#یک_قاچ_کتاب📚
#کهکشان_نیستی✨
_این سید روحانی ملبس که بود که وسط آن دود و دم، در قهوه خانه نشسته و در کمال بی خیالی به دیوار تکیه داده بود. زیرلب استغفراللهی گفتم و در خود احساس وظیفه کردم که به او تذکر بدهم و اورا از جایگاه لباسش آگاه کنم. باید به او می گفتم قهوه خانه جای کسی مثل او، آن هم با لباس روحانیت نیست. وارد قهوه خانه شدم و مستقیم در مقابل او نشستم و گفتم:" سلام علیکم"
با چشمان سیاه رنگی که داشت و چروک های عمیقی که زیر آن نقش شده بود، به چشمانم نگاهی کرد و گفت:" و علیکم سلام"
آمده بودم تذکری بدهم که این چه کاری است میکنی؟ اما احساس کردم مهرش عمیقا در دلم به جنب و جوش افتاد. صدایم را صاف کردم و با احترامی بیش از پیش گفتم:" سید بزرگوار، داشتم از اینجا رد میشدم که شمارا داخل قهوه خانه دیدم، چرا اینجا نشسته اید؟"
ادامه دارد...
-"کهکشان نیستی اثر محمدهادی اصفهانی"
•| کاری از گروه نشریه نارنج
بسیج دانشجویی دانشگاه آزاد اسلامی کاشان
------------------------------------
•| @narenj_journal 🍊
•| نارنج در اینستاگرام، تلگرام و ایتا
------------------------------------
الشوک و القرنفل (خار و میخک).pdf
حجم:
4.12M
📕«خار و میخک»
✅این رمان، توسط چهره درخشان مقاومت و مجاهدت، شهید یحیی السنوار در طول دوران اسارت خود در زندان بئرالسبع رژیم صهیونیستی و به زبان عبری نگاشته شده و توصیف زندگی فلسطینیها در آن بخوبی انجام شده است.
#یک_قاچ_کتاب 📚
------------------------------------
•| @narenj_journal 🍊
•| نارنج در اینستاگرام، تلگرام و ایتا
------------------------------------
#یک_قاچ_کتاب📚
#برادرمنتویی ✨️
-اسمش را میگذارم عباس،
یعنی شیر بیشه و کنیهاش میشود اباالفضل.
فاطمه با خجالت گفت:
حالا که برای پسرم اسم زیبایی تعیین کردید، خواهش میکنم اسمی هم برای من انتخاب کنید.
-مگر از اسم فاطمه راضی نیستی؟
+هستم مولای من، اما... اما...
-اما چه؟
+احساس میکنم هروقت که مرا به اسم صدا میزنند، شما و فرزندان بهشتیتان متاثر میشوید.
میدانم که شما را بهیاد دردانهی رسولالله میاندازد.
همچنین نام مادر بزرگوارتان.
پس خواهش میکنم نام مرا تغییر دهید.
مولا علی(ع) عباس را بهسینه چسباند و گفت:
-از حالا تو "امالبنین" هستی، یعنی مادر پسران. مادر پسران فاطمهی زهرا(س)
و مادر عباس و سهپسری که بهدنیا میآوری.
📚برگرفته از کتابِ "برادر من تویی"
نوشته داوود امیریان
#معرفی_کتاب
#شهادتحضرتامالبنینتسلیتباد 🖤
------------------------------------
•| @narenj_journal 🍊
•| نارنج در اینستاگرام، تلگرام و ایتا
------------------------------------
1.92M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#یک_قاچ_کتاب
-اگر قرار بود تمام زیباییها و کمالات انسانی
در یک شخص تبلور یابد
هر آینه در سیمای فاطمه
پا به گیتی میگذاشت.
📚برشی از کتاب "فاطمه علی است"
#ولادت_حضرت_زهرا #روز_مادر
#معرفی_کتاب
------------------------------------
•| @narenj_journal 🍊
•| نارنج در اینستاگرام، تلگرام و ایتا
------------------------------------
#یک_قاچ_کتاب
سروصداها خواب را از چشمم پراند.
بلند شدم نشستم. سرتاپایم زیر خاک بود.
بقیه هم دست کمی از من نداشتند.
یاد غزوه ذوالعُشَیره افتادم.
آن روز هم با عمار، روی خاکهای نرم خوابیده بودیم.
- ابوتراب! پاشو.
پیامبر خاکها را از روی لباسم پس زدند.
