فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
•°🌿
🎥تحمل کن عزیزم دردهاتو
علی دورت بگرده خوب میشی...💔😭
حامد عسکری
#فاطمیهخطمقدمماست
#شرح_حکمت ۸۶
❣امام(عليه السلام) در اين كلام حكمت آميزش، مقايسه اى ميان رأى و تدبير پيران و چالاكى و دلاورى جوانان مى كند و مى فرمايد: «راى و تدبير پير نزد من بهتر از چالاكى جوان (در ميدان نبرد) است.
🔹بديهى است براى پيروزى در نبرد با دشمن در درجه نخست نقشه هاى صحيح لازم است و در درجه بعد دلاورى و چالاكى جنگجويان و به يقين تا نقشه صحيحى نباشد دلاورى ها به نتيجه اى نمى رسد، ازاين رو امام(عليه السلام) مى فرمايد: تدبير پيران نزد من از شجاعت و چالاكى جوانان بهتر است،
🔹 زيرا مردان بزرگسالى كه سال ها ميدان هاى نبرد را ديده اند و تجربه ها آموخته اند بر اساس آن تجربه ها قادر به تنظيم برنامه صحيح هستند در حالى كه جوانان، چنين توانى را ندارند; ولى به عكس پيران، داراى قدرت و توانايى جسمى كافى و دلاورى و چالاكى هستند، گرچه هر يك امتيازى دارند; ولى پايه اصلى را رأى و تدبير پيران تشكيل مى دهد.
🔹تاريخ نيز اين كلام حكيمانه را كاملاً تأييد مى كند مثلا در جنگ خندق تدبيرى كه سلمان فارسى در پيشنهاد حفر خندق انديشيد توانست مدينه را از سقوط در چنگال دشمن حفظ كند
═══✙❆♡❆✙═══
💝
═══✙❆♡❆✙═══
#نهج_البلاغه
🔸امیرالمؤمنین علیهالسلام:
⚪️وَتَلاَفِيکَ مَا فَرَطَ مِنْ صَمْتِکَ أَيْسَرُ مِنْ إِدْرَاکِکَ مَا فَاتَ مِنْ مَنْطِقِکَ
🌗جبران آنچه بر اثر سکوت خود از دست داده اى آسان تر از جبران آن است که بر اثرسخن گفتن از دست رفته.
📘 #نامه_31
🔴از تعصّب و تفرقه بپرهيزيد
══💝══════ ✾ ✾ ✾
#نهج_البلاغه
💥وَ إِنَّکُمْ إِنْ لَجَأْتُمْ إِلَى غَيْرِهِ حَارَبَکُمْ أَهْلُ الْکُفْرِ، ثُمَّ لاَ جَبْرَائِيلُ وَلاَ مِيکائِيلُ وَ لاَ مُهَاجِرُونَ وَ لاَ أَنْصَارٌيَنْصُرُونَکُمْ إِلاَّ الْمُقَارَعَةَ بِالسَّيْفِ حَتَّى يَحْکُمَ اللّهُ بَيْنَکُمْ
🌔شما اگر به غير اسلام پناه بريد کافران با شما نبرد خواهند کرد و در آن هنگام نه جبرئيل و ميکائيل به يارى شما مى آيند و نه مهاجرين و انصار و راهى جز پيکار با شمشير نخواهيد داشت تا خداوند ميان شما حکم کند (و شکست و زبونى شما فرا رسد)
✍اشاره به اينکه آن روز که متمسّک به اسلام بوديد، خداوند فرشتگان آسمان را به يارى شما فرستاد و امدادهاى غيبى شامل حال مهاجران و انصار شد; دشمنان را عقب رانديد و پيروزى و امنيت و عزّت را براى خود فراهم ساختيد; ولى اگر به اسلام پشت کنيد همه اينها از شما گرفته خواهد شد; شما مى مانيد و دشمنان خون آشام و به يقين بدون يارى خداوند راه به جايى نخواهيد برد، بنابراين به اسلام راستين بازگرديد، باد کِبر و غرور از سر به در کنيد و تعصّبهاى جاهليّت را کنار بگذاريد و آتش اختلاف را فرو بنشانيد تا دست لطف الهى بر سر شما باشد.
