برسهاونروز
کهخستہازگناهامون
جلـو #امامزمان
زانـوبزنیـم؛
سرمونوپایینبندازیم
وفقطیہچیزبشنویم
#سرتـوبالاکن
منخیلیوقتـهبخشیدمت...💔
عـزیزترینم،
امـامتنھـایمـن
ببخشاگـهبرات #زینب نشدم...💔
ببخش اگه برات عباس نشدم..💔
کِےشَود
حُــربشـوَم
تـوبـہمردانـِہکُنم..؟
هدایت شده از نحن ابناءالمهدی❥❥
4_5963052462561561380.mp3
3.92M
نمونده چاره ای برامون
تو رو قسم به زهرا برگرد...
❥•『 @del0neveshteh0man
@nahno_abnaol_mahdi313
13.06M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
❤️خدا تو رو دوست داره...
#امام_زمان 💕
#اللﮩـمعجـللولیـڪالفـرج
-
-تـوبـهکنـمقبـولمیکنی؟!
+تـوبـهکنیدوسِتدارم..(:♥️
〖اِنَّاللّهَیُحِبُالتَوّابین〗
هدایت شده از دلنوشته های یک طلبه
بسم الله الرحمن الرحیم
🔷داستان «یکی مثل همه-2»🔷
✍️ نویسنده: محمد رضا حدادپور جهرمی
#قسمت_اول
ورامین-سال1370
آنروزها برای پسران 24 -25 ساله، داشتن پُشتمو و پوشیدن شلوارهای پیلدار، از تیپهای خفن و دخترکُش محسوب میشد. مخصوصا اگر پسره موهایش را طاق(بالا) میزد و شقیقهاش را چکمهای برمیداشت، خیلی باید مراقبش میبودند که زیرآبی نرود. چه برسد به اینکه پسره عطرهای مرغوبی بزند و یک عدد پیکانِ جوانان داشته و به آن جواز(مجوز) تاکسی داده باشند و در آن تاکسی، عکسهای هایده و لیلا از سقف و درَش بالا برود.
این شاهپسرِ جذاب و آنتیک، اگر اندکی چشمهایش خمار و رنگِ مشکیِ سیبیلش براق باشد و صورتش، همیشهی خدا صاف و برقانداخته باشد که دیگر برای دخترانِ آن دوران میشد مصیبت عظمی. از همان ها که جا داشت شبها از عشقش نوارِ غمناکِ داریوش گوش داد و به این که از او دوری، ساعتها به کمر بخوابی و همین طور که نوار ترانهات روشن است، به آسمان زل بزنی و ستارهها را تماشا کنی.
لاکردار گاهی که مدارس دخترانه تمام میشد، چه مسافر داشت و چه نداشت، جوری مینشست پشتِ فرمان و با دستِ راستش فرمان را میگرفت و آرنجِ دستِ چپش را از شیشه ماشین آویزان میکرد و صدای نوارِ«مثل تموم عالم حال منم خرابه خرابه خرابه...» از ماشینش بلند میشد که ناخوادآگاهِ هر دختری را میبرد تا دوردستها!
تا اینکه بعد از اینکه یک دورِ بازارخرابکن میزد و سطحِ توقعِ همه دخترانِ در جوِّ تاهل و دوستی را بالا میبرد، پشتِ یکی از پارکها خود را به شعله میرساند.
شعله هم از آن آتیشپارهها. وقتی مانتوی کوتاه مُد نبود، مانتوی او از زانوهایش پایینتر نمیآمد. دو سه سال از منصور، سن و سالش بیشتر بود. اما اینقدر حرفهای بزک میکرد که منصورِ دخترکُش شده بود مومِ در دستش. بیست و چهارساعتِ خدا فقط دو ساعت منصور کار میکرد. آنهم برای این که حداقل خرجِ بنزینش را دربیارود و برای بنزین تاکسی، دستش جلوی پدرش دراز نباشد.
شعله، منصور را بلد بود. از مادرش که آن همه سال پسرش را بزرگ کرده بود، منصور را بهتر میشناخت. کاری کرده بود که منصور در مستی و هشیاری فقط به او فکر کند و حتی وقتی با رفقایِ دوران سربازیاش دور هم میشدند، پیکِ آخر را همیشه میزد به سلامتی شعله!
🔺اما آن روز...
منصور خیلی دل و دماغ نداشت. تا شعله را سوار کرد، ماشین و ضبطش را با هم خاموش کرد. شعله که تا سوار شده بود، از آینه بالاییِ سمتِ شاگرد، خودش را وارانداز میکرد که خدایی نکرده، ذرهای خطِ چشمش پاک نشده باشد، با تعجب به منصور نگاه کرد و گفت: «چی شد؟ چرا نرفتی؟»
منصور آهی کشید و گفت: «حوصله ندارم. همینجا چند دقیقه حرف میزنیم و بعدش میرم.» این را گفت و اندکی بیشتر روی صندلیاش لم داد.
