eitaa logo
نمکتاب 🇮🇷
17.8هزار دنبال‌کننده
5.3هزار عکس
950 ویدیو
332 فایل
💢نمکتاب: نهضت ملی کتابخوانی💢 『ارتــــباط بــــا نمکتاب🎖』 💌- @p_namaktab 『سفارش کتاب نمکتاب』 🛒 @ketab98_99 『قیمت + موجودی کتب』 『📫- @sefaresh_namaktab 『مشاوره کتاب نمکتاب』 📞 @alonamaktab 『سایت جامع نمکتاب』 🌐- https://namaktab.ir
مشاهده در ایتا
دانلود
🌑معرفی کتاب روزی که عمه خورشید مرد: زندگی مسیرش را پیدا می‌کند، گاهی با خواندن یک دلنوشته 📝خلاصه: 🌊یک گوشه ای از زیبا سرزمین شمال، پسر جوانی با خواندن دست نوشته‌های دفترچه‌ای قدیمی زندگی‌اش دست خوش تغییر می‌شود. ✨پسر جوان، از خانه فرار می‌کند و می‌رود دنبال زندگی دیگر. مدلی متفاوت . . . ◀️ ادامه معرفی در 👈🏻سایٺ نمڪٺاب |@namaktab_ir|
نمکتاب 🇮🇷
📚پویش کتب: 📓روزی که عمه خورشید مرد و 📓جعبه سیاه همراه با ارسال رایگان+۲۰٪تخفیف🤩 🎊 از بین خریداران
💧. قطره‌ای‌ازڪتاب ✨عمه‌ خورشید، در گوشه‌ ای از باغ بزرگ خانۀ ما، در حیاط پشتی زندگی می‌ کرد. حیاط او با دری کوچک به باغ متصل می‌‌شد. او خواهر ناتنی پدرم بود و بارها از زبان مادرم و عمه‌ هایم شنیده بودم که مادر او🧕 دختر یک رعیت ساده و بی‌ اصل‌ و نسب بوده است. خانۀ عمه‌ خورشید، خانۀ آرزوهای کودکانه‌ ام بود😍. خانه‌ ای که پرندگان، بدون هیچ ترسی، در آن لانه می‌ کردند و کبوتر بچه‌ ها، روی‌ دست آدم می‌نشستند و او به من یاد می‌ داد، چگونه آن‌ها را نوازش کنم و دوست بدارم. یادم هست، یک روز که تخم کبوترها را از لانه برداشته بودم، با صدایی بغض‌ آلود😓 گفت: «سهراب‌ جان، این‌ ها بچه‌ های کبوترها هستند و اگر مادرشان ببیند که نیستند، گریه می‌ کند.» و آن‌ قدر گفت که رفتم🚶🏻‍♂ و تخم کبوترها را در لانه گذاشتم. ◀️ ادامه معرفی در 👈🏻سایٺ نمڪٺاب 📓 📖 |@namaktab_ir|
نمکتاب 🇮🇷
📚پویش کتب: 📓روزی که عمه خورشید مرد و 📓جعبه سیاه همراه با ارسال رایگان+۲۰٪تخفیف🤩 🎊 از بین خریداران
📖💡 💧. قطره‌ای‌ازڪتاب عمه‌ خورشید، قبل از آنکه به دنیای سکوت تبعید شود، قصه‌‌هایی عجیب برایمان می‌‌گفت.✨ از پرنده‌ ها، از آهوهای بیابانی و از گرگ‌‌ها🐺. در قصه‌‌های او، همه‌ چیز، حتی آب و رنگ و درخت و ستاره‌ ها ⭐️حرف می‌‌زدند و هیچ‌ چیز محالی وجود نداشت. ثریا هم گاهی پیش ما می‌ آمد ولی وقتی بر می‌‌گشت، ادای عمه را در می‌ آورد و او را مسخره می‌‌کرد😏. او، از همان بچگی یاد گرفته بود که چه‌ طور می‌‌شود دیگران را مسخره کرد و به آن‌‌ها خندید. مادر، از رفتار ثریا خیلی راضی ‌بود ولی همیشه می‌ گفت: «می‌‌ترسم سهراب به عمه‌ اش برود😓.» و بعد با نفرت ادامه می‌‌داد: «مرده‌ شور نسلش را ببرد😡!» مادرم، همین قصه‌ ها را بهانه کرد و با این دستاویز که حرف‌ های عمه‌ خورشید بچه‌ ها را خرافاتی می‌ کند، ملاقات عمه را برای ما ممنوع⛔️ کرد. ولی من می‌‌رفتم. یواشکی پیش او می‌‌رفتم. پشت دامن باجی‌‌ صغرا، تنها کسی‌ که حق داشت پیش عمه‌ خورشید برود، قایم می‌‌شدم و می‌‌رفتم👣. ◀️ ادامه معرفی در 👈🏻سایٺ نمڪٺاب 📓 📖 | @namaktab_ir |
3.24M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
••{✨🌱}•• پسر جوانی با خواندن یک دفترچه قدیمی زندگی‌اش...🔍 "این داستان خواندنی رو از دست ندهید" خرید از طریق👇🏻: @ketab98_99 📚} ✨} |@namaktab_ir|
عمه خورشید.pdf
حجم: 688.3K
📚 نام کتاب: روزی که عمه خورشید مرد ✍ نویسنده: منیژه آرمین اگر ده دقیقه کتاب خوندی روز ۱۶ مرداد یادت نره🙃 ° 🌸اگه می‌خوایی بیشتر درباره این کتاب بدونی رو همین متن کلیک کن 💴 قیمت کتاب: ۷۵ هزار تومان هزینه ارسال این کتاب تا فردا شب ساعت ۲۲ رایگانه😍 سفارش کتاب: @ketab98_99 🔹اگه این کتاب رو قبلا خوندی نظرت رو برامون بگو👇 @p_namaktab راستی صفحه آخر رو دیدی؟ اگه تو هم می‌خوایی شریک باشی از طریق این درگاه اقدام کن👇 https://idpay.ir/kosar-zamzam فیش واریزی رو هم بفرست به همین آیدی بالا❤️ سایٺتلگرامایتابله