eitaa logo
نهج البلاغه 📜
1.1هزار دنبال‌کننده
1.7هزار عکس
591 ویدیو
27 فایل
📍مطالعه ترتیبی کتاب ارزشمند نهج البلاغة 🖇به همراه شرح مختصر ارتباط با ادمین 👇 Yazahra256 کپی آزاد به شرط: _ 5صلوات جهت تعجیل در امر فرج
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹 سهم : از حکمت ۱۶۷ تا ۱۷۷ ┄═❁🍃❈🌼❈🍃❁═┄ 📒 : خودپسندی مانع فزونی است. ┄═❁🍃❈🌼❈🍃❁═┄ 📒 : آخرت نزديك، و ماندن در دنيا اندك است. ┄═❁🍃❈🌼❈🍃❁═┄ 📒 : صبحگاهان، برای آنكه دو چشم بينا دارد روشن است. ┄═❁🍃❈🌼❈🍃❁═┄ 📒 : ترك گناه آسانتر از درخواست توبه است. ┄═❁🍃❈🌼❈🍃❁═┄ 📒 : بسا لقمه ای گلوگیر كه از لقمه های فراوانی محروم می كند. ┄═❁🍃❈🌼❈🍃❁═┄ 📒 :مردم دشمنِ چيزهایی هستند كه نمی دانند. ┄═❁🍃❈🌼❈🍃❁═┄ 📒 : آن كس كه از افكار و آراء گوناگون استقبال كند، صحيح را از خطا خوب شناسد. ┄═❁🍃❈🌼❈🍃❁═┄ 📒 : آنكس كه دندان خشم در راه خدا بر هم فشارد، بر كشتن باطل گرايان قدرتمند توانمند گردد. ┄═❁🍃❈🌼❈🍃❁═┄ 📒 : هنگامی كه از چيزی می ترسی، خود را در آن بيفكن، زيرا گاهی ترسيدن از چيزی، از خود آن سخت تر است. ┄═❁🍃❈🌼❈🍃❁═┄ 📒 : بردباری و تحمل سختيها ابزار رياست است. ┄═❁🍃❈🌼❈🍃❁═┄ 📒 : بدكار را با پاداش دادن به نيكوكار آزار ده. ┄═❁🍃❈🌼❈🍃❁═┄ 〰〰〰〰〰〰〰〰 @nahjamira
🌹 سهم : از حکمت ۱۶۷ تا ۱۷۷ ┄═❁🍃❈🌼❈🍃❁═┄ 📒 : خودپسندی مانع فزونی است. ┄═❁🍃❈🌼❈🍃❁═┄ 📒 : آخرت نزديك، و ماندن در دنيا اندك است. ┄═❁🍃❈🌼❈🍃❁═┄ 📒 : صبحگاهان، برای آنكه دو چشم بينا دارد روشن است. ┄═❁🍃❈🌼❈🍃❁═┄ 📒 : ترك گناه آسانتر از درخواست توبه است. ┄═❁🍃❈🌼❈🍃❁═┄ 📒 : بسا لقمه ای گلوگیر كه از لقمه های فراوانی محروم می كند. ┄═❁🍃❈🌼❈🍃❁═┄ 📒 :مردم دشمنِ چيزهایی هستند كه نمی دانند. ┄═❁🍃❈🌼❈🍃❁═┄ 📒 : آن كس كه از افكار و آراء گوناگون استقبال كند، صحيح را از خطا خوب شناسد. ┄═❁🍃❈🌼❈🍃❁═┄ 📒 : آنكس كه دندان خشم در راه خدا بر هم فشارد، بر كشتن باطل گرايان قدرتمند توانمند گردد. ┄═❁🍃❈🌼❈🍃❁═┄ 📒 : هنگامی كه از چيزی می ترسی، خود را در آن بيفكن، زيرا گاهی ترسيدن از چيزی، از خود آن سخت تر است. ┄═❁🍃❈🌼❈🍃❁═┄ 📒 : بردباری و تحمل سختيها ابزار رياست است. ┄═❁🍃❈🌼❈🍃❁═┄ 📒 : بدكار را با پاداش دادن به نيكوكار آزار ده. ┄═❁🍃❈🌼❈🍃❁═┄ 〰〰〰〰〰〰〰〰 @nahjamira
🔊 گزارش موضوعات مهم حکمت ۱۶۷ تا حکمت ۱۷۷ 🎙حجت الاسلام مهدوی ارفع 🌹 طرح «باعلی تا مهدی» علیهما السلام ┄┄┅┅✿❀🌿🌼🌿❀✿┅┅┄┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‍ 🌷 – قسمت 0⃣2⃣ ✅ رفتم کنار پنجره نشستم. پدرم هم کنارم نشست. می‌دانستم صمد از دستم ناراحت شده، به همین خاطر تا به روستا برسیم، یک بار هم برنگشتم به او، که هم‌ ردیف ما نشسته بود، نگاه کنم. به قایش که رسیدیم، همه منتظرمان بودند. خواهرها، زن‌برادرها و فامیل به خانه‌ی ما آمده بودند. تا من را دیدند، به طرفم دویدند. تبریک می‌گفتند و دیده‌بوسی می‌کردند. صمد و پدرش تا جلوی در خانه با ما آمدند. از آن‌جا خداحافظی