📚خاطرات مرضیه حدیدچی: خاطرات هیجانی و پرماجرای یک بانوی ایرانی
#خاطرات_مرضیه_حدیدچی
#محسن_کاظمی
#جوان
#انقلاب
#اسارات_زن_و_مقاومت
📚معرفی:
مرضیه نا آرام است. پرهیجان و پرتوان و متفاوت از دختران هم سنش است. سر نترسی دارد که همه را می ترساند که نکند روزی با کارهایش، سرش را به باد بدهد. وارد گروهی می شود که همه مرد هستند و کارهای عجیبی می کند و تنها او به عضویت پذیرفته می شود.
این کتاب خاطرات هیجانی و پرماجرای یک بانوی ایرانی است
◀️ ادامه معرفی در 👈🏻سایٺ نمڪٺاب
💠namaktab.ir
🔶namaktab.blog.ir
🔷 @namaktab_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فاطمهات گفت:
با اینکه میدانید این خانه خانهی دختر پیامبر است و
نوههای پیامبر در این جا هستند؟!
جوابشان آتشی بود که زبانه کشید...
یا رسول الله درِ خانهای که دستان شما بارها روی آن نشسته بود،
در آتش سوخت و با لگد...
من بلد نیستم روضه بنویسم. چنانچه...
#مادر
#فاطمیه
#روضه #شهادت #آه
#نرجس_شکوریان_فرد
@namaktab_ir
#کتاب #مناسبتی
📚اسماعیل
#اسماعیل
#امیر_حسین_فردی
#رمان
#جوان
#انقلاب
📚معرفی کتاب:
اسماعیل چشمانی زاغ و صورتی زیبا دارد .
جوان است و عاشق؛ یعنی عاشق میشود…
مزه عشق را که می فهمد کارش به جایی می کشد که دست از همه زندگی اش می کشد و…. شورو رشد اسماعیل را با خواند این کتاب حس میکنید…
📖خلاصه کتاب:
«اسماعیل» رمانی با محوریت انقلاب است که شخصیت اصلی آن جوانی است که به طور ناگهانی وارد فضای انقلاب اسلامی میشود و با تحولاتی که در او رخ میدهد، مسیری متفاوت از گذشته را در پیش میگیرد.
امیرحسین فردی در این رمان، تصویر پسرک چشم زاغی به نام اسماعیل را ترسیم میکند که در روزگار پیش از انقلاب همچون دیگران است،
بی هیچ تمایز و تشخصی به قهوهخانه میرود،
جوانی میکند
عاشق می شود
و بعد به دنبال کار میگردد…
بعداز شکست عشقی بدون هیچ برنامه ی از پیش تعیین شده، اسماعیل قصه ی ما به کتابخانه مسجد راه مییابد و درهای تازهای به رویش گشوده می شود
حالا زمانه زمانه انقلاب است و اسماعیل با دوستان مسجدیاش کارهای بزرگی را انجام میدهد تا…
◀️ ادامه معرفی در 👈🏻سایٺ نمڪٺاب
💠namaktab.ir
🔶namaktab.blog.ir
🔷 @namaktab_ir
نقد کتاب
اسماعیل
#نقد_کتاب
#اسماعیل
#امیر_حسین_فردی
💥💥💥💥👇👇👇👇
اسماعیل داستانی است تمام نشدنی، فراتر از زمان گذشته و حال و آینده. جاری در تمام دهه ها و زنده در کشوری که نسل جوان دارد. پر شور است و پویا، آرزومند است و بی پروا.
اسماعیل جوان رشید و خوش بر و رویی است که کسی به او رو نیاورده تا بتواند خودش را پیدا کند، و معنای زندگی را دریابد. تنهاست در عین آنکه میان دوستانش پرسه می زند. #لات است و #لوطی منش، او مثل همه، جوانی کردن با آزادی را دوست دارد و تن به هیچ قید و بندی نمی دهد. تدبیری اگر برای زندگیش هم می کند گاه گاهی است و از روی ناچاری اما داستان ما، برخلاف داستان های خارجی، #خدا دارد و خدا همیشه تقدیر می کند جهان را. مخلوقات در کنار برنامه ریزی ها و تدبیرهایشان، همیشه زیر سایه #تقدیرهای_الهی هستند و این می شود که اسماعیل به مانع #دوست_دخترش می رسد و کتک مفصلی که از پدرِ دختر می خورد.
