاز بنایی. ✅امور زراعی و کشاورزی. ✅و شکار و صید و دام گذاری خوب است. 👼مناسب زایمان و نوزاد محبوب مردم خواهد شد. 🚘سفر: مسافرت خوب نیست و در صورت ضرورت همراه صدقه باشد. @taghvimehamsaran 🔭 احکام نجوم. 🌓امروز : قمر در برج جدی است و از نظر نجومی برای امور زیر نیک است: ✳️کندن چاه و کانال. ✳️صید و دام گذاری. ✳️جراحی ها. ✳️آغاز درمان و معالجات. ✳️امور زراعی و کشاورزی. ✳️درو و برداشت محصول. ✳️دیدارهای سیاسی. ✳️شراکت و امور شراکتی. ✳️از شیر گرفتن کودک. ✳️و وام و قرض خوب است. 💎 از کانال ما در فروش حرز و ادعیه همراه دیدن فرمایید مطمئن با قیمت مناسب...👇 @Herz_adiye_hamrah 🔲 این مطالب تنها یک سوم اختیارات سررسید تقویم همسران است بقیه امور را در تقویم مطالعه بفرمایید. 💇‍♂ اصلاح سر و صورت: طبق روایات ، (سر و صورت) در این روز از ماه قمری ،باعث غم و اندوه می شود. 💉🌡حجامت. خون دادن فصد و زالو انداختن یا #زالو انداختن در این روز، از ماه قمری، موجب درد در سر می شود. 💑مباشرت: مباشرت امشب خوب و فرزند به سرنوشت و قسمت خود قانع باشد.ان شاءالله. 😴😴تعبیر خواب: خوابی که شب " دوشنبه " دیده شود طبق آیه ی 5 سوره مبارکه " مائده" است. الیوم احل لکم الطیبات.... و چنین استفاده میشود که برای دریافت تقویم هر روز کافی است کلمه تقویم همسران را در تلگرام جستجو کنید و به کانال ما بپیوندید که منفعتی به خواب بیننده برسد و به شکلی خوشحال شود .ان شاالله. و به این صورت مطلب خود رو قیاس کنید. @taghvimehmsaran 💅 ناخن گرفتن: یکشنبه برای ، روز مبارک و مناسبی نیست و طبق روایات ممکن است موجب بی برکتی در زندگی گردد. 👕👚 دوخت و دوز: یکشنبه برای بریدن و دوختن روز مناسبی نیست . طبق روایات موجب غم واندوه و حزن شده و برای شخص، مبارک نخواهد بود‌( این حکم شامل خرید لباس نیست) ✴️️ استخاره: وقت در روز یکشنبه: از طلوع آفتاب تا ساعت ۱۲ و بعداز ساعت ۱۶ عصر تا مغرب. ❇️️ ذکر روز یکشنبه : یا ذالجلال والاکرام  ۱۰۰ مرتبه ✳️️ ذکر بعد از نماز صبح ۴۸۹ مرتبه که موجب فتح و نصرت یافتن میگردد . @taghvimehmsaran 💠 ️روز یکشنبه طبق روایات متعلق است به و . سفارش شده تا اعمال نیک و خیر خود را در این روز به پیشگاه مقدس ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد. 🌸بامید پرورش نسلی مهدوی ان شاءالله🌸 📚 منابع مطالب. کتاب تقویم همسران:نوشته حبیب الله تقیان انتشارات حسنین علیهما السلام قم:پاساژ قدس زیر زمین پلاک 24 تلفن 09032516300 025 37 747 297 09123532816 📛📛📛📛📛📛📛📛📛📛📛 📩 این مطلب را برای دوستانتان حتما با لینک  ارسال  کنید مطلب بدون لینک شرعا حرام و ممنوع میباشد. 📛📛📛📛📛📛📛📛📛📛📛 مطلب تخصصی و مفید تقویم نجومی را هر شب در 👇اینجا👇دریافت کنید 👇عضو شوید👇 لینک کانال اصلی و فعال ما در تلگرام👇 @taghvimehmsaran ای دی ادمین.... 🆔👇 @tl_09123532816 لینک عمومی کانال در پیام رسان ایتا و سروش.👇 @taghvimehamsaran https://eitaa.com/joinchat/2302672912C0ee314a7eb
