📚هدیه ولنتاین
هدیه ولنتاین : داستان هایی جذاب و خواندنی
#هدیه_ولنتاین
#نویسنده_سارا_عرفانی
#جوان
#رمان
📚#معرفی: همیشه نگاه ها به دنیا یکیست، تکراری و خسته کننده.
اما اگر بخواهی می توانی همه اتفاقات اطرافت را متفاوت ببینی، یک جور دیگر تجربه کنی و این شیرینی لذت بخش را در درونت جاری کنی…
📖#بریده ای از کتاب:
سیگاری گوشه ی لبم می ذارم و روشنش می کنم . تازه یاد گرفته ام که موقع رانندگی سیگار بکشم .
سیگار رو با دو انگشت گرفتی و اون رو با پشت دست دیگرت خاموش کردی . پریدم . از دستت کشیدمش و داد زدم : چه کار می کنی احمق ؟ پشت دستت رو که قرمز شده و سوخته بود ، آروم نوازش کردم .
گفتی : هر دفعه که بکشی ، اینطوری خاموشش می کنیم . قبوله ؟ گفتم : اصلا تهدید خوبی نیست برای اینکه نخواهی بکشم . قبول کن که روش درستی نبود . ولی من دیگه هیچ وقت…
یه ماشین می پیچه جلوی من و با سرعت زیاد، دور می شه.
اگه تو نبودی دنبالش می کردم و زشتی کارش رو نشونش می دادم . اما این دفعه به خاطر تو می بخشمش… به خاطر تو !
◀️ ادامه معرفی در 👈🏻سایٺ نمڪٺاب
namaktab.ir
@namaktab_ir
#نمکتاب
#معرفی_کتاب
📚قبله مایل به تو
#قبله_مایل_به_تو
#نویسنده #سید_حمید_رضا_برقعی
#جوان
#شعر
📖#بریده ای از کتاب:
من به لطف نگاهت ای باران سوی #مشهد زیاد می آیم
دست بر روی سینه هر بار از- سمت باب الجواد می آیم (صفحه۵۲)
◀️ ادامه معرفی در 👈🏻سایٺ نمڪٺاب
namaktab.ir
@namaktab_ir
#نمکتاب
#معرفی_کتاب
📚مادر شمشادها
#مادر_شمشادها
#از_او
#نویسنده: نرجس شکوریان فرد
#انتشارات عهد مانا
#جوان
#دفاع مقدس
#شهید_محمد_علی_موحدی
✏#بریده ای از کتاب:
آبگوشت را دوست دارم.قوت جان محمد علی شد در آن روز ترس. با دست های لرزان برایش بردم با دست های لرزان خورد.
آبگوشت بار می گذارم ،می پزد. دوست دارم خالی بخورم. سر می کشم. قوت جانم می شود در نبود محمد علی. می خندم، آبگوشت که قوت جان نمی شود. قوت جسم است. قوت جان و روح محمد علی بود.
نذرهای دلم بود و دعاهای جامعه و عاشورا. نمازهایی که برای سلامتی امام زمان (عج) می خواند.
قوت من هم ثابت قدم بودن تو، مقاومتت زیر شکنجه ها. یادت هست آمدیم اوین دیدنت؟ گفتم مادر حیف تو به این خوبی بشی آقا منشی، بمان تا در آینده دکتر و مهندسی …
تو هم گفتی: دکتر و مهندس که ایمانش قوی نباشد، که خدایش را نشناسد و خودخواه باشد فقط یک اسم است و یک سواد سیاه، مادر! هیچ درسی بهتر از قرآن نیست. من الان توی زندان چند جز قرآن با ترجمه حفظ کرده ام. ایت الله ربانی برایم تفسیرش را هم گفته اند. من دوست دارم انسان باشم. این تمام آرزوی من است تا وقتی بمیرم.
◀️ ادامه معرفی در 👈🏻سایٺ نمڪٺاب
namaktab.ir
@namaktab_ir
#نمکتاب
مهربان تر از مادر : بهترین کتاب برای نوجوانان جهت ایجاد #محبت و #شناخت_امام_زمان(عج)
#مهربان_تر_از_مادر
#نویسنده حسن محمودی
#نوجوان
#مهدویت
✏#بریده ای از کتاب:
آقایان سیامک کاظمی ، محمدرضا سیدی و جواد رضایی ، بیان دفتر . این جمع شدن بچه ها ، گوشه ی حیاط مدرسه و حرف زدن ها، مسئولین رو دچار سوء ظن کرده بود و اونا وظیفه ی خودشون می دونستن که یه بررسی اجمالی در این رابطه داشته باشن.