جریان زندگی اسماعیل تغییر پیدا می کند تا آخر جلد دوم که به نام گرگ سالی چاپ شده است. کتاب همان قدر که برای جوان هایی که مثل اسماعیل یله اند شیرین و #جذاب است برای دیگر جوان ها ساده و خسته کننده.
خیلی ها مثل اسماعیل #سرگشته و #حیران و لاقیدند و انگار دارند داستان خودشان را می خوانند و می خواهند بدانند اسماعیل چه می کند و به کجا می رسد پایانش.
و نویسنده پایان بازی می گذارد و ادامه داستان را در جلد دوم (#گرگ _سالی) که آن هم با پایان باز تمام می شود ادامه می دهد و کاش امیر حسین فردی زنده بود تا ادامه بدهد تا مشتاقان، تشنه ی سرانجام اسماعیل نمانند.
به هر حال روانی داستان، واقعی بودن شخصیت ها ، نزدیک بودن به حس و حال جوانان امروزی، دوری از مفاهیم سخت، درونخوانی اسماعیل، توصیفات دقیق، از مشخصات بارز این کتاب است.
چه خسته بشوید، چه با شوق باشید حتما این کتاب را بخوانید. #جوان ها که حتما، #معلمین و #مربیان و #مبلغین هم با دیدگاه #تربیتی حتما حتما.
یهدی من یشاء تفسیر زیبایی است که در این کتاب به آن می رسید و انّا هدیناه السبیل اما شاکرا و اما کفورا هم.
💠namaktab.ir
🔶naghdbook.blog.ir
🔷 @namaktab_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
امیرمومنان را که دست بستند، تنها کسی که خودش را کشاند وسط کوچه،
مقابل ناحقی و سکوت و ظلم، زنانه ایستاد.
با اینکه بدنش زخمی و آسیب دیده بود
دست انداخت به کمبربند امیرمومنان
عمر به قنفذ گفت:
دست فاطمه را از کمر علی کوتاه کن.
من بلد نیستم روضه بنویسم...
این اشکها خودشان جاری میشوند.
تاریخ نوشته است...
#مادر
#فاطمیه
#روضه #شهادت #آه
#نرجس_شکوریان_فرد
@namaktab_ir
#کتاب #مناسبتی
📚 کشتی پهلو گرفته:
#کشتی_پهلو_گرفته
#سید_مهدی_شجاعی
#جوان
#اهل_بیت
#حضرت_زهرا(س)
#نیستان
📚روزگار غریبی است دخترم! دنیا از آن غریبتر! این چه روزگاری است که یک راز آفرینش #زن را در خود تحمل نمی کند. این چه عالمی است که دردانه ی خدا را از خویش می راند؟
آنجا جای تو نیست.#دنیا هرگز جای تو نبوده است. بیا دخترم. بیا تو از آغاز هم دنیایی نبودی. تو از بهشت آمده بودی. تو از بهشت آمده بودی
◀️ ادامه معرفی در 👈🏻سایٺ نمڪٺاب
💠namaktab.ir
🔶namaktab.blog.ir
🔷 @namaktab_ir
#مادر
اللّهُمَّ صَلِّ عَلَى الصِّدّیقَةِ فاطِمَةَ الزَّکِیَّةِ حَبیبَةِ حَبیبِکَ وَنَبِیِّکَ وَاُمِّ اَحِبّآئِکَ وَاَصْفِیآئِکَ الَّتِى انْتَجَبْتَها وَفَضَّلْتَها وَاخْتَرْتَها عَلى نِسآءِ الْعالَمینَ اللّهُمَّ کُنِ الطّالِبَ لَها مِمَّنْ ظَلَمَها وَاسْتَخَفَّ بِحَقِّها وَکُنِ الثّائِرَ اَللّهُمَّ بِدَمِ اَوْلادِها اللّهُمَّ وَکَما جَعَلْتَها اُمَّ اَئِمَّةِ الْهُدى وَحَلیلَةَ صاحِبِ اللِّوآءِ وَالْکَریمَةَ عِنْدَ الْمَلاَءِ الاَْعْلى فَصَلِّ عَلَیْها وَعَلى اُمِّها صَلوةً تُکْرِمُ بِها وَجْهَ اَبیها مُحَمَّدٍ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَآلِهِ وَتُقِرُّ بِها اَعْیُنَ ذُرِّیَّتِها وَاَبْلِغْهُمْ عَنّى فى هذِهِ السّاعَةِ اَفْضَلَ التَّحِیَّةِ وَالسَّلامِ.
