نرگِث
احساس تازگی میکنم. دیوان بیدل دهلوی تا الان کجا بود؟ میتونم سالها دربارهش صحبت کنم.
غبار حسرت ما هیچ ننشست از زمینگیری
که هرکس میرود چون سایه از جا میبرد مارا
ندارد غارت ما ناتوانان آنقدر کوشش
غباریم و تپیدن از کف ما میبرد ما را
به گلزاری که شبنم هم امید رنگ و بو دارد
نگاه هرزهجولان بیتمنا میبرد ما را
امروز در هجمهی شدیدی بودم. قول داده بودم صورتم را با سیلی سرخ نگه دارم؛ پس سینک را سابیدم، گاز را سابیدم، هود را سابیدم، و در آخر، خودم را.
شببخیر.
۶.۱۰
واقعاً دوست دارم مکالمهم با آدمهائی باشه که طبق علائق خودشون جلو رفتن.
وقتی میگم طبق علاقه خودشون یعنی این آدم ممکنه علاقه داشته باشه قیمه رو با ماست بخوره و رنگ سبز و با صورتی استایل کنه.
یعنی تعلقی به سوشال مدیا ندارن، یعنی مد روز براشون تصمیم نمیگیره.
نرگِث
واقعاً دوست دارم مکالمهم با آدمهائی باشه که طبق علائق خودشون جلو رفتن. وقتی میگم طبق علاقه خودشو
شما هم موافقید؟ احتمالا باید در برابرشون اینجوری باشم که واقعاً اجازه بده یه ماچت کنم
آدمهای ساده خیلی آدمهای دوست داشتنیای هستن، هیچ پیچیدگی رفتاریای ندارن، جالبن، جالبن، مجدداً جالبن
اغلب، ناخودآگاه پیش از ما میداند آنچه را که ما هنوز از آن بیخبریم. تنها کافیست به واکنشهای بدنی اعم از تپش ناگهانی قلب، لرزش خفیف دست، گرهای کوچک در گلو یا انقباضی کوتاه در معده. بدن که زبان صادق ناخوداگاه است توجّه کنیم. زبانی که دروغ نمیگوید، حتی اگر ذهن هوشیار هزار استدلال بیاورد.
پرسش بنیادین این است: اگر چیزی را روزی آگاهانه رها کرده باشیم یک رابطه، یک آرزو، یا حتی زخمی قدیمی آیا ممکن است ناخودآگاه همچنان به آن چنگ زده باشد یا حتی احساس تعلق داشته باشد؟ بیتردید. ذهن آشکار شاید رهایش کرده باشد، اما در اعماق، رشتهای نامرئی هنوز پیوند را نگه داشته است. همان رشتهای که شبها در خواب بازمیگردد، یا در لحظهای بیهشدار با دیدن تصویری، بویی، یا حتی آوایی آشنا جان میگیرد.
پس آیا ما هرگز بهراستی چیزی را رها میکنیم؟ یا تنها آن را از دیدرس عقل پنهان میسازیم، بیآنکه گره در ناخودآگاه باز شده باشد؟ شاید رهایی حقیقی در پذیرش باشد نه فراموشی؛ پذیرفتن اینکه هر آنچه ترک کردهایم، همچنان بخشی از ماست، بخشی که در سکوت نفس میکشد. و اینجاست که ناگهان حقیقتی غیرمنتظره رخ مینماید: شاید ناخودآگاه تنها مخزن چیزهای سرکوبشده نیست؛ شاید خود اوست که ما را رها نمیکند. چهبسا ما اسیر تعلقات خویش نیستیم، بلکه این تعلقاتاند که در اعماق، ما را اسیر کردهاند و چه کسی گفته است که زندانبانِ درونی، همیشه دشمن است؟
یادداشتهای یک عدد نرگس قدسی، شهریور ۱۴۰۴
نرگِث
اغلب، ناخودآگاه پیش از ما میداند آنچه را که ما هنوز از آن بیخبریم. تنها کافیست به واکنشهای بدنی
رهائی تنها به معنای فاصله گرفتن از موضوع نیست. اونچه رو که آگاهانه ترک کردیم، اگر در ناخودآگاه پذیرفته و هضم نشه، همچنان در ما زنده خواهد موند. این رو امشب فهمیدم وقتی که اولین قطره اشک از چشم چپ پائین اومد.