🌑معرفی کتاب روزی که عمه خورشید مرد: زندگی مسیرش را پیدا میکند، گاهی با خواندن یک دلنوشته
📝خلاصه:
🌊یک گوشه ای از زیبا سرزمین شمال، پسر جوانی با خواندن دست نوشتههای دفترچهای قدیمی زندگیاش دست خوش تغییر میشود.
✨پسر جوان، از خانه فرار میکند و میرود دنبال زندگی دیگر.
مدلی متفاوت . . .
◀️ ادامه معرفی در 👈🏻سایٺ نمڪٺاب
#روزی_که_عمه_خورشید_مرد
#معرفی_کتاب
|@namaktab_ir|
نمکتاب 🇮🇷
📚پویش کتب: 📓روزی که عمه خورشید مرد و 📓جعبه سیاه همراه با ارسال رایگان+۲۰٪تخفیف🤩 🎊 از بین خریداران
💧. قطرهایازڪتاب
✨عمه خورشید، در گوشه ای از باغ بزرگ خانۀ ما، در حیاط پشتی زندگی می کرد.
حیاط او با دری کوچک به باغ متصل میشد.
او خواهر ناتنی پدرم بود و بارها از زبان مادرم و عمه هایم شنیده بودم که مادر او🧕 دختر یک رعیت ساده و بی اصل و نسب بوده است.
خانۀ عمه خورشید، خانۀ آرزوهای کودکانه ام بود😍.
خانه ای که پرندگان، بدون هیچ ترسی، در آن لانه می کردند و کبوتر بچه ها، روی دست آدم مینشستند و او به من یاد می داد، چگونه آنها را نوازش کنم و دوست بدارم.
یادم هست، یک روز که تخم کبوترها را از لانه برداشته بودم، با صدایی بغض آلود😓 گفت:
«سهراب جان، این ها بچه های کبوترها هستند و اگر مادرشان ببیند که نیستند، گریه می کند.»
و آن قدر گفت که رفتم🚶🏻♂ و تخم کبوترها را در لانه گذاشتم.
◀️ ادامه معرفی در 👈🏻سایٺ نمڪٺاب
📓#روزی_که_عمه_خورشید_مرد
📖#بریده_کتاب
|@namaktab_ir|
نمکتاب 🇮🇷
📚پویش کتب: 📓روزی که عمه خورشید مرد و 📓جعبه سیاه همراه با ارسال رایگان+۲۰٪تخفیف🤩 🎊 از بین خریداران
📖💡
💧. قطرهایازڪتاب
عمه خورشید، قبل از آنکه به دنیای سکوت تبعید شود، قصههایی عجیب برایمان میگفت.✨
از پرنده ها، از آهوهای بیابانی و از گرگها🐺. در قصههای او، همه چیز، حتی آب و رنگ و درخت و ستاره ها ⭐️حرف میزدند و هیچ چیز محالی وجود نداشت.
ثریا هم گاهی پیش ما می آمد ولی وقتی بر میگشت، ادای عمه را در می آورد و او را مسخره میکرد😏. او، از همان بچگی یاد گرفته بود که چه طور میشود دیگران را مسخره کرد و به آنها خندید.
مادر، از رفتار ثریا خیلی راضی بود ولی همیشه می گفت: «میترسم سهراب به عمه اش برود😓.» و بعد با نفرت ادامه میداد: «مرده شور نسلش را ببرد😡!»
مادرم، همین قصه ها را بهانه کرد و با این دستاویز که حرف های عمه خورشید بچه ها را خرافاتی می کند، ملاقات عمه را برای ما ممنوع⛔️ کرد.
ولی من میرفتم. یواشکی پیش او میرفتم.
پشت دامن باجی صغرا، تنها کسی که حق داشت پیش عمه خورشید برود، قایم میشدم و میرفتم👣.
◀️ ادامه معرفی در 👈🏻سایٺ نمڪٺاب
📓 #روزی_که_عمه_خورشید_مرد
📖 #بریده_کتاب
| @namaktab_ir |
3.24M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
••{✨🌱}••
پسر جوانی با خواندن یک دفترچه قدیمی زندگیاش...🔍
"این داستان خواندنی رو از دست ندهید"
خرید از طریق👇🏻:
@ketab98_99
📚}#روزی_که_عمه_خورشید_مرد
✨}#استوری
|@namaktab_ir|
عمه خورشید.pdf
حجم:
688.3K
📚 نام کتاب: روزی که عمه خورشید مرد
✍ نویسنده: منیژه آرمین
اگر ده دقیقه کتاب خوندی روز ۱۶ مرداد یادت نره🙃
°
🌸اگه میخوایی بیشتر درباره این کتاب بدونی رو همین متن کلیک کن
💴 قیمت کتاب: ۷۵ هزار تومان
هزینه ارسال این کتاب تا فردا شب ساعت ۲۲ رایگانه😍
سفارش کتاب:
@ketab98_99
🔹اگه این کتاب رو قبلا خوندی نظرت رو برامون بگو👇
@p_namaktab
راستی
صفحه آخر رو دیدی؟
اگه تو هم میخوایی شریک باشی از طریق این درگاه اقدام کن👇
https://idpay.ir/kosar-zamzam
فیش واریزی رو هم بفرست به همین آیدی بالا❤️
#ده_دقیقهای_ها
#روزی_که_عمه_خورشید_مرد
┃سایٺ┃تلگرام┃ایتا┃بله