📘#خطبه_192
══💝══════ ✾ ✾ ✾
،
🌹سهم #روز_سی_و_هشتم : از حکمت ۳۵۵ تا حکمت ۳۶۶ #نهج_البلاغه
┄━━•●❥◦❈🌿🌹🌿❈◦❥●━━┄
📒 #حکمت355 : (وقتی يكی از كارگزاران امام خانهٔ با شكوهی ساخت به او فرمود: ) سكّه های طلا و نقره سر برآورده خود را آشكار ساختند، همانا ساختمان مجلل بی نيازی و ثروتمندی تو را می رساند.
┄━━•●❥◦❈🌿🌹🌿❈◦❥●━━┄
📒 #حکمت356 : (از امام پرسيدند اگر در خانهٔ مردی را به رويش ببندند، روزی او از كجا خواهد آمد؟ فرمود) از آن جایی كه مرگ او می آيد.
┄━━•●❥◦❈🌿🌹🌿❈◦❥●━━┄
📒 #حکمت357 : (مردی را در مرگ يكی از خويشاندانش چنین تسليت گفت:) مردن از شما آغازنشده و به شما نيز پايان نخواهد يافت، اين دوست شما به سفر می رفت، اكنون پنداريد كه به يكی از سفرها رفته؛ اگر او بازنگردد شما به سوی او خواهيد رفت.
┄━━•●❥◦❈🌿🌹🌿❈◦❥●━━┄
📒 #حکمت358 : ای مردم! بايد خدا شما را به هنگام نعمت همانند هنگامه كيفر ترسان بنگرد، زيرا كسی كه رفاه و گشايش را زمينه گرفتار شدن خويش نداند، پس خود را از حوادث ترسناك ايمن می پندارد و آن كس كه تنگدستی را آزمايش الهی نداند پاداشی را که اميدی به آن بود از دست خواهد داد.
┄━━•●❥◦❈🌿🌹🌿❈◦❥●━━┄
📒 #حکمت359 : ای اسيران آرزوها بس كنيد، زيرا صاحبان مقامات دنيا را تنها دندان حوادث روزگار به هراس افكند، ای مردم كار تربيت خود را خود بر عهده گيريد، و نفس را از عادتهایی كه به آن حرص دارد باز گردانيد.
┄━━•●❥◦❈🌿🌹🌿❈◦❥●━━┄
📒 #حکمت360 : شایسته نیست به سخنی که از دهان کسی خارج شد گمان بد ببری، چرا که برای آن برداشت نیکویی می توان داشت.
┄━━•●❥◦❈🌿🌹🌿❈◦❥●━━┄
📒 #حکمت361 : هرگاه از خدای سبحان درخواستی داری، ابتدا بر پيامبر اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) درود بفرست، سپس حاجت خود را بخواه، زيرا خدا بزرگوارتر از آن است كه از دو حاجت درخواست شده، يكی را برآورد و ديگری را باز دارد.
┄━━•●❥◦❈🌿🌹🌿❈◦❥●━━┄
📒 #حکمت362 : هركس كه از آبروی خود بيمناك است از جدال بپرهيزد.
┄━━•●❥◦❈🌿🌹🌿❈◦❥●━━┄
📒 #حکمت363 : شتاب پيش از توانایی بر كار و سستی پس از به دست آوردن فرصت، از بی خردی است.
┄━━•●❥◦❈🌿🌹🌿❈◦❥●━━┄
📒 #حکمت364 : از آنچه پديد نيامده نپرس، كه آنچه پديد آمده برای سرگرمی تو كافی است.
┄━━•●❥◦❈🌿🌹🌿❈◦❥●━━┄
📒 #حکمت365 : انديشه آيينه ای شفاف و عبرت از حوادث بيم دهنده ای خيرانديش است و تو را در ادب كردن نفس همان بس كه از آنچه انجام دادنش را برای ديگران نمی پسندی بپرهيزی.
