هدایت شده از 💌نامه ای برای پدر بنویسیم😢✏📄
❤️ساعت عاشقی❤️
نامه ای می نویسم به تو و میگذارم در معتبرترین صندوق پست (قلبم)📪
و خوب می دانم که تو نامه ام را می خوانی.💌💌
ای آنکه بال بال تورا آسمان کم است🌺🌺🌺
وصف تو عاشقانه ترین وصف عالم است🌺🌺🌺
بی سایه ی عنایت تو ای بزرگوار🌺🌺🌺
کار جهان و خلق جهان جمله در هم است🌺🌺🌺
به برکت وجود نازنین توست که من هستم ونمیدانی برای خداوند متعال چقدر ارزشمندم و چقدر از دعا های شما شامل حال من شده که توفیق یافته ام #چادر بر سر کنم و زینت و زیبایی ام را از نامحرم بازدارم.🙏
دوستت دارم و میدانم که تو نیز مرا دوست می داری که برایم دعا کرده ای و نامه هایم را که چند بار در کلماتی متفاوت ولی در یک منظور بوده را خوانده ای و خواهی خواند .
من تورا در کنار خودم احساس می کنم و بزرگترین آرزویم دیدار با توست آقا.😔😔
به انتظارت ننشینم * ایستاده منتظرم 🌸🌸🌸
( زینب السادات. ر)
✨اللهم عجل لولیک الفرج✨
#نامه_ای_برای_پدر
@namebepedar
📌 #طرح_مهدوی
📝 "پرهیز از مجالس اهل بِطالت"
🔹 مجالسی که به امام زمان علیهالسلام ایراد بگیرند یا وجودش را انکار کنند، یا منتظران حضرت را مسخره کنند.
❤️ امام صادق میفرمایند :
هر کس به خداوند ایمان دارد، در جایی ننشیند که امامی در آن مَذَمّت (نِکوهش) شود، یا به مومنی اهانت گردد.
📚 کتاب مکیال المکارم جلد۲
🔸 متاسفانه کم نیستن اینطور افراد و اینطور مکانها، گاهی در جمعی دوستانه، گاهی در کلیپ، آهنگ و همچنین برخی شبکه های ماهوارهای...
#وظایف_منتظران
#وظیفه_ام_چیست ؟
💠#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
🌹🕊🌹🕊
🕊🌹🕊
🌹🕊
#دلنوشته
سلام مولای من،مهدی جان
نگاه می کنم به خطوط مکرر چهره ام، به تارهای سپید مویم،به تک تک آثار گذار عمر در وجودم...
نگاه می کنم به تمام آنچه گذشت...
به عمری حسرت و چشم براهی...
به عمری اشک و آه و انتظار...
نگاه می کنم به چهره ی خسته پدر که در آرزوی دیدارت سوخت و منتظر ماند و پیر شد...
نگاه می کنم به چهره مادر که در رویای بوییدنت لحظه ها را یک به یک می شمارد...
نگاه می کنم و می بینم که از من چیزی
جز تو نمانده است...جز تو و آرزوی تماشای جمال زهرایی ات...
آه ...ای تمام دارایی ام...
مگذار که آرزو به دل بمانم...
🕊🌹أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج🌹🕊
#نامه_ای_برای_پدر_بنویس ✍
به نظرتون این لیست بلند(ادامه اش در پست بعد)، مربوط به استحباب انجامِ چه عملیه؟؟🤔😳
✋پاسخش اینجاست👇👇
https://eitaa.com/namebepedar/4398
دلم گرفته از این جمعههای تكراری
كهبیحضورِتو هرهفته میشودجاری
خودتدعایفرجرابرایخویشبخوان
دعای ما كه برایت نمیكند كاری ...
#محمد_بیابانی
#اللهمعجللولیکالفرج💔
#نامه_ای_برای_پدر_بنویس ✍
کتاب انتظار عامیانه،عالمانه،عارفانه - پناهیان.pdf
3.52M
📚 نسخه پیدی اف و #رایگان کتاب "انتظار عامیانه، عالمانه، عارفانه"
✍️ به قلم علیرضا پناهیان
@Panahian_ir
#معرفت_افزایی_مهدوی
#معرفی_کتاب_مهدوی
✨✨✨✨✨✨✨✨
#نامه_ای_برای_پدر_بنویس ✍
#السلام_علیک_یاصاحب_الزمان
سلام
خوبی ...پدر،
ما بی تو خسته ایم ...