شعله از کیفش یک سیگار درآورد و این طرف و آن طرف نگاه کرد. وقتی کسی حواسش نبود، سیگار را بین دو تا لبش گذاشت و کبریت کشید و آن را روشن کرد. به طرف منصور گرفت و منصور هم آن را گرفت و شروع به کشیدن کرد. شعله گفت: «حالا مثل یه پسر خوب بهم بگو ببینم چی شده؟ باز با بابات دعوات شده؟»
منصور ابرو بالا انداخت و نُچ گفت. شعله دوباره پرسید: «با کسی دعوات شده؟ میخواستی مسافر یکی دیگه رو بلند کنی و نذاشتن؟»
منصور لبخند زد و دوباره ابرو بالا انداخت و نُچ گفت. شعله اینبار جدیتر پرسید: «منصور چی شده؟ حرف بزن دیگه! ببین دو ساعت واسه کی رفتم آرایشگاه؟ زنیکه ازم پرسید شما هر روز عروسی دعوتین؟ گفتم آره عزیزم! اما نمیدونست که امروز میزنی تو ذوقم!»
منصور همین طور که داشت سیگار میکشید گفت: «ننهام چند روز پیش اومده و دربارهات پرسوجو کرده. اهلِ محل ازت خوب نگفتن. گفتن مثل قرتی مِرتیاست. ننه ما هم رو این چیزا حساسه. جوری حرف زد که همه چیزو پیشِ آقاجونم خراب کرد. منم که خودت میدونی... رگم زیرِ تیغِ آقامه. بگه تاکسی رو بده، دیگه پولِ همین یه نخ سیگارو هم ندارم. نتونستم چیزی بگم.»
@Mohamadrezahadadpour
شعله که از این حرف منصور خیلی جا خورده بود، عرق سرد کرد. منصور وقتی سکوت و خیره شدن شعله را دید، گفت: «ننهام یه روز که با خالهام رفته بودن امامزاده... دو سه روز پیش... آره... دو سه روز پیش... یه زنی رو با دخترش میبینه و...»
شعله دیگر اجازه نداد منصور ادامه بدهد. فورا حرفش را قطع کرد و گفت: «اگه بیام درِ خونتون و به مامانِ عفریتهات بگم دو سه ساله سازِ پسرتو من دارم کوک میکنم، چیکار میکنه؟»
منصور با تعجب به شعله نگاه کرد. شعله ادامه داد: «حالِ مامانِ زبونبازتو خریدارم وقتی بفهمه پسرش تا حالا مسافرِ بین شهری نزده و همه اون شبا پیشِ خودم بوده.»
ادامه👇
هدایت شده از روشنای تبیین✔️
8.7M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔺بشنوید.
✅ هربیحجابی، لزوماً بیدین نیست.
🔰مقام معظم رهبری:(۱۴۰۲/۱/۱۵)
🔸حجاب محدودیت شرعی و قانونی است/ کشف حجاب، حرام شرعی و سیاسی است/
خیلی از کسانی که کشف حجاب میکنند، اهل دیناند.اهل تضرعاند، اهل ماه رمضاناند، اهل گریه و دعا هستند؛
خیلی از کسانی که کشف حجاب میکنند اگر بدانند پشت کار آنها چه سیاستی است قطعاً این کار را نمیکنند/ دشمن با برنامه وارد شده، ما هم باید با برنامه وارد شویم/ کارهای بیقاعده نباید انجام بگیرد.
🌹روشنای تبیین 👈 عضو شوید.
روبیکا 🆔 ایتا 🆔
هدایت شده از روشنای تبیین✔️
18.14M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📹 دلباختهی آرمانها
🔻 آقا در دیدار بانوان در ۱۴۰۱/۱۰/۱۴ هم تأکید کرده بودن که👇
حجاب یک ضرورت شریعتی است؛ شریعت است؛ ضرورت شرعی است؛ یعنی هیچ تردیدی در وجوب حجاب وجود ندارد؛ این را همه باید بدانند. ... منتها آن کسانی که حجاب را به طور کامل رعایت نمیکنند، اینها را نباید متّهم کرد به بیدینی و ضدّانقلابی.
✍ پینوشت:
حضرت آقا در مورد کشف حجاب کامل هم در ۱۴۰۲/۲/۱۵ در جمع مسئولین نظام تأکید کردند که خیلی از اینها که کشف حجاب میکنن، اهل دیناند و نباید متهم به بیدینی شوند ولی باید این واجب شرعی رو رعایت کنند...کلیک کنید.
🌹روشنای تبیین 👈 عضو شوید.
روبیکا 🆔 ایتا 🆔