┄━━•●❥◦❈🌿🌹🌿❈◦❥●━━┄
📒 #حکمت366 : علم و عمل پيوندی نزديك دارند و كسی كه دانست بايد به آن عمل كند، چرا كه علم، عمل را فرا خواند، اگر پاسخش داد می ماند وگرنه كوچ می كند.
┄━━•●❥◦❈🌿🌹🌿❈◦❥●━━┄
#نهضت_جهانی_نهج_البلاغه_خوانی
〰〰〰〰〰〰〰〰
@nahjamira
1_1163559879.mp3
5.9M
🔈ختم گویای #نهج_البلاغه در ۱۹۲ روز.
🌺 طرح باعلی تامهدی (علیهما السلام)
🔷سهم #روز_سی_و_هشتم : از حکمت ۳۵۵ تا ۳۶۶
#ندای_نهج_البلاغه
#نهضت_جهانی_نهج_البلاغه_خوانی
┄┄┅┅✿❀🌿🌹🌿❀✿┅┅┄┄
1_1163562139.mp3
2.19M
🔊 گزارش موضوعات مهم حکمت ۳۵۵ تا ۳۶۶
🎙حجت الاسلام مهدوی ارفع
🌹 طرح «باعلی تا مهدی» علیهما السلام
#ندای_نهج_البلاغه
#نهضت_جهانی_نهج_البلاغه_خوانی
#روز_سی_و_هشتم
┄┄┅┅✿❀🌿🌼🌿❀✿┅┅┄┄
@nahjamira
🌷 #دختر_شینا – قسمت 8⃣3⃣
✅ #فصل_یازدهم
باورم نمیشد به این سادگی از حاجآقایم، زندادشم، شیرین جان و خانه و زندگیام دل بکنم. گفتم: « من نمیتوانم طاقت بیاورم. دلم تنگ میشود.»اخمهایش تو هم رفت و گفت: « خیلی زرنگی. تو طاقت دوری نداری، آنوقت من چطور دلم برای تو و بچهها تنگ نشود؟! میترسم به این زودی چهار پنج نفر بشوید؛ آنوقت من چهکار کنم؟! »
گفتم: « زبانت را گاز بگیر. خدا نکند. »
آنقدر گفت و گفت تا راضی شدم. یکدفعه دیدم شوخی شوخی راهی همدان شدهام. گفتم: « فقط تا آخر عید. اگر دیدم نمیتوانم تاب بیاورم، برمیگردمها! »
همینکه این حرف را از دهانم شنید، دوید و اسباب اثاثیهی مختصری جمع کرد و گذاشت پشت ژیان و گفت: « حالا یک هفتهای همینطوری میرویم، انشاءاللّه طاقت میآوری. »
قبول کردم و رفتیم خانهی حاجآقایم. شیرین جان باورش نمیشد. زبانش بند آمده بود. بچهها را گذاشتیم پیشش و تا ظهر از همهی فامیل خداحافظی کردیم. بچهها از مادرم دل نمیکندند. خدیجه از بغل شیرین جان پایین نمیآمد. گریه میکرد و با آن زبان شیرینش پشت سر هم میگفت: « شینا، شینا »
هر طور بود از شینا جدایش کردم. سوار ماشین شدیم و راه افتادیم. صمد آنقدر ماشین را پر کرده بود که دیگر جایی برای خودمان نبود. ژیان قارقار میکرد و جلو میرفت. همدان خیلی با قایش فرق میکرد. برایم همه چیز و همه جا غریب بود. روزهای اول دوری از حاجآقایم بیتابم میکرد. آنقدر که گاهی وقتها دور از چشم صمد مینشستم و هایهای گریه میکردم. این سفر فقط یک خوبی داشت. صمد را هر روز میدیدم. هفتهی اول برای ناهار میآمد خانه. ناهار را با هم میخوردیم. کمی با بچهها بازی میکرد. چایش را میخورد و میرفت تا شب.
کار سختی داشت. اوایل انقلاب بود. اوج خرابکاری منافقین و تروریستها. صمد با فعالیتهای گروهکها مبارزه می کرد. کار خطرناکی بود.
آمدن ما به همدان فایدهی دیگری هم داشت. حالا دوست و آشنا و فامیل میدانستند جایی برای اقامت دارند. اگر خرید داشتند یا میخواستند دکتر بروند، به امید ما راهی همدان میشدند. یا این حساب، اغلب روزها مهمان داشتم.