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹 سهم : از حکمت ۱۶۷ تا ۱۷۷ ┄═❁🍃❈🌼❈🍃❁═┄ 📒 : خودپسندی مانع فزونی است. ┄═❁🍃❈🌼❈🍃❁═┄ 📒 : آخرت نزديك، و ماندن در دنيا اندك است. ┄═❁🍃❈🌼❈🍃❁═┄ 📒 : صبحگاهان، برای آنكه دو چشم بينا دارد روشن است. ┄═❁🍃❈🌼❈🍃❁═┄ 📒 : ترك گناه آسانتر از درخواست توبه است. ┄═❁🍃❈🌼❈🍃❁═┄ 📒 : بسا لقمه ای گلوگیر كه از لقمه های فراوانی محروم می كند. ┄═❁🍃❈🌼❈🍃❁═┄ 📒 :مردم دشمنِ چيزهایی هستند كه نمی دانند. ┄═❁🍃❈🌼❈🍃❁═┄ 📒 : آن كس كه از افكار و آراء گوناگون استقبال كند، صحيح را از خطا خوب شناسد. ┄═❁🍃❈🌼❈🍃❁═┄ 📒 : آنكس كه دندان خشم در راه خدا بر هم فشارد، بر كشتن باطل گرايان قدرتمند توانمند گردد. ┄═❁🍃❈🌼❈🍃❁═┄ 📒 : هنگامی كه از چيزی می ترسی، خود را در آن بيفكن، زيرا گاهی ترسيدن از چيزی، از خود آن سخت تر است. ┄═❁🍃❈🌼❈🍃❁═┄ 📒 : بردباری و تحمل سختيها ابزار رياست است. ┄═❁🍃❈🌼❈🍃❁═┄ 📒 : بدكار را با پاداش دادن به نيكوكار آزار ده. ┄═❁🍃❈🌼❈🍃❁═┄ 〰〰〰〰〰〰〰〰 @nahjamira
🌹 سهم : از حکمت ۱۶۷ تا ۱۷۷ ┄═❁🍃❈🌼❈🍃❁═┄ 📒 : خودپسندی مانع فزونی است. ┄═❁🍃❈🌼❈🍃❁═┄ 📒 : آخرت نزديك، و ماندن در دنيا اندك است. ┄═❁🍃❈🌼❈🍃❁═┄ 📒 : صبحگاهان، برای آنكه دو چشم بينا دارد روشن است. ┄═❁🍃❈🌼❈🍃❁═┄ 📒 : ترك گناه آسانتر از درخواست توبه است. ┄═❁🍃❈🌼❈🍃❁═┄ 📒 : بسا لقمه ای گلوگیر كه از لقمه های فراوانی محروم می كند. ┄═❁🍃❈🌼❈🍃❁═┄ 📒 :مردم دشمنِ چيزهایی هستند كه نمی دانند. ┄═❁🍃❈🌼❈🍃❁═┄ 📒 : آن كس كه از افكار و آراء گوناگون استقبال كند، صحيح را از خطا خوب شناسد. ┄═❁🍃❈🌼❈🍃❁═┄ 📒 : آنكس كه دندان خشم در راه خدا بر هم فشارد، بر كشتن باطل گرايان قدرتمند توانمند گردد. ┄═❁🍃❈🌼❈🍃❁═┄ 📒 : هنگامی كه از چيزی می ترسی، خود را در آن بيفكن، زيرا گاهی ترسيدن از چيزی، از خود آن سخت تر است. ┄═❁🍃❈🌼❈🍃❁═┄ 📒 : بردباری و تحمل سختيها ابزار رياست است. ┄═❁🍃❈🌼❈🍃❁═┄ 📒 : بدكار را با پاداش دادن به نيكوكار آزار ده. ┄═❁🍃❈🌼❈🍃❁═┄ 〰〰〰〰〰〰〰〰 @nahjamira