تو بی ما چگونه ای؟!
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#ارسالی_اعضاء🍃
#نامه_ای_برای_پدر_بنویس ✍
@namebepedar
💌نامه ای برای پدر بنویسیم😢✏📄
به نظرتون این لیست بلند(ادامه اش در پست بعد)، مربوط به استحباب انجامِ چه عملیه؟؟🤔😳 ✋پاسخش اینجاست👇👇
سلام خدمت همه ی همراهان بزرگوار کانال
به این سوال فکر کردید؟؟ ؟🤔
خوب حالا پاسخشو خدمتتون عرض میکنم:
این دو صفحه بخشی از فهرست کتاب #مکیال_المکارم هست و عنوان این بخشش، #اوقات و حالات تاکید شده برای #دعا برای امام زمان عجل الله هستش.
بشینیم با خودمون خلوت کنیم ببینم بین این همه اوقات و حالات چقدر یاد حضرت بودیم و برای فرجشون که فرج خودمون هست دعا کردیم🤔😔⁉️
التماس تفکر 🙄
یاعلی ..✋
@namebepedar
اگر ما هم مثل کربلایی کاظم به دانسته هایمان عمل کنیم....
اگر از سردرگمی دنیا رنج میبریم و دنبال راه نجات هستیم....
کربلایی کاظم را بشناسیم🤔👇👇
https://eitaa.com/namebepedar/4401
بسم الله الرحمن الرحیم
🍂☘اگر از سردرگمی و تاریکی زندگی دنیا رنج میبریم و دنبال راه نجات هستیم با دقت و تفکر این داستان را بخوانیم. 👇👇
کربلایی کاظم در روستای ساروق ، از توابع فراهان اراک ، در خانواده ای فقیر چشم به جهان گشود و پس از گذراندن ایام کودکی به کار کشاورزی پرداخت . او چون سایر مردم روستا از خواندن و نوشتن محروم بود . یک سال، در ماه مبارک رمضان ، مبلّغی از سوی آیت الله العظمی حاج شیخ عبدالکریم حایری به روستای ایشان می رود و در منبر و سخنرانی خود از نماز ، خمس و زکات می گوید و در ضمن تأکید می کند که هر مسلمانی حساب سال نداشته باشد و حقوق مالی خویش را ندهد، نماز و روزه اش صحیح نیست و تأکید می کند که مسلمان واقعی باید به احکام الهی و حلال و حرام خداوند توجه کند و زکات مالش را بدهد .
💫✨محمد کاظم که می دانست ارباب و مالک ده، خمس و زکات نمی دهد ، ابتدا به او تذکر می دهد ، ولی او اعتنا نمی کند. از این رو، تصمیم می گیرد روستای خود را ترک کند و برای ارباب ده کار نکند . هر چه خویشان ، به خصوص پدرش ، بر ماندن او پا فشاری می کنند ، او حاضر نمی شود در آن روستا بماند و شبانه از ده فرار می کند و تقریباً سه سال برای امرار معاش در دهات دیگر به عملگی و خارکنی می پردازد ، تا با دسترنج حلال گذران عمر کند . یک روز مالک ده از محل او مطلع می شود و برای او پیغام می فرستد که من توبه کرده ام و خمس و زکات مالم را می دهم و از تو می خواهم که به ده برگردی و نزد پدرت بمانی .
☘💫او به روستای خود بر می گردد و در زمینی که ارباب در اختیار او می نهد، مشغول کشاورزی می شود و از همان آغاز نیمی از گندمی را که در اختیارش نهاده شده بود، به فقرا می بخشد و بقیه را در زمین می افشاند . خداوند به زراعت او برکت می دهد؛ به حدی که فزون تر از حد معمول برداشت می کند . او به شکرانة برکت یافتن زراعتش تصمیم می گیرد هر ساله نیمی از محصولش را بین فقرا تقسیم کند .