یک ماه که گذشت. تیمور، برادر صمد، آمد پیش ما. درس میخواند. قایش مدرسهی راهنمایی نداشت. اغلب بچهها برای تحصیل میرفتند رزن – که رفت و برگشتش کار سختی بود. به همین خاطر صمد تیمور را آورد پیش خودمان. حالا واقعاً کارم زیاد شده بود. زحمت بچهها، مهمانداری و کارهای روزانه خستهام میکرد.
آن روز صمد برای ناهار به خانه نیامد. عصر بود.تیمور نشسته بود و داشت تکالیفش را انجام میداد که صدای زنگ در بلند شد.تیمور رفت و در را باز کرد. از پشت پنجره توی حیاط را نگاه کردم.برادرشوهرم، ستار،بود.داشت با تیمور حرف میزد.کمی بعد تیمور آمد لباسش را پوشید و گفت:«من با داداش ستار میروم کتاب و دفتر بخرم.»
با تعجب گفتم:«صمد که همین دیروز برایت کلی کتاب و دفتر خرید.»
تیمور عجله داشت برای رفتن. گفت: « الان برمیگردیم. »شک برم داشت،گفتم:«چرا آقا ستار نمیآید تو؟»
همینطور که از اتاق بیرون میرفت، گفت:«برای شام میآییم.»دلم شور افتاد. فکر کردم یعنی اتفاقی برای صمد افتاده. اما زود به خودم دلداری دادم و گفتم:«نه، طوری نشده.حتماً ستار چون صمد خانه نیست،خجالت کشیده بیاید تو. حتماً میخواهند اول بروند دادگاه صمد را ببینند و شب با هم بیایند خانه.» چند ساعتی بعد،نزدیک غروب،دوباره در زدند. این بار پدرشوهرم بود؛ با حال و روزی زار و نزار.تا در را باز کردم، پرسیدم:«چی شده؟! اتفاقی افتاده؟!» پدرشوهرم با اوقاتی تلخ آمد و نشست گوشهی اتاق.هر چه اصرار کردم بگوید چه اتفاقی افتاده، راستش را نگفت. میگفت:«مگر قرار است اتفاقی بیفتد؟! دلم برای بچههایم تنگ شده. آمدهام تیمور و صمد را ببینم.»
باید باور میکردم؟! نه،باور نکردم.اما مجبور بودم بروم فکری برای شام بکنم. دلهرهای افتاده بود به جانم که آن سرش ناپیدا.توی فکرهای پریشان و ناجور خودم بودم که دوباره در زدند. به هول دویدم جلوی در. همین که در را باز کردم، دیدم یک مینیبوس جلوی در خانه پارک کرده و فامیل و حاجآقایم و شیرین جان و برادرشوهر و اهل فامیل دارند از ماشین پیاده میشوند. همان جلوی در وارفتم. دیگر مطمئن شدم اتفاقی افتاده. هر چه قسمشان دادم و اصرار کردم بگویند چه اتفاقی افتاده ، کسی جواب درست و حسابی نداد.همه یک کلام شده بودند:«صمد پیغام فرستاده، بیاییم سری به شما بزنیم.»
باید باور میکردم؛ اما باور نکردم. میدانستم دارند دروغ میگویند. اگر راست میگفتند، پس چرا صمد تا این وقت شب نیامده بود.تیمور با برادرش کجا رفته؟!چرا هنوز برنگشتند.این همه مهان چطور یکدفعه هوای ما را کردند.
🔰ادامه دارد....🔰
@nahjamira
1_1164447585.mp3
7.91M
🔈ختم گویای #نهج_البلاغه در ۱۹۲ روز.
