eitaa logo
نمکتاب
15.1هزار دنبال‌کننده
4.5هزار عکس
730 ویدیو
185 فایل
💢نمکتاب: نهضت ملی کتابخوانی💢 『ارتــــباط بــــا نمکتاب🎖』 💌- @p_namaktab 『سفارش کتاب نمکتاب』 🛒 @ketab98_99 『قیمت + موجودی کتب』 『📫- @sefaresh_namaktab 『مشاوره کتاب نمکتاب』 📞 @alonamaktab 『سایت جامع نمکتاب』 🌐- https://namaktab.ir
مشاهده در ایتا
دانلود
📚ساکنان ملک اعظم: خاطرات آدم هایی آسمانی که دل از زمین خاکی کنده اند. نوشته ی🖊: نشر: 📜معرفی: ما ساکن زمینیم و چشممان دنبال ماشین وخانه و مدل لباس و مو و آخرین فیلم و….اینها است اما بعضی ها همه ی دنیای ما مثل یک آدامس است برایشان. کمی می جوند شیرینی اش که تمام شد با بی خیالی دورش می اندازند. اصلاً هم غصه نمی خورند چون ساکن آسمانند. اگر می خواهی مثل آنها آزاده زندگی کنی خاطراتشان را بخوان و فکر کن. ✂️بریده کتاب📖: دختر یک آدم طاغوتی بود یک روز آمد در مغازه، یادم نیست چی می خواست، ولی می دانم محمود چیزی نفروخت به اش. دخترعصبانی شد تهدید هم کرد حتی شبی با پدرش آمد دم خانه مان. نه برد ونه آورد، محکم زد تو گوش محمود، محمود خواست جوابش را بدهد بابام نگذاشت می دانست پدرش توی دم ودستگاه رژیم برو بیایی دارد هرجور بود قضیه را فیصله داد. ضد انقلاب برای سربعضی هزار تومان جایزه می گذاشت، خیلی که ارزش طرف شان می رفت بالا، سرش را سه هزار تومان هم می خریدند. محمود که آمد، به یکی دوهفته نکشید؛ رفت توی لیست سه هزارتومانی ها. دو،سه هفته بعد محمود باخنده گفت: خبرجدید رو شنیدی؟ گفتم: چی؟ گفت: قیمت سرم زیاد شده. گفتم:چقدر؟ گفت:بیست هزار تومن. ◀️ ادامه معرفی در 👈🏻سایٺ نمڪٺاب 💠namaktab.ir 🔶namaktab.blog.ir 🔷 @namaktab_ir
(دفاع مقدس) 👇👇👇👇👇👇👇👇👇 . . . ۱ ۵ (شهید زین الدین) ۷(شهید ناصر کاظمی) ۷ روایت خصوصی از زندگی 🔷 @namaktab_ir
📚: خاطرات آدم هایی آسمانی که دل از زمین خاکی کنده اند.✨ 📚نام کتاب:ساکنان ملک اعظم ✍🏻نویسنده: سعید عاکف 🌀نشر: ملک اعظم 📜معرفی: ما ساکن زمینیم🌎 و چشممان دنبال ماشین🚗وخانه🏠و مدل لباس 👞و مو 💇🏻‍♂و آخرین فیلم و….اینها است 👀 اما بعضی ها همه ی دنیای ما مثل یک آدامس است برایشان...‼️ کمی می جوند شیرینی اش که تمام شد با بی خیالی دورش می اندازند.😇 اصلاً هم غصه نمی خورند❌ چون ساکن آسمانند. 🌠 اگر می خواهی مثل آنها آزاده زندگی کنی خاطراتشان را بخوان و فکر کن.✨ ✂️بریده کتاب📖: نزدیک سحر همه بیدارمی شدند😴 همه هم نماز شب می خواندند... اما همیشه چند نفر زودتر بیدار می شدند.👌🏻 آب گرم می کردند برای بقیه... خودشان ولی بیرون ازآسایشگاه با آب سرد وضو می گرفتند. 😇 قطره های آب تا می رسید به زمین، یخ می زد.⚡️ همان ها نمازشان را هم توی آسایشگاه نمی خواندند هرکدام شان یک پتو می انداختند روی سرشان می رفتند بیرون.🚶🏻‍♂ محمود یکی از آن چند نفر بود؛ او همان پتو را هم روی سرش نمی انداخت....🙃 ◀️ ادامه معرفی در 👈🏻سایٺ نمڪٺاب 💠namaktab.ir 🔶namaktab.blog.ir 🔷 @namaktab_ir