🖋او متوجه ما و داود هم ، آرپیجی در دست،
تصمیمش را گرفته بود. سکاندار را با اشاره ای متوجه کرد که آرام تر ،
هدفش را دیده بود. دستش روی ماشه. حواسش به پشت سرش هم بود انگار، که نکند آتش عقبه، کسی را بگیرد.
تمام دقت و قدرتش را بر مگسک و انگشت روی ماشه، حواله داده بود.
چشم در چشم تیربارچی دشمن.
خدایا! این آرش است؟
تیرش کدام درخت گردو را نشانه رفته است؟
"و ما رمیت اذ رمیت و لکن الله رمی"
ماشه را چکاند...
سنگر تیربار جلوی چشم بچه ها پودر شد، زوزه ی مرگبار گلوله ها خاموش شده بود .
بچه ها الله اکبر می گفتند .
ولی انگار داود؛ یا حسین گفت.
نگاهش کردم؛ دیدم داود، آرش کمانگیر آن روز ما...
همه جانش را با همان موشک آر پی جی و تیری که از میان هزاران تیر تیربارچی ، به ..... خورده بود، به کسی که از ازل با او پیمان "الست بربکم" بسته بود. داده است.
#شهید_داود_باقری
#بدر
✍️بر اساس خاطره ای از : علیرضا باقری ( همت)
راوی : محمد رضائی پورعلمدار
#زندگینامه
https://eitaa.com/nameghalam
هدایت شده از نم قلم ✍
🖋او متوجه ما و داود هم ، آرپیجی در دست،
تصمیمش را گرفته بود. سکاندار را با اشاره ای متوجه کرد که آرام تر ،
هدفش را دیده بود. دستش روی ماشه. حواسش به پشت سرش هم بود انگار، که نکند آتش عقبه، کسی را بگیرد.
تمام دقت و قدرتش را بر مگسک و انگشت روی ماشه، حواله داده بود.
چشم در چشم تیربارچی دشمن.
خدایا! این آرش است؟
تیرش کدام درخت گردو را نشانه رفته است؟
"و ما رمیت اذ رمیت و لکن الله رمی"
ماشه را چکاند...
سنگر تیربار جلوی چشم بچه ها پودر شد، زوزه ی مرگبار گلوله ها خاموش شده بود .
بچه ها الله اکبر می گفتند .
ولی انگار داود؛ یا حسین گفت.
نگاهش کردم؛ دیدم داود، آرش کمانگیر آن روز ما...
همه جانش را با همان موشک آر پی جی و تیری که از میان هزاران تیر تیربارچی ، به ..... خورده بود، به کسی که از ازل با او پیمان "الست بربکم" بسته بود. داده است.
#شهید_داود_باقری
#بدر
✍️بر اساس خاطره ای از : علیرضا باقری ( همت)
راوی : محمد رضائی پورعلمدار
#زندگینامه
https://eitaa.com/nameghalam
🖋او متوجه ما و داود هم ، آرپیجی در دست،
تصمیمش را گرفته بود. سکاندار را با اشاره ای متوجه کرد که آرام تر ،
هدفش را دیده بود. دستش روی ماشه. حواسش به پشت سرش هم بود انگار، که نکند آتش عقبه، کسی را بگیرد.
تمام دقت و قدرتش را بر مگسک و انگشت روی ماشه، حواله داده بود.
چشم در چشم تیربارچی دشمن.
خدایا! این آرش است؟
تیرش کدام درخت گردو را نشانه رفته است؟
"و ما رمیت اذ رمیت و لکن الله رمی"
ماشه را چکاند...
سنگر تیربار جلوی چشم بچه ها پودر شد، زوزه ی مرگبار گلوله ها خاموش شده بود .
بچه ها الله اکبر می گفتند .
ولی انگار داود؛ یا حسین گفت.
نگاهش کردم؛ دیدم داود، آرش کمانگیر آن روز ما...
همه جانش را با همان موشک آر پی جی و تیری که از میان هزاران تیر تیربارچی ، به ..... خورده بود، به کسی که از ازل با او پیمان "الست بربکم" بسته بود. داده است.
#شهید_داود_باقری
#بدر
✍️بر اساس خاطره ای از : علیرضا باقری ( همت)
راوی : محمد رضائی پورعلمدار
#زندگینامه
https://eitaa.com/nameghalam