🌺 طرح باعلی تامهدی (علیهما السلام)
🔷سهم #روز_سی_و_نهم : از حکمت ۳۶۷ تا ۳۷۲
#ندای_نهج_البلاغه
#نهضت_جهانی_نهج_البلاغه_خوانی
┄┄┅┅✿❀🌿🌹🌿❀✿┅┅┄┄
@nahjamira
🌹 سهم #روز_سی_و_نهم از حکمت ۳۶۷ تا حکمت ۳۷۲ #نهج_البلاغه
┄┄┅┅✿❀🍃🌼🍃❀✿┅┅┄┄
📒 #حکمت367 : ای مردم، كالای دنيای حرام چون برگهای خشكيده وباخيز است، پس از چراگاه آن دوری كنيد، كه دل كندن از آن لذت بخش تر از اطمينان داشتن به آن است و به قدر ضرورت از دنيا برداشتن بهتر از جمع آوری سرمايه فراوان است آن كس كه از دنيا زياد برداشت به فقر محكوم است و آن كس كه خود را بی نياز دانست در آسايش است. و آن كس كه زيور دنيا ديدگانش را خيره سازد دچار كوردلی گردد، و آن كس كه به دنيای حرام عشق ورزيد، درونش پر از اندوه شد و غم و اندوه ها در خانه دلش رقصان گشت، كه از سویی سرگرمش سازند و از سویی ديگر رهايش نمايند، تا آنجا كه گلويش را گرفته در گوشه ای بميرد، رگهای حيات او قطع شده و نابود ساختن او بر خدا آسان و به گور انداختن او به دست دوستان است. اما مؤمن با چشم عبرت به دنيا می نگرد و از دنيا به اندازه ضرورت برمی دارد و سخن دنيا را از روی دشمنی می شنود، دنيایی كه تا گويند سرمايه دار شد، گويند تهيدست گرديد و تا در زندگی شاد می شوند، با مرگ غمگين می گردند و اين اندوه چيزی نيست كه روز پريشانی و نوميدی هنوز نيامده است.
┄┄┅┅✿❀🍃🌼🍃❀✿┅┅┄┄
📒 #حکمت368 : همانا خداوند پاداش را بر اطاعت و كيفر را بر نافرمانی قرار داد، تا بندگان را از عذابش برهاند و به سوی بهشت كشاند.
┄┄┅┅✿❀🍃🌼🍃❀✿┅┅┄┄
📒 #حکمت369 : روزگاری بر مردم خواهد آمد كه از قرآن جز نشانی و از اسلام جز نامی، باقی نخواهد ماند، مسجدهای آنان در آن روزگار آبادان، اما از هدايت ويران است. مسجدنشينان و سازندگان بناهای شكوهمند مساجد، بدترين مردم زمين می باشند، كه كانون هر فتنه و جايگاه هر گونه خطاكاری اند، هر كس از فتنه بركنار است او را به فتنه باز گردانند و هر كس كه از فتنه عقب مانده او را به فتنه ها كشانند، كه خدای بزرگ فرمايد: (به خودم سوگند، بر آنان فتنه ای بگمارم كه انسان شكيبا در آن سرگردان ماند.) و چنين كرده است و ما از خدا می خواهيم كه از لغزش غفلت ها درگذرد.
┄┄┅┅✿❀🍃🌼🍃❀✿┅┅┄┄
📒 #حکمت370 : (نقل كردند كه امیرالمؤمنین (علیه السلام ) كمتر بر منبری می نشست كه پيش از سخن اين عبارت را نگويد:) ای مردم! از خدا بترسيد، هيچ كس بيهوده آفريده نشده تا به بازی پردازد و او را به حال خود وانگذاشته اند تا خود را سرگرم كارهای بی ارزش نمايد و دنيایی كه در ديده ها زيباست، جايگزين آخرتی نشود كه آن را زشت می انگارند و مغروری كه در دنيا به بالاترين مقام رسيده، چون كسی نيست كه در آخرت به كمترين نصيبی رسيده است.
┄┄┅┅✿❀🍃🌼🍃❀✿┅┅┄┄
📒 #حکمت371 : هيچ شرافتی برتر از اسلام و هيچ عزتی گرامی تر از تقوا و هيچ سنگری نيكوتر از پارسایی و هيچ شفاعت كننده ای كارسازتر از توبه و هيچ گنجی بی نيازكننده تر از قناعت و هيچ مالی در فقرزدایی، از بين برنده تر از رضايت دادن به روزی نيست. و كسی كه به اندازه كفايت زندگی از دنيا بردارد به آسايش دست يابد و آسوده خاطر گردد، در حالیكه دنياپرستی كليد دشواری و مركب رنج و گرفتاری است، و حرص ورزی و خود بزرگ بينی و حسادت، عامل بی پروایی در گناهان است و بدی جامع تمام عيبها است.
