📚 بنین : مجموعه داستانی امروزی و شیرین
#بنین
#نویسنده:_فرشته_امیری
#نشر:_انجمن_قلم_ایرانیان_امروز
#نوجوان
#داستان_نوجوان
🔹#بریده ای از کتاب:
اول کلی خندیدم بعد مرتضی گفت بیا حالشون رو بگیریم و ایستاد کنار در و شروع کرد به اذان گفتن. من هم کم نیاوردم و داد زدم یالا یالا پاشین، عمله های فوق لیسانس! نماز صبحه پاشین، پاشین، قضا شد.
امید چشم هایش را مالید و ساعتش را نگاه کرد و عربده کشید خدا لعنتتون کنه! نصف شبی. آخه به تو هم میگن مسئول اردو لامصب. (صفحه ۵۵)
◀️ ادامه معرفی در 👈🏻سایٺ نمڪٺاب
namaktab.ir
@namaktab_ir
📚بهشت برای همسایه:
#بهشت_برای_همسایه
#نوجوان
#داستان_نوجوان
#موضوع:اهل_بیت
📚بهشت برای همسایه، کتابی است پر از داستانهای جدید و زیبا از زندگی انسانهای بزرگ و بی نظیر. شیرینی خواندن داستانهایش را بچشید.
✏صدای ساز و آواز می آمد. معلوم بود مطرب ها دوباره در خانه ی همسایه جمع شده بودند و زنی برایشان آواز می خواند. مرد دوباره به خاطر کار همسایه شان ناراحت شد. او بارها به سراغ مرد همسایه رفته بود...
◀️ ادامه معرفی در 👈🏻سایٺ نمڪٺاب
💠namaktab.ir
🔶namaktab.blog.ir
🔷 @namaktab_ir
📚 گرداب سکندر:
#گرداب_سکندر
#نویسنده_محمدرضا_سرشار
#سوره_مهر
#نوجوان
#داستان_نوجوان
⚪️معرفی:
این داستان کسی است که سال ها پس از مرگش، قصه ی شب های دراز زمستان ⛄️🌨❄️مردم بندرهای جنوب بود.
از این داستان یک فیلم سینمایی📽 و یک مجموعه سیزده قسمتی عروسکی📺 ساخته شد. این کتاب فوق العاده جذاب👌👏 است.
بریده ای از کتاب:✂️📔
عبدل از جا پرید و گفت: «فوراً گوسفندی🐑 را سر ببرید و پوستش را بکنید.»
در مدت کمی این کار انجام شد. هیولا 🐉که مشغول بالا و پایین رفتن در دریا🌊 بود، وقتی گوشت گوسفند را دید، به سرعت خودش را به آن رساند. دهان بزرگش را باز کرد و لنگر⚓️ را با گوسفند🐑، بلعید. کشیدن لنگر، باعث شد که نوک تیز قلاب های آن، در گلوی هیولا🐲 گیر کند. آب گرداب🌪، از خون حیوان قرمز شد. هیولا که زخمی شده بود، دیوانه وار خودش را به این طرف و آن طرف می کشید و موج های بزرگی🌊 به وجود می آورد که نزدیک بود کشتی🚢 را غرق کند.😲
◀️ ادامه معرفی در 👈🏻سایٺ نمڪٺاب