003-Nafas-e-Baran.mp3
9.49M
#صوت
#هم_خوانی
#اسم_تو_می_بارد_از_نفس_باران
.....
بر روح بلندت سلام
سلام ای گوهر دریای نور
ای آیه ی زیبای عشق
ریحانه ی روح خدا
سلام ای دار و ندار علی
ای بود و نبود حسن ای مادر ارباب ما
.....
بر روح بلندت سلام
سلام ای گوهر دریای نور
ای آیه ی زیبای عشق
ریحانه ی روح خدا
.....
سلام ای دار و ندار علی
یا فاطمه الزهرا صلی الله علیک
بر روح بلندت سلام
سلام ای کوثر و توحید و حمد
ای وصف تو یاسین و قدر
ای روی تو شمس الضحی
سلام ای معنی ام الکتاب
ای مدح تو با جبرئیل
ای مادر ارباب ما
.....
آجرک الله بقیه الله
#نذری_کتاب
نذری ما برای فرج پسر فاطمه، منتقم خون حسین...شماره حساب نذورات: ۶۱۰۴۳۳۷۸۷۰۵۳۰۰۲۷
🔷 @namaktab_ir
📚من او:
#من_او
#امیرخانی
#جوان
#جوان_رمان
#انقلاب
📖خلاصه کتاب:
سال ۱۳۱۲ شمسی، تهران، خانی آباد، خانه اعیانی حاج فتاح، صاحب کوره آجرپزی فردوس، باب جون علی و مریم. علی، رفیق شش دانگ کریم، پسر اسکندر و ننه (نوکر و کلفت خانه فتاح) بود.
اسکندر و ننه یک "مهتاب" هم داشتند. علی "برای خود آرام زمزمه کرد 'مهتاب'. ته دلش دوباره لرزید. حالا او هم برای خودش چیزی، رازی، یا کسی داشت!" درویش مصطفی اما از رازش خبر داشت: "تنها بنایی که اگر بلرزد محکمتر میشود، دل است."
پدر علی رفته بود باکو بار شکر بیاورد. اما هیچ وقت برنگشت... . یک انگشتش را بریده بودند. کسی نفهمید ماجرا از چه قرار بوده. اما سید مجتبی نواب صفوی، رفیق علی، میگفت کار حکومت است.
گذشت و گذشت تا سالهای کشف حجاب. پاسبان عزتی، روسری از سر مریم کشید... . مریم دیگر تاب نیاورد. کند و رفت. جایی که بتواند آن جور که میخواهد زندگی کند و یک چیزهایی را فراموش کند. چند سال بعد هم مهتاب به او ملحق شد تا او هم چیزهای دیگری را فراموش کند...
◀️ ادامه معرفی در 👈🏻سایٺ نمڪٺاب
💠namaktab.ir
🔶namaktab.blog.ir
🔷 @namaktab_ir
📚 هدیه ولنتاین : داستان هایی جذاب و خواندنی
#هدیه_ولنتاین
#نویسنده_سارا_عرفانی
#جوان
#رمان
📚#معرفی: همیشه نگاه ها به دنیا یکیست، تکراری و خسته کننده.
اما اگر بخواهی می توانی همه اتفاقات اطرافت را متفاوت ببینی، یک جور دیگر تجربه کنی و این شیرینی لذت بخش را در درونت جاری کنی…
📖#بریده ای از کتاب:
سیگاری گوشه ی لبم می ذارم و روشنش می کنم . تازه یاد گرفته ام که موقع رانندگی سیگار بکشم .
