eitaa logo
نَمی از باران
333 دنبال‌کننده
2.2هزار عکس
480 ویدیو
9 فایل
از هرچه بگذریم سخن دوست خوشتر است ... قدم به قدم با آیات قرآن همراه هستیم . عکسنوشته قرآنی کلیپ آیه گرافی تفسیرکوتاه درخدمتیم @s_zam65 @namiazbaran
مشاهده در ایتا
دانلود
نَمی از باران
📚رمان مذهبی #یڪ_فنجاڹ_عشق_مهماڹ_مڹ_باشید #قسمت_بیست_و_چهارم •°•°•°• سڪوت سنگینے بینمون حاڪم بود.
•°•°•°• گنگ به مامان نگاه کردم بازهم همون اسم رو تکرار کرد: _محمد ضیایی + چیشده مامان؟ محمد ضیایی کیه؟ مامان اشک هاشو پاک کرد : _خواب دیدم توی امام زاده هستم تنها بودم. داشتم قرآن و دعا میخوندم که یهو یکی با لباسی نظامی از در اومد تو ویه چپیه روی دوشش و یه سر بند یافاطمه زهرا روی پیشونیش بود. همونطورکه نگاهش میکردم رفت سمت ضریح و زیارت کرد. بعد اومد سمت من با فاصله نشست و توی چشمام نگاه کرد. سلام کردو جوابش رو دادم گفت: _من اومدم دخترتون رو برای خواستگاری کنم. + کیه؟ لبخندی زدو گفت: _سید محمد صبوری چشمام از تعجب گشاد شده بود. +ش...شما...کی هستید؟ لبخند دیگری زدو به ضریح نگاه کرد و باصدای آرومی گفت: _رفیقِ شفیقش... +ما با خونواده رفیقتون اختلاف عقیدتی داریم. _اما این خواست خداست... چرا دل دوتا جوون عاشق رو میشکنید؟ من بهتون قول میدم که خوشبخت شن. بهت زده نگاهش کردم...خواست خدا؟؟ پاشد وهمونطور که به سمت در میرفت گفت: _بذارید باهم ازدواج کنن پرسیدم: +شما کی هستید؟ که گفت: +محمد ضیایی... شهید محمد ضیایی... و بعد از در بیرون رفت و من ازخواب پریدم. بهت زده به مامان و خوابی که تعریف کرده بود نگاه میکردم. یعنی چی؟ اشک ازچشمام جاری شد. مامان سرمو توی بغلش گرفت. _ما چه آدمای بدی هستیم نیلوفر خواسته خدا رو داشتیم زمین مینداختیم... چیزی نگفتم و فقط اشک ریختم. قابل هضم نبود برام. _پاشو دخترم. پاشو عروس خانوم پاشو خودتو آماده کن برای مراسمات پاشو... . _خب آقای جلالی اگه اجازه بدین یه صیغه موقت یه هفته ای بخونیم تا زمان عقد راحت باشن... بابا لبخندی زدوگفت: _اجازه ماهم دست شماست... _پس یه مهریه کوچیک در نظر بگیریم. برای صیغه موقت باید حتما مهریه باشه... بنظرم یک سکه خوب باشه. بابا بالبخند قبول کردو صیغه ای بین ما خونده شد... چادرم و مرتب کردم و از خجالت سرمو پایین آورده بودم. انگشتر نشون رو از داخل جعبه بیرون آورد. نگاهی به جمع انداخت و بااجازه ای گفت و همه بالبخند نگاهش کردند. دستمو آروم توی دستاش گرفت. دست سردم توی دست های پر حرارتش قرار گرفت و گونه هام رنگ عوض کردند و آروم انگشتر تک نگین زیبایی رو دستم کرد. صدای مامان سکوت جمع رو شکست: _ باشه😊 . ⬅ ادامه دارد.... ✍نویسنده: باران صابری @namiazbaran