┄┄┅┅✿❀🍃🌼🍃❀✿┅┅┄┄
📒 #حکمت372 : (حضرت به جابر بن عبدالله انصاری فرمود:) ای جابر! استواری دنيا به چهار چيز است، عالمی كه به علم خود عمل كند و جاهلی كه از آموختن سر باز نزند و بخشنده ای كه در بخشش بخل نورزد و فقيری كه آخرت خود را به دنيا نفروشد، پس هرگاه عالم علم خود را تباه كند، نادان به آموختن روی نياورد، هرگاه بی نياز در بخشش بخل ورزد، تهيدست آخرت خويش را به دنيا فروشد. ای جابر! كسی كه نعمتهای فراوان خدا به او روی آورد، نيازهای فراوان مردم نيز به او روی آورد، پس اگر صاحب نعمتی حقوق واجب الهی را بپردازد، خداوند نعمتها را بر او جاودانه سازد. و آن كس كه حقوق واجب الهی در نعمتها را نپردازد، خداوند آن را به زوال و نابودی كشاند.
┄┄┅┅✿❀🍃🌼🍃❀✿┅┅┄┄
#نهضت_جهانی_نهج_البلاغه_خوانی
〰〰〰〰〰〰〰〰
@nahjamira
1_1164450884.mp3
1.7M
🔊 گزارش موضوعات مهم حکمت ۳۶۷ تا ۳۷۲
🎙حجت الاسلام مهدوی ارفع
🌹 طرح «باعلی تا مهدی» علیهما السلام
#ندای_نهج_البلاغه
#نهضت_جهانی_نهج_البلاغه_خوانی
#روز_سی_و_نهم
┄┄┅┅✿❀🌿🌼🌿❀✿┅┅┄┄
@nahjamira
🌷 #دختر_شینا – قسمت 9⃣3⃣
✅ #فصل_یازدهم
💥 مجبور بودم برای مهمانهایم شام بپزم. رفتم توی آشپزخانه. غذا میپختم و اشک میریختم. بالاخره شام آماده شد. اما خبری از صمد و برادرهایش نشد. به ناچار شام را آوردم. بعد از شام هم با همان دو سه دست لحاف و تشکی که داشتیم، جای مهمان ها را انداختم. کمی بعد، همه خوابیدند. اما مگر من خوابم میبرد! منتظر صمد بودم. از دلآشوبه و نگرانی خوابم نمیبرد. تا صدای تقّهای میآمد، از جا میپریدم و چشم میدوختم به تاریکیِ توی حیاط؛ اما نه خبری از صمد بود، نه تیمور و ستار.
💥 نمی دانم چطور خوابم برد؛ اما یادم هست تا صبح خوابهای آشفته و ناجور میدیدم. صبح زود، بعد از نماز، صبحانه نخورده پدرشوهرم آمادهی رفتن شد. مادرشوهرم هم چادرش را برداشت و دنبالش دوید. دیگر نمی توانستم تاب بیاورم. چادرم را سر کردم و گفتم: « من هم میآیم. »
💥 پدرشوهرم با عصبانیت گفت: « نه نمیشود. تو کجا میخواهی بیایی؟! ما کار داریم. تو بمان خانه پیش بچههایت. »
گریهام گرفت. مینالیدم و میگفتم: « تو را به خدا راستش را بگویید. چه بلایی سر صمد آمده؟! من که میدانم صمد طوری شده. راستش را بگویید. »
پدرشوهرم دوباره گفت: « تو برو به مهمان هایت برس. الان از خواب بیدار میشوند، صبحانه میخواهند. »
💥 زارزار گریه میکردم و به پهنای صورتم اشک میریختم، گفتم: « شیرین جان هست. اگر مرا نبرید، خودم همین الان میروم دادگاه انقلاب. »
این را که گفتم، پدرشوهرم کوتاه آمد. مادرشوهرم هم دلش برایم سوخت و گفت: « ما هم درست و حسابی خبر نداریم. میگویند صمد زخمی شده و الان بیمارستان است. »
این را که شنیدم، پاهایم سست شد. اینکه چطور سوار ماشین شدیم و به بیمارستان رسیدیم را به خاطر ندارم. توی بیمارستان با چشم، دنبال جنازهی صمد میگشتم که دیدم تیمور دوید جلوی راهمان و چیزی در گوش پدرش گفت و با هم راه افتادند طرف بخش.