سیگار رو با دو انگشت گرفتی و اون رو با پشت دست دیگرت خاموش کردی . پریدم . از دستت کشیدمش و داد زدم : چه کار می کنی احمق ؟ پشت دستت رو که قرمز شده و سوخته بود ، آروم نوازش کردم .
گفتی : هر دفعه که بکشی ، اینطوری خاموشش می کنیم . قبوله ؟ گفتم : اصلا تهدید خوبی نیست برای اینکه نخواهی بکشم . قبول کن که روش درستی نبود . ولی من دیگه هیچ وقت…
یه ماشین می پیچه جلوی من و با سرعت زیاد، دور می شه.
اگه تو نبودی دنبالش می کردم و زشتی کارش رو نشونش می دادم . اما این دفعه به خاطر تو می بخشمش… به خاطر تو !
◀️ ادامه معرفی در 👈🏻سایٺ نمڪٺاب
namaktab.ir
@namaktab_ir
#نمکتاب
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یک روزی میگفتن #عشق یاد چی می افتادیم
الآن یاد چی می افتیم؟؟؟؟
عشق ۱۰درصدی یا عشق ۹۰درصدی
#عشق_یک_روزه #عشق_های_الکی #عشق_۱۰٪ #ولنتاین #کادوهای_ولنتاین #تاریخ_انقضای_عشق
#سلام_بر_ابراهیم
#ستاره_درخشان
#کتاب_صوتی
دانلود از کتاب صوتی اینجا👇👇👇
سلام بر ابراهیم۱
http://namaktab.ir/کتاب-صوتی-سلام-بر-ابراهیم-۱
سلام بر ابراهیم۲
http://namaktab.ir/کتاب-صوتی-سلام-بر-ابراهیم-۲
📚درباره کتاب:
هم درسخوان بود هم #ورزشکار
جوانی خوش بر و رو و #متفاوت با همه #جوانها...
اگر سودای متفاوت بودن در سر داری و میخواهی مثل همه نباشی با یک زندگی تکراری! چندساعتی همنشین و هم صحبت شو با ابراهیم
✏برشی از کتاب:
تا ابراهیم وارد باشگاه شد بهش گفتم #تیپ وهیکلت خیلی جالب شده.تو راه دوتا #دختر پشت سرت مدام از تو حرف میزدن. خیلی ناراحت شد. فردا که اومد باشگاه خندهام گرفت . پیراهن بلند و شلوار گشاد پوشیده بود. و لباسهایش را به جای ساک ورزشی داخل کیسه پلاستیکی انداخته بود.
◀️ ادامه معرفی در سایت نمکتاب
💠namaktab.ir
🔶namaktab.blog.ir
🔷 @namaktab_ir
📚 چهل هفته انتظار:
#چهل_هفته_انتظار
#نرجس_خاتون_آیتی
#عهد_مانا
#جوان_خانواده
#خانواده
✏بریده کتاب(۱):
نازنینم امروز روز بیستم زندگی جنینی تو است، مادرت تمام دیشب و امروز را با هیجان خاصی به تو فکر می کند. وقتی پدرت را دیدم با اشتیاقی عجیب گفتم از امروز قلبش می تپد، آری امروز بیستمین روز جنینی است که آغاز تپش قلب هر انسانی است. بگو ببینم تو با این قلب چه خواهی کرد؟ با قلب پاکت چه کسی را دوست خواهی داشت؟
✏بریده کتاب(۲):
امروز از کوه برمی گشتیم تصادف کردیم، هیچ کدام آسیب جدی ندیده ایم، ولی من خیلی نگران توام. مادرت میداند گرچه لطیفی ولی مقاوم تر از آنی که نتوانی. عزیزم نشکن که راه تو طولانی ست، راهی پر از فراز و نشیب، پر از پستی و بلندی، پر از شکست و پیروزی، راهی به درازای دنیا تا خدا، از فرش تا عرش از خاک تا افلاک. تو باید بمانی تا معنای روییدن را حس کنی، که معنای وسیع شدن را بفهمی.
◀️ ادامه معرفی در 👈🏻سایٺ نمڪٺاب
💠namaktab.ir
🔶namaktab.blog.ir
🔷 @namaktab_ir
📚 کار باید تشکیلاتی باشد:برای باقی ماندن، تشکیلاتی شوید، تشکیلاتی بمانید و تشکیلاتی کار کنید.