کردند و رفتند. با رفتن صمد، تازه فهمیدم در این یک روزی که با هم بودیم چقدر به او دل بسته‌ام. دوست داشتم بود و کنارم می‌ماند. تا شب چشمم به در بود. منتظر بودم تا هر لحظه در باز شود و او به خانه‌ی ما بیاید، اما نیامد. فردا صبح موقع خوردن صبحانه، حس بدی داشتم. از پدرم خجالت می‌کشیدم. منی که از بچگی روی پای او یا کنار او نشسته و صبحانه خورده بودم، حالا حس می‌کردم فاصله‌ای عمیق بین من و او ایجاد شده. پدرم توی فکر بود، سرش را پایین انداخته و بدون این‌که چیزی بگوید، مشغول خوردن صبحانه‌اش بود. کمی بعد پدرم از خانه بیرون رفت. هنوز چند دقیقه‌ای نگذشته بود که صدای مادرم را شنیدم. از توی حیاط صدایم می‌کرد: « قدم! بیا آقا صمد آمده. » نفهمیدم چطور پله‌ها را دو تا یکی کردم و با دمپایی لنگه به لنگه خودم را به حیاط رساندم. صمد لباس سربازی پوشیده بود. ساکش هم دستش بود. برای اولین بار زودتر از او سلام دادم. خنده‌اش گرفت. گفت: « خوبی؟! » خوب نبودم. دلم به همین زودی برایش تنگ شده بود. گفت: « من دارم می‌روم پایگاه. مرخصی‌هایم تمام شده. فکر کنم تا عروسی دیگر همدیگر را نبینیم. مواظب خودت باش. » گریه‌ام گرفته بود. وقتی که او رفت، تازه متوجه دانه‌های اشکی شدم که بی‌اختیار سُر می‌خورد روی گونه‌هایم. صورتم خیس شده بود. بغض ته گلویم را چنگ می‌زد. دلم نمی‌خواست کسی من را با آن حال و روز ببیند. دویدم توی باغچه. زیر همان درختی که اولین بار بعد از نامزدی دیده بودمش، نشستم و گریه کردم. از فردای آن روز، مراسم ویژه قبل از عروسی یکی پس از دیگری شروع شد؛ مراسم رخت‌بران، اصلاح عروس و جهازبران. پدرم جهیزیه‌ام را آماده کرده بود. بنده‌خدا سنگ تمام گذاشته بود. سرویس شش نفره‌ی چینی خریده بود، دو دست رختخواب، فرش، چراغ خوراک‌پزی، چرخ خیاطی و وسایل آشپزخانه. یک روز فامیل جمع شدند و با شادی جهیزیه‌ام را بار وانت کردند و به خانه‌ی پدرشوهرم بردند. جهیزیه‌ام را داخل یک اتاق چیدند. آن اتاق شد اتاق من و صمد. شبی که قرار بود فردایش جشن عروسی برگزار شود، صمد از پایگاه برگشت و تا نیمه‌های شب چندبار به بهانه‌های مختلف به خانه‌ی ما آمد. فردای آن روز برادرم، ایمان، سراغم آمد. به تازگی وانت قرمز رنگی خریده بود. من را سوار ماشین کرد. زن‌برادرم، خدیجه، کنارم نشست. سرم را پایین انداخته بودم، اما از زیر چادر و تور قرمزی که روی صورتم انداخته بودند، می‌توانستم بیرون را ببینم. بچه‌های روستا با داد و هوار و شادی به طرف ماشین می‌دویدند. عده‌ای هم پشت ماشین سوار شده بودند. از صدای پاهای بچه‌ها و بالا و پایین پریدنشان، ماشین تکان‌تکان می‌خورد. انگار تمام بچه‌های روستا ریخته بودند آن پشت. برادرم دلش برای ماشین تازه‌اش می‌سوخت. می‌گفت: « الان کف ماشین پایین می‌آید. » خانه‌ی صمد چند کوچه با ما فاصله داشت. شیرین جان که متوجه نشده بود من کی سوار ماشین شده‌ام، سراسیمه دنبالم آمد. همان‌طور که قربان صدقه‌ام می‌رفت، از ماشین پیاده‌ام کرد و خودش با سلام و صلوات از زیر قرآن ردم کرد. از پدرم خبری نبود. هر چند توی روستا رسم نیست پدر عروس در مراسم عروسی دخترش شرکت کند، اما دلم می‌خواست در آن لحظاتِ آخر پدرم را ببینم.  