🔊 گزارش موضوعات مهم حکمت ۱۶۷ تا حکمت ۱۷۷ 🎙حجت الاسلام مهدوی ارفع 🌹 طرح «باعلی تا مهدی» علیهما السلام ┄┄┅┅✿❀🌿🌼🌿❀✿┅┅┄┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‍ 🌷 – قسمت 0⃣2⃣ ✅ رفتم کنار پنجره نشستم. پدرم هم کنارم نشست. می‌دانستم صمد از دستم ناراحت شده، به همین خاطر تا به روستا برسیم، یک بار هم برنگشتم به او، که هم‌ ردیف ما نشسته بود، نگاه کنم. به قایش که رسیدیم، همه منتظرمان بودند. خواهرها، زن‌برادرها و فامیل به خانه‌ی ما آمده بودند. تا من را دیدند، به طرفم دویدند. تبریک می‌گفتند و دیده‌بوسی می‌کردند. صمد و پدرش تا جلوی در خانه با ما آمدند. از آن‌جا خداحافظی کردند و رفتند. با رفتن صمد، تازه فهمیدم در این یک روزی که با هم بودیم چقدر به او دل بسته‌ام. دوست داشتم بود و کنارم می‌ماند. تا شب چشمم به در بود. منتظر بودم تا هر لحظه در باز شود و او به خانه‌ی ما بیاید، اما نیامد. فردا صبح موقع خوردن صبحانه، حس بدی داشتم. از پدرم خجالت می‌کشیدم. منی که از بچگی روی پای او یا کنار او نشسته و صبحانه خورده بودم، حالا حس می‌کردم فاصله‌ای عمیق بین من و او ایجاد شده. پدرم توی فکر بود، سرش را پایین انداخته و بدون این‌که چیزی بگوید، مشغول خوردن صبحانه‌اش بود. کمی بعد پدرم از خانه بیرون رفت. هنوز چند دقیقه‌ای نگذشته بود که صدای مادرم را شنیدم. از توی حیاط صدایم می‌کرد: « قدم! بیا آقا صمد آمده. » نفهمیدم چطور پله‌ها را دو تا یکی کردم و با دمپایی لنگه به لنگه خودم را به حیاط رساندم. صمد لباس سربازی پوشیده بود. ساکش هم دستش بود. برای اولین بار زودتر از او سلام دادم. خنده‌اش گرفت. گفت: « خوبی؟! » خوب نبودم. دلم به همین زودی برایش تنگ شده بود. گفت: « من دارم می‌روم پایگاه. مرخصی‌هایم تمام شده. فکر کنم تا عروسی دیگر همدیگر را نبینیم. مواظب خودت باش. » گریه‌ام گرفته بود. وقتی که او رفت، تازه متوجه دانه‌های اشکی شدم که بی‌اختیار سُر می‌خورد روی گونه‌هایم. صورتم خیس شده بود. بغض ته گلویم را چنگ می‌زد. دلم نمی‌خواست کسی من را با آن حال و روز ببیند. دویدم توی باغچه. زیر همان درختی که اولین بار بعد از نامزدی دیده بودمش، نشستم و گریه کردم. از فردای آن روز، مراسم ویژه قبل از عروسی یکی پس از دیگری شروع شد؛ مراسم رخت‌بران، اصلاح عروس و جهازبران. پدرم جهیزیه‌ام را آماده کرده بود. بنده‌خدا سنگ تمام گذاشته بود. سرویس شش نفره‌ی چینی خریده بود، دو دست رختخواب، فرش، چراغ خوراک‌پزی، چرخ خیاطی و وسایل آشپزخانه. یک روز فامیل جمع شدند و با شادی جهیزیه‌ام را بار وانت کردند و به خانه‌ی پدرشوهرم بردند. جهیزیه‌ام را داخل یک اتاق چیدند. آن اتاق شد اتاق من و صمد. شبی که قرار بود فردایش جشن عروسی برگزار شود، صمد از پایگاه برگشت و تا نیمه‌های شب چندبار به بهانه‌های مختلف