eitaa logo
نحن ابناءالمهدی❥❥
167 دنبال‌کننده
3.5هزار عکس
3هزار ویدیو
81 فایل
‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
مشاهده در ایتا
دانلود
اگه‌ تو‌ به‌ من‌ نزدیک‌ نبودی اگه‌ همیشه‌ کنار من‌ نبودی:)) اگه‌ تو بی‌کسی‌هام‌ و‌ تنهاییام‌ نداشتمت کی‌ میشد‌ پناه‌ بی‌پناهیام🎈 کی‌ میشد رفیق‌ من‌ تو‌ اوج‌ تنهایی.... کی‌ می‌شد‌ همدم‌ من‌🖇 به‌ من‌ بگو‌ چیکار می‌کردم‌ ؟!
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
برسه‌اون‌روز که‌خستہ‌ازگناهامون جلـو زانـوبزنیـم؛ سرمونوپایین‌بندازیم وفقط‌یہ‌چیزبشنویم من‌خیلی‌وقتـه‌بخشیدمت...💔 عـزیزترینم، امـام‌تنھـای‌مـن ببخش‌اگـه‌برات نشدم...💔 ببخش اگه برات عباس نشدم..💔 کِےشَود حُــربشـوَم تـوبـہ‌مردانـِہ‌کُنم..؟
هدایت شده از نحن ابناءالمهدی❥❥
4_5963052462561561380.mp3
3.92M
نمونده چاره ای برامون تو رو قسم به زهرا برگرد... ❥•『 @del0neveshteh0man @nahno_abnaol_mahdi313
- -تـوبـه‌کنـم‌قبـول‌میکنی؟! +تـوبـه‌کنی‌دوسِت‌دارم..(:♥️ 〖اِن‌َّاللّهَ‌یُحِبُ‌التَوّابین〗
شیطان نامرد_mixdown.mp3
2.75M
این آخرین فایلی هست که خواسته بودید.
هدایت شده از دلنوشته های یک طلبه
بسم الله الرحمن الرحیم 🔷داستان «یکی مثل همه-2»🔷 ✍️ نویسنده: محمد رضا حدادپور جهرمی ورامین-سال1370 آن‌روزها برای پسران 24 -25 ساله، داشتن پُشت‌مو و پوشیدن شلوارهای پیل‌دار، از تیپ‌های خفن و دخترکُش محسوب میشد. مخصوصا اگر پسره موهایش را طاق(بالا) میزد و شقیقه‌اش را چکمه‌ای برمی‌داشت، خیلی باید مراقبش می‌بودند که زیرآبی نرود. چه برسد به این‌که پسره عطرهای مرغوبی بزند و یک عدد پیکانِ جوانان داشته و به آن جواز(مجوز) تاکسی داده باشند و در آن تاکسی، عکس‌های هایده و لیلا از سقف و درَش بالا برود. این شاه‌پسرِ جذاب و آنتیک، اگر اندکی چشم‌هایش خمار و رنگِ مشکیِ سیبیلش براق باشد و صورتش، همیشه‌ی خدا صاف و برق‌انداخته باشد که دیگر برای دخترانِ آن دوران میشد مصیبت عظمی. از همان ها که جا داشت شب‌ها از عشقش نوارِ غمناکِ داریوش گوش داد و به این که از او دوری، ساعت‌ها به کمر بخوابی و همین طور که نوار ترانه‌ات روشن است، به آسمان زل بزنی و ستاره‌ها را تماشا کنی. لاکردار گاهی که مدارس دخترانه تمام می‌شد، چه مسافر داشت و چه نداشت، جوری می‌نشست پشتِ فرمان و با دستِ راستش فرمان را می‌گرفت و آرنجِ دستِ چپش را از شیشه ماشین آویزان می‌کرد و صدای نوارِ«مثل تموم عالم حال منم خرابه خرابه خرابه...» از ماشینش بلند میشد که ناخوادآگاهِ هر دختری را می‌برد تا دوردست‌ها! تا این‌که بعد از این‌که یک دورِ بازارخراب‌کن میزد و سطحِ توقعِ همه دخترانِ در جوِّ تاهل و دوستی را بالا می‌برد، پشتِ یکی از پارک‌ها خود را به شعله می‌رساند. شعله هم از آن آتیش‌پاره‌ها. وقتی مانتوی کوتاه مُد نبود، مانتوی او از زانوهایش پایین‌تر نمی‌آمد. دو سه سال از منصور، سن و سالش بیشتر بود. اما اینقدر حرفه‌ای بزک می‌کرد که منصورِ دخترکُش شده بود مومِ در دستش. بیست