#کار_باید_تشکیلاتی_باشد:
به کوشش #محمد_زارعی
#جوان
#جوان_امام_خامنه_ای
📚معرفی:
من کار می کنم، تو کار می کنی، او کار می کند… این خیلی خوب است.
اما اگر “ما” نشویم، خودمان را ببینیم و جمع و کار تشکیلات را نبینیم فایده ندارد. در طوفان ها حذف و جذب می شویم.
برای باقی ماندن، تشکیلاتی شوید، تشکیلاتی بمانید و تشکیلاتی کار کنید.
✏بریده کتاب(۱):
یک کار تشکیلاتی،یک کار جمعی،خصوصیتش این است که فرد باید خودش را در جمع حل کند،گم کند،که این گم کردن عین بازیافتن به نحو درست است.
◀️ ادامه معرفی در 👈🏻سایٺ نمڪٺاب
💠namaktab.ir
🔶namaktab.blog.ir
🔷 @namaktab_ir
#بنر
#طرح
💥#انشعاب_و_انشقاق و دو دسته شدن خطرناک است...
لینک دانلود بنرهای تشکیلاتی،انگیزشی⚡👇⚡👇
http://namaktab.blog.ir/1397/01/09
شریان قیام ما نیز به قلب #عاشورا می رسد و اینچنین ما هرگز از #جنگ خسته نخواهیم شد...
#شهیدآوینی
#پیامک
#خاطره_ی_مهمانی
#خاطرات_کتابخوانی
راستش رو بخواین، یکم #استرس داشتم.نمی دونستم چه برخوردی باهام میشه و خودم رو حتی برای #طعنه و #کنایه شنیدن از #فامیل آماده کرده بودم.
یک ساعتی از مهمونی و خوردن و خندیدنش گذشته بود که دیگه می خواستم با هماهنگی صاحبخونه شروع کنم.
زیر لب صلوات خاصه حضرت زهرا (س)رو خوندم و چند بار “#یا_صاحب_الزمان_ارشدنی” گفتم. از تو کیفم درشون آوردم و جلوی خودم چیدم روی هم.
ده- دوازده تا #کتاب بود، بیشترشون کوچولو ، لاغر و باریک. وفقط چندتا رمان و یه دفتر خط کشی شده:
نام /نام خانوادگی /نام کتاب /رفت /برگشت
نگاه بعضی افتاده بود به کتاب ها که شروع کردم:
خخخببببب حالا میرسیم به مهمون های خاص و ویییییییییژه!
همین کتاب های خیلی قشنگ و جذاب که تا حالا دل خیلی ها رو بردن.
الآن هم هرکی بخواد می تونه امانت ببره و بخونه تا مهمونی بعدی.
ادامه خاطره😊👇😊👇😊👇
یه چند نفر شروع کردن “ریز ریز غر زدن” که نمی رسیم و خودمون کلی کار داریم و… بحثی نکردم باهاشون.
چند نفر دیگه هم انگار دلشون نمی اومد برای این همه طلا پول بدن، ولی خیالشونو راحت کردم و مهربون گفتم: امانته، پولی نیست. حالا شاید بعدهاااا براتون نقشه هم کشیدم اما الآن نه.
کتاب به دست بلند شدم، دور مجلس دور میزدم و مثل چای تعارف میکردم:
-زن عمو به شما چی بدم؟
+من خیلی لاغر می خوام، حوصله ام نمیکشه.
(می دونستم مذهبی دوست دارن، لاغر هم باشه، پس… آهاااان: “فریادرس”)
-عمه جون شما که اهل کتابی چی؟ رمان “نامیرا” عاااالیه.
-مهناز جون، فاطمه جون(عروس عمه هام) شما چطور؟ این کتاب کوچیک، یه داستان عاشقانه واقعی و فوووق العاده ست: “اینک شوکران” .
-عمه زهرا؟
-کوثر جون، دختر عموی گلم؟
-عطیه جان شما چی؟
-زینب جون به شما چی بدم؟
💠namaktab.ir
🔶namaktab.blog.ir
🔷 @namaktab_ir
#نمکتاب