به خانه‌ی ما آمد. فردای آن روز برادرم، ایمان، سراغم آمد. به تازگی وانت قرمز رنگی خریده بود. من را سوار ماشین کرد. زن‌برادرم، خدیجه، کنارم نشست. سرم را پایین انداخته بودم، اما از زیر چادر و تور قرمزی که روی صورتم انداخته بودند، می‌توانستم بیرون را ببینم. بچه‌های روستا با داد و هوار و شادی به طرف ماشین می‌دویدند. عده‌ای هم پشت ماشین سوار شده بودند. از صدای پاهای بچه‌ها و بالا و پایین پریدنشان، ماشین تکان‌تکان می‌خورد. انگار تمام بچه‌های روستا ریخته بودند آن پشت. برادرم دلش برای ماشین تازه‌اش می‌سوخت. می‌گفت: « الان کف ماشین پایین می‌آید. » خانه‌ی صمد چند کوچه با ما فاصله داشت. شیرین جان که متوجه نشده بود من کی سوار ماشین شده‌ام، سراسیمه دنبالم آمد. همان‌طور که قربان صدقه‌ام می‌رفت، از ماشین پیاده‌ام کرد و خودش با سلام و صلوات از زیر قرآن ردم کرد. از پدرم خبری نبود. هر چند توی روستا رسم نیست پدر عروس در مراسم عروسی دخترش شرکت کند، اما دلم می‌خواست در آن لحظاتِ آخر پدرم را ببینم.  به کمک زن‌‌برادرم، خدیجه، سوار ماشین شدم. در حالی که من و شیرین جان یک‌ریز گریه می‌کردیم و نمی‌خواستیم از هم جدا شویم. خدیجه هم وقتی گریه‌های من و مادرم را دید، شروع کرد به گریه کردن. بالاخره ماشین راه افتاد و من و شیرین جان از هم جدا شدیم. تا خانه‌ی صمد من گریه می‌کردم و خدیجه گریه می‌کرد. وقتی رسیدیم، فامیل‌های داماد که منتظرمان بودند، به طرف ماشین آمدند. در را باز کردند و دستم را گرفتند تا پیاده شوم. بوی دود اسپند کوچه را پر کرده بود. مردم صلوات می‌فرستادند. یکی از مردهای فامیل، که صدای خوبی داشت، تصنیف‌های قشنگی درباره‌ی حضرت محمد(ص) می‌خواند و همه صلوات می‌فرستادند. صمد رفته بود روی پشت‌بام و به همراه ساقدوش‌هایش انار و قند و نبات توی کوچه پرت می‌کرد. هر لحظه منتظر بودم نبات یا اناری روی سرم بیفتد، اما صمد دلش نیامده بود به طرفم چیزی پرتاب کند. 🔰ادامه دارد.....🔰 @nahjamira
🔴 کدام سناریو درباره قتل فرشته‌احمدی منطقی تر است؟ ‏سناریوی اول: مهاباد از کنترل نیروهای امنیتی خارج میشود. اغتشاشگران فرمانداری این شهر را به آتش میکشند. نیروهای امنیتی کاری به این اغتشاشگران که به اموال عمومی آسیب میزنند ندارند. فقط مادری که جز اغتشاگران نیست را روی پشت بام خانه‌اش میبینند و او را هدف قرار میدهند. این سناریو چقدر با عقل جور در می‌آید؟ آنهم برای نیروهای امنیتی آموزش دیده‌ای که میدانند با کشتن بیگناه خشم مردم دوچندان میشود. 