همان روز بود که کنیه «ابوتراب» را به من
دادند. ابوتراب به دلم نشست...
بعد از آن هرکس با این اسم صدایم میزد،
خوشحال میشدم.
📚بخشی از کتاب حیدر
اثر آزاده اسکندری
#معرفی_کتاب
------------------------------------
•| @narenj_journal 🍊
•| نارنج در اینستاگرام، تلگرام و ایتا
------------------------------------
#یک_قاچ_کتاب📚
#برادرمنتویی✨️
بیرون از مسجد حسین و عباس از
کوچههای خلوت راهی منزل امام حسن
شدند. عباس مثل همیشه با کمی فاصله
عقبتر از حسین قدم برمیداشت. حسین
دست عباس را گرفت. با مهر و محبت پنجه
قدرتمند عباس را فشار داد و گفت:
- معلم خوبی هستی برادر. پس از نماز
حواسم بود که چگونه آهنگین و دلنشین
شاگردانت را مسحور کلام خود کرده بودی.
عباس لبخند زد و سر پایین انداخت.
حسین آه کشید و گفت:
- وقتی صحبت میکنی انگار پدرم
امیرالمؤمنین است که در حال سخن است.
تو در خُلقوخو و رفتار و سخن شبیهترین
شخص به پدرمان هستی...
عباس گفت:
من خاک پای آن بزرگوار هم نمیشوم همگان تصدیق میکنند این شما و مولايم حسن مجتبی هستید که هم به رسولالله شباهت دارید و
هم به پدرمان علی مرتضی.
- و تو هم عزیز پدرمان بودی عباس:)
📚برگرفته از کتابِ "برادر من تویی"
نوشته داوود امیریان
#معرفی_کتاب
------------------------------------
•| @narenj_journal 🍊
•| نارنج در اینستاگرام، تلگرام و ایتا
------------------------------------
#یک_قاچ_کتاب📚
حتی لازم نبود از او بپرسم این دینی که مردم را گاهی به پیکار و گاهی به گرامیداشت مردگان فرامیخواند، مبادا در ژرفای خود سرِ مرگ دارد و بیشتر به شهادت میاندیشد تا پیروزی. میدانستم که جواب خواهم شنید:
«شما غربیها به مرگ میاندیشید، از او میخواهید که از زندگی جدایتان کند. او به شما درس ترک و تسلیم میدهد. ما به مردگان میاندیشیم زیرا به #زندگی پیوندمان میدهند. ما دست به سوی مردگان دراز میکنیم تا ما را به وظیفهٔ همیشگی #عدالت پیوند دهند. مردگان با ما از وظیفهٔ و از پیکاری که اسباب #پیروزی او را فراهم میآورد سخن میگویند.»
📚ایرانیها چه رویایی در سر دارند؟
از میشل فوکو _"صفحه ۲۹"
خدا رحمت کند شهید طهرانچی را...
#معرفی_کتاب #وعده_صادق۳
------------------------------------
•| @narenj_journal 🍊
•| نارنج در اینستاگرام، تلگرام و ایتا
------------------------------------
#یک_قاچ_کتاب📚
آه، آه بانوی مهربان من، خدا مرا ببخشد.
آیا شما میپندارید که من بر تقدیر عباسم میگریم؟ ای کاش ده فرزند چون عباس میداشتم و آنها را میپروردم تا بلاگردان و پیش مرگ وجود نازنین حسین باشند. اگرچه دیدن رنج و داغ فرزند، بر هر مادری ناگوار است ولی کدام مادر با دیدن تنهایی و مصیبت پاره تن فاطمه زهرا و جگرگوشه پیامبر خدا، میتواند به فرزند خود بیاندیشد؟
آری بانو، من بر تنهایی و مظلومیت حسین میگریم و بر پسرم عباس مباهات میکنم که تا او زنده است، حسین تنها نیست.
آنگاه در حالی که میکوشید گریه راه کلامش را نبندد، گفت: این امید هست که فرزندم در آخرین لحظات زندگی، سر بر زانو یا سینه فرزند رسول خدا بگذارد، اما آیا کسی هست که در واپسین لحظات، حسین غریب و تنها را در آغوش بگیرد؟
📚ماه به روایت آه نوشتهی ابوالفضل زرویی نصرآباد
#معرفی_کتاب #محرم
------------------------------------
•| @narenj_journal 🍊
•| نارنج در اینستاگرام، تلگرام و ایتا
------------------------------------