با ترس و لرز رفتن دفتر .
شما دو تا ، وایستین اینجا ، سیامک شما برید پیش آقای مدیر .
سیامک با ترس و لرز رفت اتاق آقای مدیر .
سیامک : س سلام
سلام علیک ، شما این چند روز ، با رضایی و سیدی ، گوشه حیاط با هم چی اختلاط می کنید.
هیچی آقا ! با هم همین طوری حرف می زنیم .
چه حرفی ؟
سیامک دل رو به دریا زد و همه چی رو گفت …
◀️ ادامه معرفی در 👈🏻سایٺ نمڪٺاب
namaktab.ir
📚بهانه بودن
بهانه بودن: دل نوشته هایی به رنگ باران
#بهانه_بودن
#نویسنده:_محسن_عباسی_ولدی
#مهدویت
#جوان
📚#بریده ای از کتاب:
آقا!
من تو را نمی خواهم که بیایی و دنیایم را آباد کنی.
من می خواهم تا تو باشی تا بهانه ای برای بودنم داشته باشم.
اگر تو نبودی، بهشت هم که پا به دنیا می گذاشت، باز هم دنیا جهنمی سوزان و سیاه بود.
من وجود تو را برای خودم اینگونه ثابت کرده ام:
چون دوست دارم زنده بمانم، پس او هست که من شوق ماندن دارم و هیچ دلیلی بیش از این به دلم نمی نشیند.
◀️ ادامه معرفی در 👈🏻سایٺ نمڪٺاب
namaktab.ir
@namaktab_ir
📚 بنین : مجموعه داستانی امروزی و شیرین
#بنین
#نویسنده:_فرشته_امیری
#نشر:_انجمن_قلم_ایرانیان_امروز
#نوجوان
#داستان_نوجوان
🔹#بریده ای از کتاب:
اول کلی خندیدم بعد مرتضی گفت بیا حالشون رو بگیریم و ایستاد کنار در و شروع کرد به اذان گفتن. من هم کم نیاوردم و داد زدم یالا یالا پاشین، عمله های فوق لیسانس! نماز صبحه پاشین، پاشین، قضا شد.
امید چشم هایش را مالید و ساعتش را نگاه کرد و عربده کشید خدا لعنتتون کنه! نصف شبی. آخه به تو هم میگن مسئول اردو لامصب. (صفحه ۵۵)
◀️ ادامه معرفی در 👈🏻سایٺ نمڪٺاب
namaktab.ir
@namaktab_ir
📚خادم ارباب کیست؟
#خادم_ارباب_کیست؟
#کتب_محرم
#جوان
#اهل_بیت
بهترین کتاب درباره راه و چاه #خادم #امام_حسین (ع) شدن
✏#بریده ای از کتاب:
اقای خادم! اگر تورا قبول نکنند آن وقت چه؟ کجا می خواهی بروی؟
اصلا کجا داری بروی؟
اگر مثل جون امتحان بشوی احتمال قبولی می دهی؟
«بی امتحان مرا به غلامی قبول کن
من خود قبول دارم از این امتحان ردم»
اگر به تو گفتند راحت باش، آزادی، می توانی بروی، برو… چه؟!
◀️ ادامه معرفی در 👈🏻سایٺ نمڪٺاب
namaktab.ir
@namaktab_ir
#نمکتاب
📚محبت و رحمت: بهترین کتاب درباره ی مهربانی و محبت خدا
#محبت_و_رحمت
#جوان
#اعتقادی
📚#بریده ی از کتاب:
خدای متعال از کسانی که دلّال محبت اند ، خیلی خشنود است. تا می توانید راهی پیدا کنید و بین خلق را با #خدا آشتی بدهید. #پیامبر می گفت خدایا ، اگر ممکن است حساب این امّت را به من وا گذار که پیش امّت های دیگر رسوا و شرمنده نشوند. خداوند فرمود خودم حسابشان را می رسم که پیش تو هم شرمنده نشوند اگر تو خیرخواهی من از تو خیرخواه ترم اگر دلسوزی من از تو دلسوزترم . #حدیث قدسی (صفحه ۲۱۰)
◀️ ادامه معرفی در 👈🏻سایٺ نمڪٺاب
namaktab.ir
@namaktab_ir
#نمکتاب
📚جای خالی خاکریز
#جای_خالی_خاکریز
#جوان
#ستاره_درخشان
📚#بریده از کتاب:
نفری دو تا نارنجک آماده کردیم، ضامن ها را کشیدیم و در یک آن با هم پرتشان کردیم داخل آسایشگاه عراقی ها و پا گذاشتیم به فرار. همین که اولین نارنجک عمل کرد، ازصدایی که شنیدم کم مانده بود برجا میخکوب شوم!