🔻سناریوی دو: خانمی از پشت بام به اغتشاشگران نگاه میکند. اغتشاشگران از او میخواهند که به آنان ملحق شود. مرحومه ‎ امتناع می‌کند و فقط نظاره گر است، باید به بچه‌اش برسد. اغتشاشگران برای تحریک او را وسط‌باز مینامند، باز او امتناع میکند. یکی از اغتشاشگرها او را هدف قرار میدهد. عذاب‌وجدان ندارد چون یک وسط‌باز را کشته و در ضمن با این قتل و انتسابش به حکومت نفت بر آتش خشم مردم ریخته است. 🔻کدامیک از این دو سناریو منطقی تر است؟ حتی یک کاراگاه درجه ۳ پلیس هم به اغتشاشگران مشکوک میشود. این شک زمانی بیشتر میشودکه میدانیم در کودتای سال ۲۰۱۴ اکراین که سازمان سیا مجریش بود، چنین قتلهایی (قتل بیگناهان) صورت گرفت. ماه زیر ابر نمی‌ماند؛ قاتلان بزودی رسوا خواهد شد. | عضوشوید 👇 http://eitaa.com/joinchat/443940864Cf192df24f0
🛣 راه‌ های تبديل به راه مبدل شدن علم به ایمان نیز در گرو دو رویکرد است: ☝️ اولاً: ⬅️انسان همواره پیرامون مسائلی که به آن‌ها علم پیدا کرده کند ⬅️و ‏ ی خود را با آن مسائل بررسی کند ⬅️و با در این تفکر، تا حدی آن‏ ها را در قلب خویش مستقر سازد. ✌️ ثانیاً: آن را به کار ببندد و در این گام تا اندازه‏ ای ورزد که بتواند اجمالاً نتایج آن را به دست بیاورد. ⏪به عنوان مثال ممکن است انسان قواعد صرف و نحو را بخواند امّا به این باور نرسیده که این قواعد چه تأثیری در زندگانی‌ او دارد. چنین شخصی وقتی می‌کند که برای اهداف بلند و برای رسیدن به مفاهیم صحیح و نيز برای انتقال آن ها باید مفاهيم را در قالب صحیحی بریزد و بفهمد و آن‏گاه القا کند، به فایده‏ ی این علم بیش‏تر اطمینان پیدا می‏‌کند. هر مقدار در این زمینه بیش‏تر کند و آن را در رفتار خود پیاده نمايد و آثار و نتایج عینی آن را مشاهده نماید، قطعاً به مفید بودن این مسائل بیش‏تر می‌شود و بدین سان، تبدیل به و باور می‏‌گردد. 🌱 به همین جهت است که حضرت امام صادق عليه السلام سه رکن برای معرفی می‏‌فرمایند: 💫«الْإِيمَانُ هُوَ الْإِقْرَارُ بِاللِّسَانِ وَ عَقْدٌ فِي الْقَلْبِ وَ عَمَلٌ بالارکان.» اقرار نمودن به زبان و تصميم قلبى و عمل نمودن با اعضا و جوارح است. بنابر فرمایش حضرت، انسان باید آن‏چه را که به آن پیدا کرده، در صحنه‏ ی به‏ کار ببندد تا از نتایج و آثار و برکات آن بهره‏ مند شود. 🌱 سپس حضرت در ادامه روایت می‌فرماید: 💫«وَ الْإِيمَانُ بَعْضُهُ مِنْ بَعْضٍ.» اجزائى به هم پيوسته دارد. ✍کانال نشر بیانات استاد تحریری ╔════════════════╗ 🆔 @seratemostaghim_ir ╚═════════════
🖼 همه دروغ‌هایی که درباره شاهچراغ گفتند ⭕️ به پویش بصیرت و بپیوندید https://eitaa.com/joinchat/2438660128C8e56fae07a