و چهارساعتِ خدا فقط دو ساعت منصور کار می‌کرد. آن‌هم برای این که حداقل خرجِ بنزینش را دربیارود و برای بنزین تاکسی، دستش جلوی پدرش دراز نباشد. شعله، منصور را بلد بود. از مادرش که آن همه سال پسرش را بزرگ کرده بود، منصور را بهتر می‌شناخت. کاری کرده بود که منصور در مستی و هشیاری فقط به او فکر کند و حتی وقتی با رفقایِ دوران سربازی‌اش دور هم میشدند، پیکِ آخر را همیشه میزد به سلامتی شعله! 🔺اما آن روز... منصور خیلی دل و دماغ نداشت. تا شعله را سوار کرد، ماشین و ضبطش را با هم خاموش کرد. شعله که تا سوار شده بود، از آینه بالاییِ سمتِ شاگرد، خودش را وارانداز می‌کرد که خدایی نکرده، ذره‌ای خطِ چشمش پاک نشده باشد، با تعجب به منصور نگاه کرد و گفت: «چی شد؟ چرا نرفتی؟» منصور آهی کشید و گفت: «حوصله ندارم. همین‌جا چند دقیقه حرف می‌زنیم و بعدش میرم.» این را گفت و اندکی بیشتر روی صندلی‌اش لم داد. شعله از کیفش یک سیگار درآورد و این طرف و آن طرف نگاه کرد. وقتی کسی حواسش نبود، سیگار را بین دو تا لبش گذاشت و کبریت کشید و آن را روشن کرد. به طرف منصور گرفت و منصور هم آن را گرفت و شروع به کشیدن کرد. شعله گفت: «حالا مثل یه پسر خوب بهم بگو ببینم چی شده؟ باز با بابات دعوات شده؟» منصور ابرو بالا انداخت و نُچ گفت. شعله دوباره پرسید: «با کسی دعوات شده؟ می‌خواستی مسافر یکی دیگه رو بلند کنی و نذاشتن؟» منصور لبخند زد و دوباره ابرو بالا انداخت و نُچ گفت. شعله این‌بار جدی‌تر پرسید: «منصور چی شده؟ حرف بزن دیگه! ببین دو ساعت واسه کی رفتم آرایشگاه؟ زنیکه ازم پرسید شما هر روز عروسی دعوتین؟ گفتم آره عزیزم! اما نمی‌دونست که امروز میزنی تو ذوقم!» منصور همین طور که داشت سیگار می‌کشید گفت: «ننه‌ام چند روز پیش اومده و درباره‌ات پرس‌وجو کرده. اهلِ محل ازت خوب نگفتن. گفتن مثل قرتی مِرتیاست. ننه ما هم رو این چیزا حساسه. جوری حرف زد که همه چیزو پیشِ آقاجونم خراب کرد. منم که خودت میدونی... رگم زیرِ تیغِ آقامه. بگه تاکسی رو بده، دیگه پولِ همین یه نخ سیگارو هم ندارم. نتونستم چیزی بگم.» @Mohamadrezahadadpour شعله که از این حرف منصور خیلی جا خورده بود، عرق سرد کرد. منصور وقتی سکوت و خیره شدن شعله را دید، گفت: «ننه‌ام یه روز که با خاله‌ام رفته بودن امامزاده... دو سه روز پیش... آره... دو سه روز پیش... یه زنی رو با دخترش می‌بینه و...» شعله دیگر اجازه نداد منصور ادامه بدهد. فورا حرفش را قطع کرد و گفت: «اگه بیام درِ خونتون و به مامانِ عفریته‌ات بگم دو سه ساله سازِ پسرتو من دارم کوک می‌کنم، چیکار می‌کنه؟» منصور با تعجب به شعله نگاه کرد. شعله ادامه داد: «حالِ مامانِ زبون‌بازتو خریدارم وقتی بفهمه پسرش تا حالا مسافرِ بین شهری نزده و همه اون شبا پیشِ خودم بوده.» ادامه👇
🌹در آستانه عید غدیرخم ❤️آرزو میکنم  زندگیتون 🌹 پر باشه از اتفاق‌های قشنگ ❤️آرزو میکنم دلتون آروم باشه 🌹و لبتون خندون ❤️آرزو میکنم لحظه‌هاتون 🌹سراسر نور باشه و آرامش 🌹عید سعید غدیر خم مبارک.