به کمک زن‌‌برادرم، خدیجه، سوار ماشین شدم. در حالی که من و شیرین جان یک‌ریز گریه می‌کردیم و نمی‌خواستیم از هم جدا شویم. خدیجه هم وقتی گریه‌های من و مادرم را دید، شروع کرد به گریه کردن. بالاخره ماشین راه افتاد و من و شیرین جان از هم جدا شدیم. تا خانه‌ی صمد من گریه می‌کردم و خدیجه گریه می‌کرد. وقتی رسیدیم، فامیل‌های داماد که منتظرمان بودند، به طرف ماشین آمدند. در را باز کردند و دستم را گرفتند تا پیاده شوم. بوی دود اسپند کوچه را پر کرده بود. مردم صلوات می‌فرستادند. یکی از مردهای فامیل، که صدای خوبی داشت، تصنیف‌های قشنگی درباره‌ی حضرت محمد(ص) می‌خواند و همه صلوات می‌فرستادند. صمد رفته بود روی پشت‌بام و به همراه ساقدوش‌هایش انار و قند و نبات توی کوچه پرت می‌کرد. هر لحظه منتظر بودم نبات یا اناری روی سرم بیفتد، اما صمد دلش نیامده بود به طرفم چیزی پرتاب کند. 🔰ادامه دارد.....🔰 @nahjamira
🔴 کدام سناریو درباره قتل فرشته‌احمدی منطقی تر است؟ ‏سناریوی اول: مهاباد از کنترل نیروهای امنیتی خارج میشود. اغتشاشگران فرمانداری این شهر را به آتش میکشند. نیروهای امنیتی کاری به این اغتشاشگران که به اموال عمومی آسیب میزنند ندارند. فقط مادری که جز اغتشاگران نیست را روی پشت بام خانه‌اش میبینند و او را هدف قرار میدهند. این سناریو چقدر با عقل جور در می‌آید؟ آنهم برای نیروهای امنیتی آموزش دیده‌ای که میدانند با کشتن بیگناه خشم مردم دوچندان میشود. 🔻سناریوی دو: خانمی از پشت بام به اغتشاشگران نگاه میکند. اغتشاشگران از او میخواهند که به آنان ملحق شود. مرحومه ‎ امتناع می‌کند و فقط نظاره گر است، باید به بچه‌اش برسد. اغتشاشگران برای تحریک او را وسط‌باز مینامند، باز او امتناع میکند. یکی از اغتشاشگرها او را هدف قرار میدهد. عذاب‌وجدان ندارد چون یک وسط‌باز را کشته و در ضمن با این قتل و انتسابش به حکومت نفت بر آتش خشم مردم ریخته است. 🔻کدامیک از این دو سناریو منطقی تر است؟ حتی یک کاراگاه درجه ۳ پلیس هم به اغتشاشگران مشکوک میشود. این شک زمانی بیشتر میشودکه میدانیم در کودتای سال ۲۰۱۴ اکراین که سازمان سیا مجریش بود، چنین قتلهایی (قتل بیگناهان) صورت گرفت. ماه زیر ابر نمی‌ماند؛ قاتلان بزودی رسوا خواهد شد. | عضوشوید 👇 http://eitaa.com/joinchat/443940864Cf192df24f0