💥 من و مادرشوهرم هم دنبالشان میدویدیم. تیمور داشت ریزریز جریان و اتفاقاتی را که افتاده بود برای پدرش تعریف می کرد و ما هم میشنیدیم که دیروز صمد و یکی از همکارانش چند تا منافق را دستگیر میکنند.
💥 یکی از منافق ها زن بوده، صمد و دوستش به خاطر حفظ شئونات اسلامی، زن را بازرسی بدنی نمیکنند و میگویند: « راستش را بگو اسلحه داری؟» زن قسم میخورد اسلحه همراهم نیست. صمد و همکارش هم آنها را سوار ماشین میکنند تا به دادگاه ببرند. بین راه، زن یکدفعه ضامن نارنجکش را میکشد و میاندازد وسط ماشین. آقای مسگریان، دوست صمد، در دم شهید، اما صمد زخمی میشود.
💥 جلوی در بخش که رسیدیم، تیمور به نگهبانی که جلوی در نشسته بود گفت: « میخواهیم آقای ابراهیمی را ببینیم. »
نگهبان مخالفت کرد و گفت: « ایشان ممنوعالملاقات هستند. »
دست خودم نبود. شروع کردم به گریه و التماس کردن. در همین موقع، پرستاری از راه رسید. وقتی فهمید همسر صمد هستم، دلش سوخت و گفت: « فقط تو میتوانی بروی تو. بیشتر از دو سه دقیقه نشود، زود برگرد. »
پاهایم رمق راه رفتن نداشت. جلوی در ایستادم و دستم را از چهارچوب در گرفتم که زمین نیفتم. با چشم تمام تختها را از نظر گذراندم. صمد در آن اتاق نبود. قلبم داشت از حرکت میایستاد. نفسم بالا نمیآمد. پس صمد من کجاست؟! چه بلایی سرش آمده؟!
💥 یکدفعه چشمم افتاد به آقای یادگاری، یکی از دوستان صمد. روی تخت کنار پنجره خوابیده بود. او هم مرا دید، گفت: « سلام خانم ابراهیمی. آقای ابراهیمی اینجا خوابیدهاند و اشاره کرد به تخت کناری. »
باورم نمیشد. یعنی آن مردی که روی تخت خوابیده بود، صمد بود. چقدر لاغر و زرد و ضعیف شده بود. گونههایش تو رفته بود و استخوانهای زیر چشمهایش بیرون زده بود. جلوتر رفتم. یک لحظه ترس بَرَم داشت. پاهای زردش، که از ملحفه بیرون مانده بود، لاغر و خشک شده بود. با خودم فکر کردم، نکند خدای نکرده...
💥 رفتم کنارش ایستادم. متوجهام شد. به آرامی چشمهایش را باز کرد و به سختی گفت: « بچهها کجا هستند؟! »
بغض راه گلویم را بسته بود. به سختی میتوانستم حرف بزنم؛ اما به هر جانکندنی بود گفتم: « پیش خواهرم هستند. حالشان خوب است. تو خوبی؟! »
نتوانست جوابم را بدهد. سرش را به نشانهی تأیید تکان داد و چشم هایش را بست. این شد تمام حرفی که بین من و او زده شد. چشمم به سِرُم و کیسه خونی بود که به او وصل شده بود. همان پرستار سر رسید و اشاره کرد بروم ..
🔰ادامه دارد...🔰
@nahjamira
Hamed Zamani - Be In Aksha Khire Sho.mp3
3.24M
به این #عکس ها
خیره شو خیره شو
🎤 #حامد_زمانی