🔹💫یک سال در زمان برداشت محصول ، هنگامی که خرمنش را کوبیده بود ، منتظر وزیدن باد می ماند تا گندمها را باد دهد و کاه را از گندم جدا کند ؛ ولی هر چه منتظر می ماند باد نمی وزد. نا امیدانه به ده بر می گردد . در راه یکی از فقرای روستا او را می بیند و می گوید : »امسال چیزی از محصولت را به ما ندادی و ما را فراموش کردی« . او می گوید: «خدا نکند که من فقرا را فراموش کنم! راستش، هنوز نتوانسته ام محصولم را جمع کنم». آن فقیر خوشحال به ده بر می گردد ، اما محمد کاظم دلش آرام نمی گیرد و آشفته حال به مزرعه باز می گردد و با زحمت زیاد، مقداری گندم را برای او جمع می کند و نیز قدری علوفه برای گوسفندانش می چیند و آنها را بر می دارد و روانة دهکده می شود.
☘💎در راه بازگشت ، برای رفع خستگی گندمها و علوفه را در کناری می نهد و روی سکوی درِ باغ امامزاده 72 تن ، که نزدیک روستا قرار دارد، می نشیند . ناگاه می بیند که دو سید جوان عرب نورانی و بسیار خوش سیما ، نزد او می آیند .وقتی به او می رسند ، می گویند : محمد کاظم نمی آیی برویم در این امامزاده فاتحه ای بخوانیم؟ او تعجب می کند که چطور آنها که هرگز او را ندیده اند او را به اسم صدا می زنند؟ محمد کاظم می گوید: »آقا ، من قبلاً به زیارت رفته ام و اکنون می خواهم به خانه برگردم«، ولی آنها می گویند: بسیار خوب ، این علوفه ها را کنار دیوار بگذار و با ما بیا فاتحه ای بخوان . بنابراین محمد کاظم به دنبال آنها روانة امامزاده می شود.
آن دو جوان مشغول خواندن چیزهایی می شوند که محمد کاظم نمی فهمد و ساکت کناری می ایستد ، اما ناگاه مشاهده می کند که در اطراف سقف امامزاده، کلماتی از نور نوشته شده که قبلاً اثری از آن کلمات بر سقف نبود. یکی از آن دو به او می گوید : کربلایی کاظم چرا چیزی نمی خوانی ؟ او می گوید : سواد ندارم .« آن سید می گوید: تو باید بخوانی. سپس نزد محمد کاظم می آید و دست بر سینة او می گذارد و فشار می دهد و می گوید: حالا بخوان . محمد کاظم می گوید : »چه بخوانم ؟« آن سید می گوید: این طور بخوان :
💫✨بسم اللهِ الرَّحمَنِ الرَّحِیم . إِنَّ رَبَّکُمُ اللهُ الَّذِی خَلَقَ السَّمَواتِ وَالارضَ فِی سِتَّةِ أیَّامٍ ثُمَّ استَوَی عَلَی العَرشِ یُغشِی اللَّیلَ النَّهَارَ یَطلُبُهُ حَثیثاً وَ الشَّمسَ وَ القَمَرَ وَ النُّجُومَ مُسَخَّراتِ بِأمرِهِ ، ألاَ لَهُ الخَلقُ وَ الاَمرُ تَبَارَکَ اللهُ رَبُّ العَالمَیِنَ اعراف/ 54 .
محمد کاظم آن آیه و چند آیة بعدی را به همراه آن سید می خواند و آن سید همچنان دست به سینة او می کشد، تا می رسند به آیة 59 که با این کلمات پایان می پذیرد:إنِّی اَخَافُ عَلَیکُم عَذَابَ یَومٍ عَظِیم.اعراف/59
محمد کاظم پس از خواندن آیات ، سرش را بر می گرداند تا با آن آقا حرفی بزند اما....
💫☘ اما ناگهان می بیند که خودش تنها در داخل حرم ایستاده است و از نوشته های روی سقف