حرف های باقری به این جا که رسید، رو کرد به من و پرسید: فکر می کنی صدای چی شنیدیم؟ خندیدم و گفتم: حتما صدای ناله و فریاد بعثی ها را شنیدین.
خنده خنده گفت:حدست درسته با یه دنیا تفاوت!
وقتی موضوع راگفت بی اختیار صدای شلیک خنده ام به هوا برخواست بچه هام نتوانستند جلو خودشان رابگیرند. آسایشگاهی را که آنها می گفتند در واقع یک طویله بوده، چند تا گاو بخت برگشته تاوان ظلم بعثی ها را پس داده بودند! البته به قول یکی از بزرگان: «گاو پیش آنها افلاطون بوده» (صفحه۳۱)
◀️ ادامه معرفی در 👈🏻سایٺ نمڪٺاب
namaktab.ir
@namaktab_ir
#نمکتاب
📌خبر خبر 📣📣📣📣
مجموعه ای از
#خلاصه، #بریده و #معرفی کتب رو از اینجا دانلود کنید😊👇👇👇👇👇👇
http://namaktab.blog.ir/1397/10/24/
💠namaktab.ir
🔶namaktab.blog.ir
🔷@namaktab_ir
📚 هدیه ولنتاین : داستان هایی جذاب و خواندنی
#هدیه_ولنتاین
#نویسنده_سارا_عرفانی
#جوان
#رمان
📚#معرفی: همیشه نگاه ها به دنیا یکیست، تکراری و خسته کننده.
اما اگر بخواهی می توانی همه اتفاقات اطرافت را متفاوت ببینی، یک جور دیگر تجربه کنی و این شیرینی لذت بخش را در درونت جاری کنی…
📖#بریده ای از کتاب:
سیگاری گوشه ی لبم می ذارم و روشنش می کنم . تازه یاد گرفته ام که موقع رانندگی سیگار بکشم .
سیگار رو با دو انگشت گرفتی و اون رو با پشت دست دیگرت خاموش کردی . پریدم . از دستت کشیدمش و داد زدم : چه کار می کنی احمق ؟ پشت دستت رو که قرمز شده و سوخته بود ، آروم نوازش کردم .
گفتی : هر دفعه که بکشی ، اینطوری خاموشش می کنیم . قبوله ؟ گفتم : اصلا تهدید خوبی نیست برای اینکه نخواهی بکشم . قبول کن که روش درستی نبود . ولی من دیگه هیچ وقت…
یه ماشین می پیچه جلوی من و با سرعت زیاد، دور می شه.
اگه تو نبودی دنبالش می کردم و زشتی کارش رو نشونش می دادم . اما این دفعه به خاطر تو می بخشمش… به خاطر تو !
◀️ ادامه معرفی در 👈🏻سایٺ نمڪٺاب
namaktab.ir
@namaktab_ir
#نمکتاب
#تولد_در_لس_آنجلس
#بهزاد_دانشگر
#بریده
گفت: «بیا از زیر قرآن ردت کنم. برای اینکه محافظت باشد. برزیل خیلی دور است.»
از زیر قرآن رد شدم و گفتم: «فریبا قرآن را بده همراهم باشد.»
با خودم فکر کردم دختره خرافاتی خجالت هم نمیکشد. آمده اینجا، در امریکا، توی مرکز علم و دانش، مثل امریکاییها میخورد، میگردد و میرقصد؛ اما هنوز دست از این خرافات برنداشته. بگذار سر فرصت چند صفحهاش را بخوانم و چند مطلب غیرعلمی و خرافاتیاش را پیدا کنم تا وقتی برگردم، توی صورتش بزنم.
...
صفحه اولش را باز کردم: «به نام خدای بخشاینده مهربان. اینک آن کتاب که در آن هیچ شبههای نیست و راهنمای پرهیزکاران است»... . برای همین چند خط چند لحظه مکث کردم. فکر کردم: اوووه! چه اطمینانی هم به خودش دارد...
چند آیه دیگر خواندم و جلو رفتم. یک دفعه با خودم گفتم معنی این آیه هایی که خواندم چه بود؟ همان اول کار می گوید: «این است کتابی که راهنمای پرهیزکاران است.» و برای آنها توصیفاتی را میگوید....
◀️ ادامه معرفی در 👈🏻سایٺ نمڪٺاب
#نمکتاب