فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃
دلم تغییر میخواهد....
دلم باران
دلم دریا
دلم لبخندِ ماهی ها
دلم اِغوایِ تاکستان به لطفِ مستیِ انگور
دلم بویِ خوشِ بابونه میخواهد..
دلم یک باغِ پر نارنج
دلم آرامشِ ترد و لطیفِ صبحِ شالیزار
دلم صبحی، سلامی، بوسه ای
عشقی، نسیمی، عطرِ لبخندی
نوایِ دلکشِ تار و کمانچه،
از مسیری دورتر حتی
دلم شعری سراسر -دوستت دارم-
دلم دشتی پر از آویشن و گل پونه میخواهد...
دلم مهتاب میخواهد که جانم را بپوشاند
دلم آوازهایِ سرخوشِ مستانه میخواهد...
دلم تغییر میخواهد
دلم تغییر میخواهد...
#مرتضی_خدام
🍃🍃🍃🌼🍃
*
یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰
@Yass_malake
لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇
https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💖 #استوریخدایی
خدایا یاریم کن اگر چیزی شکستم
#دل نباشد🤲
9.04M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
┄┅═✼❤✼═┅┄
👤 استاد #رائفی_پور
👈 «اضطرار برای ظهور»
🌼 اللهم عجل لولیک الفرج
┄┅═✼❤✼═┅┄
نَــــــــــღــــــجــــــــواꕥ࿐♥️
به قلم #فاطمه_دادبخش(یاس) #کیمیا وارد خونه شد یک مرد میانسال و یک زن جوان نشسته بودن زهرا از ل
💞🍃ᶫᵒᵛᵉᵧₒᵤഽ💞
به قلم #فاطمه_دادبخش(یاس)
#کیمیا
کیمیا تازه متوجه اوضاع شد
خاستگار بودند ولی خاستگار کیمیا
بلکه برای خواهر کوچکترش زهرا اومده بودند
هم خوشحال شد هم ناراحت
با لودگی گفت
_ اح بابا بگین دیگه
پس واسه این فسقلی اومدن خاستگاری
مبارک باشه بابا
وقت ناهار مثل اکثر روزها کیمیا تندو سریع ناهار شو خورد و پا شد رفت تا بخوابه
دیگه حسن آقا و زینب خانوم خسته شده بودن از بس گفته بودند آروم غذا بخور صبر کن همه غذاشونو تموم کنن و تو جمع کردن سفره و شستن ظرف ها به مادرت کمک کن
زهرا مثل همیشه غذاشو همزمان با پدر و مادرش تموم کرد
ظرفها رو جمع کرد برد آشپزخانه و تمام تنش گوش شد تا بشنوه مادرش راجب خاستگاری امروزش چی میخواد بگه
زهرا خانوم که قلق حسن آقا کاملاً به دستش اومده پاشد رفت از آشپزخونه یه چایی خوشرنگ ریخت
کوثر رو به زهرا سپرد و خودش چایی برای شوهرش برد
جلوش گذاشت و گفت
_ به نظر میاد خیلی خسته ای حسن آقا
حسن آقا در حالی که دستشو مثل حالت ماساژ دادن پشت گردنش می کشید گفت
_آره خیلی خستم این ماه درآمد اصلا خوب نبود
_چایتو بخور یکم بخواب خدا کریم روزی رسان
حسن آقا لبخندی زد به صورت خانومش نگاه کرد و گفت
_ صورتت خوشحاله چیزی شده زینب
ꕥ࿐❤️🕊
https://eitaa.com/joinchat/255787356Cbbf20b395b
9.75M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
همیشه کـه زندگی به دلخواه ما نیست
همیشـه همهچی که خوب نیست
اما ته تهش با یـه کلمه دلت آروم میشه
جایی که میگی خدا بزرگه
قطعا همینطوره
خدا بزرگـتر است، از همه اندوههایما
بـزرگـتر از غمها و دل تنگیهایمان
بـزرگـتر از هر چه سختی و نومـیدی
پس خداوندا
از ته دل، و با همه وجودم به تو توکل میکنم
و میدونم منو دست خالی برنمیگردونی
خدای عزیـــــزم
مگر من جز تو که را دارم که وقتی دلم بگیرد، بیایم و با او درد و دل کنم و بشود آرامِ جــــــــــانم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بزرگی میگفت در روایت هست خدا دو جا به بندگانش میخندد:
اول زمانی که خدا بخواهد کسی را عزیز کند
و همه دست به دست هم میدهند
تا او را ذلیل کنند...
دوم زمانی که خدا بخواهد کسی را ذلیل کند
و همه دست به دست هم میدهند
که او را عزیز کنند...
همهی عزت و ذلت دست خداست
پس برای حرف مردم زندگی نکنیم !
🌹 نبی مکرم اسلام (ص) میفرمایند:
🔹 هر کس بلاء را نعمت و فراوانی را مصیبت نداند، ایمان او کامل نیست.
🔹حدیث فوق اشاره به این امر دارد که در خود بلاء نعمتهایی مستور است.
🔸مثال: در زمان قحطی، توقع انسان از زندگی کمتر و آرزوهای طولانی او که باعث فراموشیِ مرگ شده بود، از او دور میشود و انسان به همین غذایی که میخورد، خدا را شاکر است و اسراف از بین میرود.
✍ دوستی نقل میکرد:
پدرم در بیمارستان بود و من سیصدهزار تومان نداشتم تا او را ترخیص کنم. تصمیم گرفتم برای قرضگرفتن به سراغ دوستی در شهر بروم که در راه خودرویی روی زمین، روی برفها سُر خورد و با خودرویِ من تصادف کرد و خسارت زد. گفتم:
🌹 خدایا! کم مصیبت داشتم یکی دیگر هم به آن افزودی. رانندهٔ خودرو انسان ثروتمندی بود، مسئول بیمه آمد و مبلغی زیادی توانستم از بیمه خسارت بگیرم که هم خرج خودرو کردم و هم هزینهٔ ترخیص بیمارستان پدرم را دادم.
🔹 مؤمن باید فراوانیِ روزی و ثروت را هم مصیبت بداند، چون باید بترسد چگونه از بار این ثروت سالم رها خواهد شد. و چه بسا نفس او در رهاشدن از بار ثروت و انفاق بسیار آزارش دهد.
📚 نهج الفصاحه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#تدبردرقرآن
👑فرعون میخواست نوزادی را بکشد، نام نوزاد موسی بود، خدا به مادر موسی الهام کرد که: موسی را در صندوقی گذاشته و به دریا بینداز، صندوق به ساحل و دقیقا بدست همون کسی که میخواست نوزاد رو بکشه رسید یعنی فرعون!😳اما فرعون نفهمید که این نوزاد همان موسی هست و تصمیم میگیره این نوزاد رو بزرگ کنه! اما نوزاد، شیر هیچ مادری رو نمیخورد تا اینکه مادری رو پیدا کردند که موسی شیر او رو قبول کرد و اتفاقاً این مادر، همان مادر موسی بود!!!
👌 این بود مدیریت خدا...
کافیه مثل مادر موسی بهخدا اعتمادکنی
مااینگونه تورا بهمادرتبرگرداندیم.📖طه۴۰
#به_ترجمه_آیات_دقت_کنید☝️
🔘 #حکایتبسیارزیبااا
مردی ساده چوپان شخصی ثروتمند بود
و هر روز در مقابل چوپانی اش پنج درهم از او دریافت میکرد.
یک روز صاحب گوسفندان به چوپانش گفت:
میخواهم گوسفندانم را بفروشم چون میخواهم به مسافرت بروم.
و نیازی به نگهداری گوسفند و چوپان ندارم و میخواهم مزدت را نیز بپردازم.
پول زیادی به چوپان داد اما چوپان آن را نپذیرفت و مزد اندک خویش را که هر روز در مقابل چوپانی اش دریافت میکرد و باور داشت که مزد واقعی کارش است، ترجیح داد.
چوپان در مقابل حیرت زدگی صاحب گوسفندان، مزد اندک خویش را که پنج درهم بود دریافت کرد و به سوی خانه اش رفت.
چوپان بعد از آن روز که بی کار شده بود، دنبال کار می گشت اما شغلی پیدا نکرد ولی پول اندک چوپانی اش را نگه داشت و خرج نکرد به امید اینکه روزی به کارش آید.
در آن روستا که چوپان زندگی می کرد مرد تاجری بود که مردم پولشان را به او می دادند تا به همراه کاروان تجارتی خویش کالای مورد نیاز آنها را برایشان خریداری کند.
هنگامی که وعده سفرش فرا رسید، مردم مثل همیشه پیش او رفتند و هر کس مقداری پول به او داد و کالای مورد نیاز خویش را از او طلب کرد.
چوپان هم به این فکر افتاد که پنج درهمش را به او بدهد تا برایش چیز سودمندی خرید کند.
لذا او نیز به همراه کسانی که نزد تاجر رفته بودند، رفت. هنگامیکه مردم از پیش تاجر رفتند ، چوپان پنج درهم خویش را به او داد.
تاجر او را مسخره کرد و خنده کنان به او گفت:
با پنج درهم چه چیزی می توان خرید؟
چوپان گفت: آن را با خودت ببر هر چیز پنج درهمی دیدی برایم خرید کن.
تاجر از کار او تعجب کرد و گفت: من به نزد تاجران بزرگی میروم و آنان هیچ چیزی را به پنج درهم نمیفروشند، آنان چیزهای گرانقیمت میفروشند.
اما چوپان بسیار اصرار کرد و در پی اصرار وی تاجر خواسته اش را پذیرفت.
تاجر برای انجام تجارتش به مقصدی که داشت رسید و مطابق خواسته ی هر یک از کسانی که پولی به او داده بودند ما یحتاج آنان را خریداری کرد .
هنگام برگشت که مشغول بررسی حساب و کتابش بود، بجز پنج درهم چوپان چیزی باقی نمانده بود و بجز یک گربه ی چاق چیز دیگری که پنج درهم ارزش داشته باشد نیافت که برای آن چوپان خریداری کند.
صاحب آن گربه می خواست آن را بفروشد تا از شرش رها شود ، تاجر آن را بحساب چوپان خرید و به سوی شهرش بر می گشت.
در مسیر بازگشت از میان روستایی گذشت، خواست مقداری در آن روستا استراحت کند ، هنگامی که داخل روستا شد ، مردم روستا گربه را دیدند و از تاجر خواستند که آن گربه را به آنان بفروشد .
تاجر از اصرار مردم روستا برای خریدن گربه از وی حیرت زده شد. از آنان پرسید: دلیل اصرارتان برای خریدن این گربه چیست؟
مردم روستا گفتند: ما از دست موشهایی که همه زراعتهای ما را می خورند مورد فشار قرار گرفته ایم که چیزی برای ما باقی نمی گزارند.
و مدتی طولانی است که به دنبال یک گربه هستیم تا برای از بین برن موشها ما را کمک کند.
آنان برای خریدن آن گربه از تاجر به مقدار وزن آن طلا اعلام آمادگی کردند .
هنگامی که تاجر از تصمیم آنان اطمینان حاصل کرد، با خواسته ی آنان موافقت کرد که گربه را به مقدار وزن آن طلا بفروشد.
چنین شد و تاجر به شهر خویش برگشت ، مردم به استقبالش رفتند و تاجر امانت هر کسی را به صاحبش داد تا اینکه نوبت چوپان رسید ، تاجر با او تنها شد و او را به خداوند قسم داد تا راز آن پنج درهم را به او بگوید که آن را از کجا بدست آورده است؟
چوپان از پرسش های تاجر تعجب کرد اما داستان را بطور کامل برایش تعریف نمود.
تاجر شروع به بوسیدن چوپان کرد در حالی که گریه می کرد و می گفت:
خداوند در عوض بهتر از آن را به تو داد چرا که تو به روزی حلال راضی بودی و به بیشتر از آن رضایت ندادی.
در اینجا بود که تاجر داستان را برایش تعریف کرد و آن طلاها را به او داد.
این معنی روزی حلال است
الهی ما را به آنچه به ما دادی قانع گردان
و در آنچه به ما عطا فرموده ای برکت قرار ده
─┅─═इई 🌸🌺🌸ईइ═─┅─
هدایت شده از تبلیغات گسترده منتخب | آموزش تبلیغ
🔴 لوازم التحریر تعاونی 🔴
💜 ۵٠٪ تا ۸٠٪ تخفیف 💜
من هر سال کل وسایلم رو از این کانال میخرم😍
🎁 اگه از قیمت های این کانال کمتر پیدا کردی،
بهت جایزه میدیم👇🎁
https://eitaa.com/joinchat/1645740093C0543787205
https://eitaa.com/joinchat/1645740093C0543787205