.
آن که خود را نشناخت، چگونه دیگری را می شناسد؟!
آن که می پندارد کاری برتر از خودشناسی و خداشناسی هست، چیست؟!
آن که تن آراست و روان آلاست، به چه ارج و بهاست؟!
آن که به هر آمان است، ارزش او همان است.
آن که خود را ابدی شناخت، فکر ابد می کند.
آن که با یاد خدا همدم نیست، آدم نیست.
آن که گوهر ذات خود را تباه کرده است، چه بهره ای از زندگی برده است؟
آن که خود را برای همیشه درست نساخت، پس به چه کاری پرداخت؟!
آن که کشتزارش را وجین نکند، از گیاه هرزه آزار بیند.
آن را که آه و سوز و گداز – که روح و ریحان و جنت نعیم اهل دل است – و راز و نیاز – که قرّة عین عارف است نباشد، پس نشاط و شادی او در چیست؟!
آن که خود را دوست دارد، دیگر آفریده ها را دوست دارد؛ که همه برای او درکارند.
آن که برای خدا یک چلّه کشیک نفس کشد، چشمه های دانش از دلش بر زبانش آشکار گردد. چنان که خواجه عالم صلی الله علیه و آله فرموده است:
«من اخلص اربعین صباحاً ظهرت ینابیع الحکمه من قلبه علی لسانه».
آن که خود را جدولی از دریای بیکران هستی شناخت، دریابد که با همه موجودات مرتبط است و از این جدول باید بدان ها برسد.
ما جدولی از بحر وجودیم همه
ما دفتری از غیب و شهودیم همه
ما مظهر واجب الوجودیم همه
افسوس که در جهل، غنودیم همه
آن که در گوهر نفس خود، ساعتی به فکرت بنشیند، دریابد که اگر خود او آن را به تباهی نکشاند، هیچ کس نمی تواند آن را تباه کند.
و آن چه که او را از تباهی باز می دارد، دانش بایسته و کردار شایسته است که دانش، آب حیات ارواح است چنان که آب، مایه حیات اشباح است.
برگرفته از کتاب رساله «صد پند» اثر استاد #علامه_حسن_زاده_آملی
https://eitaa.com/joinchat/2077360134C59c4e46587