🛣 راه‌ های تبديل به راه مبدل شدن علم به ایمان نیز در گرو دو رویکرد است: ☝️ اولاً: ⬅️انسان همواره پیرامون مسائلی که به آن‌ها علم پیدا کرده کند ⬅️و ‏ ی خود را با آن مسائل بررسی کند ⬅️و با در این تفکر، تا حدی آن‏ ها را در قلب خویش مستقر سازد. ✌️ ثانیاً: آن را به کار ببندد و در این گام تا اندازه‏ ای ورزد که بتواند اجمالاً نتایج آن را به دست بیاورد. ⏪به عنوان مثال ممکن است انسان قواعد صرف و نحو را بخواند امّا به این باور نرسیده که این قواعد چه تأثیری در زندگانی‌ او دارد. چنین شخصی وقتی می‌کند که برای اهداف بلند و برای رسیدن به مفاهیم صحیح و نيز برای انتقال آن ها باید مفاهيم را در قالب صحیحی بریزد و بفهمد و آن‏گاه القا کند، به فایده‏ ی این علم بیش‏تر اطمینان پیدا می‏‌کند. هر مقدار در این زمینه بیش‏تر کند و آن را در رفتار خود پیاده نمايد و آثار و نتایج عینی آن را مشاهده نماید، قطعاً به مفید بودن این مسائل بیش‏تر می‌شود و بدین سان، تبدیل به و باور می‏‌گردد. 🌱 به همین جهت است که حضرت امام صادق عليه السلام سه رکن برای معرفی می‏‌فرمایند: 💫«الْإِيمَانُ هُوَ الْإِقْرَارُ بِاللِّسَانِ وَ عَقْدٌ فِي الْقَلْبِ وَ عَمَلٌ بالارکان.» اقرار نمودن به زبان و تصميم قلبى و عمل نمودن با اعضا و جوارح است. بنابر فرمایش حضرت، انسان باید آن‏چه را که به آن پیدا کرده، در صحنه‏ ی به‏ کار ببندد تا از نتایج و آثار و برکات آن بهره‏ مند شود. 🌱 سپس حضرت در ادامه روایت می‌فرماید: 💫«وَ الْإِيمَانُ بَعْضُهُ مِنْ بَعْضٍ.» اجزائى به هم پيوسته دارد. ✍کانال نشر بیانات استاد تحریری ╔════════════════╗ 🆔 @seratemostaghim_ir ╚═════════════
🖼 همه دروغ‌هایی که درباره شاهچراغ گفتند ⭕️ به پویش بصیرت و بپیوندید https://eitaa.com/joinchat/2438660128C8e56fae07a
🍃حضرت رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) : 🌸بدانید هیچ چیزی مؤمن را به خدا نزدیک نمی کند، مگر آنکه: ⇦ نماز شب ، ⇦ تسبیح و تهلیل گفتن ، ⇦ استغفار و گریه های نیمه شب ، ⇦ خواندن قرآن تا طلوع فجر ، ⇦ متصل نمودن نماز شب به نماز صبح ، پس هر که چنین باشد ، او را بشارت می دهم به فراوانی روزی که بدون رنج و زحمت و زور بازو به دستش آید. 📚 ارشاد القلوب، ج ۲، ص ۱۷ 🌙کانال معرفتی 👇 [به جمع نمازشبی ها ملحق شوید] https://eitaa.com/joinchat/3463250005Ca6b1a984ed
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💠 بهترین زمان برای دعا و بهترین ساعت سعد و بخورات در کلام حضرت‌ امام باقر عليه السلام 🔷 «إنَّ اللّه عَزَّ وَجَلَّ يُحِبُّ مِن عِبادِهِ المُؤمِنينَ كُلَّ عَبدٍ دَعّاءٍ ، فَعَلَيكُم بِالدُّعاءِ فِي السَّحَرِ اِلى طُلوعِ الشَّمسِ فَاِنَّها ساعَةٌ تُفْتَحُ فيها اَبوابُ السَّماءِ وَ تُقسَمُ فيهَاالاَرزاقُ وَ تُقضى فيهَا الحَوائِجُ العِظامُ». 🔶 حضرت امام باقر عليه السلام: 🌸 خداوند عزوجل از ميان بندگان مؤمنش، بنده اى را كه بسيار دعا كند، دوست مى‌دارد. پس، همواره در سحرگاهان تا طلوع خورشيد دعا كنيد؛ زيرا اين وقتى است كه در آن، درهاى آسمان باز مى شود و روزى ها تقسيم مى گردد و حاجت هاى بزرگ برآورده مى شود . 📚 الكافی، جلد ۲، صفحه ۴۷۸ @er_sohrabi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا