eitaa logo
احادیث ناب و نصایح بزرگان
583 دنبال‌کننده
13.4هزار عکس
13.5هزار ویدیو
24 فایل
☫ ﷽ ☫ #ایران_در_کنار_غزه #نشانی_احادیث_ناب_و_نصایح_بزرگان https://eitaa.com/nasaye ایتا https://splus.ir/ahadisnabvnasayh سروش
مشاهده در ایتا
دانلود
*﷽* * 💥یک بار شب عید بود و نیازمندان روستا از هر طرف به خانه من سرازیر شده بودند. من هیچ چیزی برای بذل و بخشش نداشتم. نماز مغرب و عشا را در مسجد روستا خواندم و دست به دعا نهادم، وقتی از مسجد باز می گشتم ماشین بزرگی مقابل خانه ام ایستاده بود!... سرعتم را زیادتر کردم تا ببینم چه خبرشده ؟... جلوتر رفتم شخصی سبزپوشی را دیدم که مقابله خانه ام ایستاده و منتظر من است. دستم را روی شانه اش گذاشتم و گفتم: بفرمایید؟ رویش را برگرداند و گفت: کدخدا خسرو؟... گفتم: بله... گفت: این مواد غذایی را سردار سلیمانی برایتان فرستاده تا بین مردم محروم توزیع کنید. از خوشحالی نمی دانستم چه کنم، چند نفر را صدا زدم و همه را دست به دست آوردیم داخل خانه. آرد و برنج و روغن و ماکارونی. آنقدر مردم نیازمند بودند که فردا وقت نماز همه اش تمام شده بود. من محبت کردن به مردم را از او آموختم... راوی: کدخدا خسرو 💥در حلب شخصا برای تخلیه ی مردم از شهر کمک می کرد؛ یعنی خودش با ماشین، مردم را جابه جا می کرد تا دیگران بیشتر تلاش کنند، علی الدوام سفارش می کرد این مردم در این فصل زمستان، دارای پوشاک زمستانی و پتو و لوازم خواب راحت باشند؛ توصیه و سفارش و پیگیری جدی در خصوص تامین آب، غذا، بهداشت و درمان آن ها داشت. در حلب، ابوکمال و کلا سوریه، بخشی از توان خود را برای حفاظت و اسکان و تغذیه و بهداشت و درمان مردم اختصاص داد و به گونه ای برخورد می کرد که انگار این مردم، پدر، مادر، برادران، خواهران و فرزندان او هستند...تا آنجا که می توانست، حاجت مردم را روا می کرد. 🎤: سردارمحمدرضا فلاح زاده 💥در جایی زندگی می کردیم که اکثرشان قاچاقچی بودند. آن ها از پوشاک تا لوازم منزل را وارد کشور می کردند. بعد از پایان جنگ، متاسفانه پدر من هم وارد این کار شده بود و از این راه سود زیادی کسب می کرد. روزی در خانه بودیم، شخصی پشت سر هم درب را می کوبید!... درب را باز کردم دوست پدرم را دیدم، چهره اش خیلی عجیب بود. انگار از جنگ برگشته، بدنش خاکی و گلی بود!... گفتم: چه شده؟!...گفت: پدرت کشته شد!... بعد از فوت پدرم وضعیت اقتصادی ما وخیم شد. به کمیته امداد مراجعه کردیم، گفتند بروید خدمت سردار سلیمانی... با مادرم رفتیم پیش سردار. با خودم گفتم: اگر بگویم پدرم قاچاقچی بوده مرا تنبیه نمی کند؟! ولی مادرم سیر تا پیاز ماجرا را تعریف کرد. سردار برگه ای برداشت و از کمیته درخواست کرد به وضعیت ما رسیدگی شود... عجیب بود، با نامه سردار مشکل ما حل شد. با این که پدر من به دست سربازان همین سردار کشته شده بود، اما من همیشه ایشان را دوست داشتم. منابع👈📚: شاخص های مکتب شهید سلیمانی 📚:مالک زمان . https://eitaa.com/nasaye ایتا sapp.ir/ahadisnabvnasayh سروش
✳ میوه وقتی می‌رسد باغبان باید آن را بچیند 📌 عازم بیروت شد تا را ببیند. ساعت حدود 9 شب حاجی از بیروت به دمشق برگشت. شخص همراهش می‌گفت که حاجی فقط ساعتی با سیدحسن دیدار کرد و خداحافظی کردند. حاجی اعلام کرد امشب عازم عراق است و هماهنگی کنند. 🔸 سکوت شد. یکی گفت: «حاجی اوضاع عراق خوب نیست، فعلا نروید.» حاج‌قاسم با لبخند گفت: «می‌ترسید شهید بشوم؟» باب صحبت باز شد و هرکسی حرفی زد: _ شهادت که افتخار است، رفتن شما برای ما فاجعه‌ است! _ حاجی هنوز با شما خیلی کار داریم. _ ... 🔸 حاجی رو به ما کرد و دوباره سکوت شد، خیلی آرام و شمرده‌‌ شمرده گفت: «میوه وقتی می‌رسد باغبان باید آن را بچیند، میوه رسیده اگر روی درخت بماند، پوسیده می‌شود و خودش می‌‌افتد.» بعد نگاهش را بین افراد چرخاند و با انگشت به بعضی‌ها اشاره کرد و گفت: «اینم رسیده‌ است، اینم رسیده‌ است...» ساعت 12 شب هواپیما پرواز کرد. ساعت دو صبح جمعه خبر شهادت حاجی رسید. 👤 راوی: یکی از مسئولان یگان فاطمیون 📚 از کتاب جستاری در خاطرات دوستان و هم‌رزمان . https://eitaa.com/nasaye ایتا sapp.ir/ahadisnabvnasayh سروش
💗شفاعت حضرت فاطمه(س) در روز قیامت: 💢1. امام باقر(ع): به خدا قسم ای جابر درروز قیامت فاطمه (س) جدا می کند و نجات می دهد شیعیان ومحبین و دوست دارانش را همچنان که مرغ دانه ی خوب از دانه ی بد را جدا می کند. زمانی که شیعیان او با آن حضرت نزدیک در بهشت می رسند، خداوند در دل های آن ها می اندازد که برگردید و نگاه کنید، بر می گردند و نگاه می کنند. خداوند می فرماید:👈 چرا برگشتید؟ در حالی که فاطمه(س) دختر حبیبم در بین شماست! و هر آینه شفاعت، او را درباره ی شما خواهم پذیرفت...می گویند: خدایا دوست داریم قدر و منزلت ما شیعیان فاطمه (س) در این روز شناخته شود... پس از جانب خداوند خطاب می شود، ای دوستان من برگردید و نگاه کنید و ببینید هر کسی شما را به خاطر دوستی فاطمه (س) دوست داشته است، هر کسی شما را اطعام کرده است؟ هرکس را که به خاطر زهرا(س) شما دوستداران فاطمه را اطعام کرده، نیکی نموده وباجرعه ی آبی سیراب تان کرده است و یا غیبت افرد را از شما به خاطر دوستی فاطمه(س) برگردانده، دست او را بگیرید و به بهشت واردش کنید. سپس امام باقر(ع) فرمود: به خدا قسم باقی نمی ماند در بین مردم جزشک کننده، یا منافق ویا کافر. بحارالانوار، ج 43، ص65 💢2. روزی رسول خدا(ص) با حضرت علی(ع) و امام حسن و امام حسین و حضرت فاطمه: نشسته بودند، در این حال حضرت رسول اکرم(ص) فرمودند: پروردگارا تو می دانی که این جماعت اهل بیت: من هستند و گرامی ترین مردم در نزد من می باشند، پس دوست بدار کسی که آن ها را دوست می دارد و دشمن بدار کسی را که آن ها را دشمن بدارد و ... و آن ها را از هر پلیدی پاکیزه دار و از هر گناهی حفظ فرما و از جانب خودت به روح القدس تأیید گردان. سپس فرمودند: ای علی پس از من تو جانشین من بر آن ها هستی و ... و گویا می بینم دخترم فاطمه که در روز رستاخیز مرکبی از نور سوار است و به پیش می آید و از طرف راست او هفتاد هزار فرشته و از چپ او هفتاد هزار فرشته،در مقابل هفتاد هزار فرشته و در پشت سرش هفتاد هزار فرشته حرکت می کند. سپس فرمودند: هر زنی که در شبانه روز پنج نماز واجب را به جا آورد، در ماه رمضان روزه بدارد و حج خانه ی خدا را انجام دهد، و زکوة مال خویش را بپردازد و از شوهر خود اطاعت نماید و ولایت علی(ع) را بعد از من بپذیرد؛ چنین زنی به شفاعت دخترم فاطمه(س) داخل بهشت می شود...شیخ صدوق، امالی، ص 291، به نقل از کتاب شفاعة، ص 66 💢3. در روایت دیگری وارد شده که حضرت فاطمه(س) مهریه ی خود را شفاعت گنهکاران امت پیامبر اکرم(ص) قرار داد، چنان که در هنگام عقد ازدواج فرمود: پدرجان چه فرقی بین من و زنان دیگر است؟...من می خواهم مهریه ام با آنان فرق داشته باشد و آن را شفاعت گنه کاران امت شما قرار دهم. این درخواست مورد قبول خداوند سبحان واقع شد و جبرئیل فرود آمد و ورقه ای از حریر آورد که این مهریه در آن نوشته شده بود، چون هنگام مرگش فرا رسید وصیت کرد آن ورقه را در کفنش و بر روی سینه اش بگذارند و فرمود: در هنگام حشر این ورقه را به دست گیرم و از گنه کاران امت پدرم شفاعت کنم...احمدبن یوسف، اخبارالاول والاثار،ص 88،به نقل از چشمه در بستر ص 278 سید مسعود پور سید آقایی وشفاعت 💢4. جابربن عبدالله از رسول خدا(ص) روایت می کند که حضرت فرمودند: هنگامی که روز قیامت فرا می رسد، دخترم فاطمه سوار برناقه ای از ناقه های بهشتی وارد عرصه محشر می شود که مهار آن ناقه از مروارید درخشان و ... چشمانش از یاقوت سرخ است و برفراز آن قبّه ای (خیمه ای) از نور که بیرون آن از درونش و درون آن از بیرونش نمایان است، فضای داخل آن قبه انوار عفو الهی و خارج آن حتمیه پرتو رحمت خدایی است و ... از جانب راست آن مرکب هفتاد هزار ملک، و از طرف چپ آن هفتاد هزار ملک و فرشته است و جبرئیل در حالی که مهار ناقه را گرفته است با همان صدای بلند ندا می کند: "نظرها به پایین افکنید این فاطمه(س) دختر محمد(ص) است که عبور می کند." در آن هنگام حتی انبیا و صدیقین و شهدا، همگی از ادب دیده فرو می گیرند تا این که فاطمه عبور می کند و در مقابل عرش پروردگارش قرار می گیرد، آن گاه از جانب خداوند عزوجل ندا می شود ای محبوبه من،ای دختر حبیب من، بخواه از من، آن چه می خواهی تا عطایت کنم، شفاعت کن هر که را مایلی تا قبول کنم.در جواب حضرت می فرماید: ای خدای من، ای مولای من، دریاب ذریه ی مرا، شیعیان مرا، پیروان مرا، دوستان مرا، دوستان ذریه ی مرا،بار دیگر از جانب حق خطاب می رسد، کجا هستند ذریه فاطمه و پیروان او، کجایند دوست دارانش و دوستداران ذریه ی او؟ در آن هنگام جماعتی به پیش می آیند (جلو می آیند) فرشتگان رحمت آنان را از هرسوی در میان می گیرند و فاطمه (س) در حالی که پیش گام آن هاست؛ همگی را همراه خود به بهشت وارد می کند... بحارالانوار، ج 43، ص 219 و 220 و شیخ صدوق، امالی، ص 25. http
🚩اخلاق و رفتار :(2) 🌹ايشان سرلشكر، دانشمند، موسس توپخانه و موشكي، داراي مدال فخر و مهندسی از همان سال هاي ابتداي جنگ، چيزي كه در وجودش خيلي بارز بود ،كارها را براي خدا انجام می داد. هر عملي كه انجام  می داد و ديگران را نیز به آن توصيه می كرد. وقتي به چهره ايشان نگاه می كردي، نگاه به يك انسان نوراني می كرديم. مطمئن بوديم كه ايشان از خواص بندگان خداوند است. به ما توصيه میكرد که  هر كاري كه می كنيد به خاطر خدا باشد و خودشان هم به اين حرف عمل می كردند. ايشان انساني چند بعدي بودند. ما آدم هاي خوب بسيار داريم، اما نکته مهمی که ما باید توجه کنیم در رفتار وخصوصیات فردی این برادران عزیز فرمانده، که بعضی ها زنده اند و بعضی ها شهید شده اند بحث جایگاه ها بود که چه کسی فرمانده و چه کسی جانشین شود.در حاج حسن این بحث ها مطرح نبود در آن زمان شهید شفیع زاده مسئول ادوات در آبادان بود و حاج حسن جوانی بود که آمده بود جزو نیروهای تحت امر ایشان بود، بعد از مقطعی ایشان ارتقاء پیدا می کرد‌ند و شفیع زاده مجروح می شود، حاج حسن می شود فرمانده، و بعد که شفیع زاده برمی گردد، می شود جانشین. این جریان در طول جنگ و بعد از آن بین مسئولین اتفاق می افتاد. این نمونه را در شفیع زاده و مقدم دیدم که برایشان ذره ای تفاوت نمی کرد،که چه کسی مسئول باشد. ما باید از این صحنه ها درس بگیریم... اكثراً تك بعدي هستند. انسان چند بعدي مثل ايشان كه در همه بخش ها متمايز تر از ديگران باشند، كمتر ديده می شود. حسن مقدم، توکل عجیبی به خدا داشت و هر جا گیر می کرد توسل به خدا می کرد و راه را باز می کرد هیچ وقت ندیدیم جایی متوقف شود.حسن مقدم در اوج ورزش وقتی به وقت نماز برخورد می کرد ورزش را تعطیل و نماز اول وقت را می خواند. حتی در بالای ارتفاعات البرز در نقاطی که 1 متر برف بود در سرما و یخبندان روی برف می ایستاد و نمازش را می خواند. شهید مقدم در رعایت اخلاق سرآمد بود.حسن يك جاذبه خاصي در ارتباط با نيروهايش داشت به جرأت می توانم بگويم يكي از كساني كه هرگز ادعا نداشت، وكبر و غرور بر او فائق نشد، هميشه اهداف نظامي و اهداف كاري را در نظر می گرفت. كسي كه واقعاً در خودسازي خيلي موفق بود... حاج حسن فردي بود كه بسيار آرامش داشت، وقتي صحبت می كرد اصلاً اين جوري نبود كه با كسي كه صحبت می كند تندي كند، خيلي آرام بود. ايشان به مسائل بيت المال خيلي اهميت می دادند... 🌹روی تمام موشک‌ها آیه شریفه و مارمیت اذ رمیت ولکن الله رمی.را می‌نوشت و به این موضوع قلبی داشت.همه را با وضو وتوسل شلیک می‌کرد.البته تخصص هم داشتند اما در نهایت می‌گفتند: خدایا ما به عنوان وسیله عمل می‌کنیم و تو هستی که ما را به هدف می‌رسانی. در توپخانه دیده بان می‌گفت مثلا فلان جا را بزن، می‌گفتند بغلش مدرسه است ممکن است آنجا بخورد...اما حسن می‌‌گفت: ما رمیت, رو مگه بلد نیستی؟... بخوان و بزن. و موشک‌ها درست به هدف می‌خورد این تو نبودی انداختی بلکه خدا انداخت... میگفت زمین محل جمع کردن ثواب است... خیلی سخت است که انسان بخواهد در مورد کسی اینطور با قطعیت صحبت کند مگر اینکه مدت زیادی را با او زندگی کرده باشد. بنده حدود سی سال با حسن بودم و حتی یکبار ندیدم او برای نمازش وضو بگیرد چون دائم الوضو بود و می گفت نباید بدون وضو بر روی زمین خدا راه رفت. می گفت زمین جای جمع کرده ثواب است... حاج‌حسن، بسیار اهل روضه و نماز جماعت و نماز جمعه بود. اعتقاد داشت که ما باید کارهایی را که کسی نتوانسته انجام دهد را به نتیجه برسانیم. همیشه به جوانان می‌گفت که ما با بقیه هیچ فرقی نداریم آمریکا، اروپا و کشورهای دیگری که فعالیت‌ علمی دارند هیچ فرقی با ما ندارند. حتی ما یک ویژگی و امتیاز داریم که آن‌ها ندارند. ما توسل به اهل بیت(ع) را داریم و آن‌ها ندارند. آنها اگر با هزار بار آزمایش و کار بتواننند به نتیجه برسند ما با توسل میانبر زده و زودتر به مقصد می‌رسیم. وقتی آن‌ها توانستند ما هم می‌توانیم. اگر آن‌ها نتوانستند یعنی راهی داریم برای آنکه ثابت کنیم ما می‌توانیم از این مسیر کار را انجام دهیم... 🌹هر کس با او آشنا می شد فکر می کرد صمیمی ترین دوستش است، از مسئولین بلند پایه تا مسئولین پایین و از سردار تا سرباز همه به او می گفتند حسن آقا، و این اوج صمیمیت افرادی بود که او را  می شناختند. ايشان در رعايت اخلاق سرآمد بود. هر كس كه با ايشان آشنا می شد فكر می كرد ايشان بهترين و صميمي ترين دوست اوست. ايشان در سطح فرماندهان تراز اول جنگ بود. حاج حسن شهيدي بزرگوار بودند كه تمايل داشت گمنام باشد و گمنام از بين ما برود. ايشان از همان ابتدا تمايل به گمنام بودن داشتند و به جز گروهي از خواص سپاه كسي ايشان را نمی شناختند... سردار امیرحاجی زاده فرمانده نیروی هوافضای سپاه htt
📣 Edoardo&Luca Gaetan "شهید کنت لوکا" دوست "شهید ادواردو آنیلی" است 🌷 شهید "لوکا" ایتالیایی که شیعه شده بود؛ مردی که از جهنم فساد به اسلام گروید. ✅ یک شب👈 "یک دختر بی بند و بار ایرانی" که مقیم لندن بود به ایتالیا می‌رود ساعت یک نیمه شب در فرودگاه "لوکا" را می‌بیند و از او نشانی یک مسافر خانه را می‌پرسد. وقتی این "اشراف زاده ایتالیایی شیعه" متوجه می‌شود او ایرانی است به خاطر ارادتی که به ایرانی ها داشت وی را به قصر خود دعوت می‌کند.و اتاق خود را در اختیار وی می‌گذارد... دختر خود را برای همخوابگی با این ایتالیایی خوش تیپ و ثروتمند آماده می‌کند. اما هر چی صبر می‌کند... "لوکا" نزد او نمی‌آید. بعد از چند ساعت دنبال لوکا می‌گردد.👈 وقتی وارد اتاق "لوکا" می‌شود از تعجب خشک اش می‌زند!☀️ "لوکا" درحال خواندن نماز صبح بود و تصویر امام خمینی(ره) روی دیوار اتاقش جلوه می‌کرد … ❓"لوکا" که بود؟ 🔴 "لوکا" از خانواده‌ای اشرافی و از دوستان "شهید مهدی ادواردو آنیلی" فرزند سوپر میلیاردر ایتالیایی و صاحب فیات و باشگاه فوتبال یوونتوس بود. پدر وی "مالک کارخانه بزرگ و قدیمی تولید مشروبات الکلی به نام مونتالچینو" Montalcino می‌باشد. کارخانه‌ای که اینک به دست برادرش جلاسیو Gelasio Gaetani D’Aragona Lovatelli به همراه مراکز پورنو اداره می‌شود. ♦️ "لوکا" از زمان کودکی از دوستان "ادواردو آنیلی" بود. وی در سال ۱۹۸۸ به همراه "ادواردو آنیلی" به ایران آمد. ✅ یکی از دوستان "ادواردو" در جلسه‌ای به مدت دو ساعت با "لوکا" در هتل آزادی صحبت می‌کند و این جلسه منجر به اسلام آوردن وی و پذیرش تشیع می‌شود، سپس به اتفاق هم به منزل آیت‌الله سید علی گلپایگانی واقع در یوسف‌آباد می‌روند و آنجا مراسم تشرف "لوکا" به تشیع برگزار می‌گردد. ☀️ "لوکا" در این سفر به همراه "ادواردو" به مناطق جنگی جنوب کشور سفر می‌کند… ✅ آقای قدیری ابیانه[سفیر آن زمان ایران در ایتالیا] روایت می‌کند: "ادواردو" در آن سفر به من گفت که دوستش "لوکا" را تا مرز قبول اسلام آورده است، ولی نتوانسته او را مسلمان کند و درخواست کرد که با او صحبت کنم. در ملاقاتی در هتل آزادی تهران با او داشتم به این نتیجه رسیدم که او در کلیات اسلام مشکلی ندارد، اما عاملی باعث می‌شود که از پذیرش اسلام امتناع کند. با شناختی که از تبلیغات ایتالیا در مورد اسلام و حجاب و وضعیت زن در اسلام داشتم، متوجه شدم مشکل او فلسفه حجاب در اسلام است. لذا در این مورد با او صحبت کرده و فلسفه حجاب در اسلام.و قوانین در مورد "زن" را تشریح کردم. این مسئله برای "لوکا" که ازخانواده‌ای بود که از طریق پورنوگرافی و مشروبات الکلی به ثروت افسانه‌ای دست یافته بود، بسیار جذاب بود و بلافاصله مسلمان و شیعه شد. اما قرار شد, اسلام آوردن خود را پنهان نماید تا آسیبی به او نرسد... 🔴 اما سر انجام توسط همان باندی که "آنیلی" را به شهادت رساند به شهادت رسید. ❇️ آری اینان‌اند که به قافله حسین (ع) رسیدند قافله‌ای که از قرن ها قبل ندای یاری می‌طلبد https://eitaa.com/nasaye ایتا sapp.ir/ahadisnabvnasayh سروش
(۱) ✍️در معبر جلوی همان سنگر کالیبر، از ناحیه شکم مجروح شد و روده هایش بیرون ریخت. فکر کردیم رفته عقب ... سر کالیبر که قاتل بچه ها شده بود و از بس شلیک کرده بود مثل آهن گداخته به خوبی در تاریکی شب می درخشید، به سمت آسمان رفت و دیگر کاری با ما نداشت. بچه هایی که هنوز سالم مانده بودند و پشت پیکرهای مطهر شهدا پناه گرفته بودند، منتظر چنین لحظه ای بودند و با فریاد الله اکبر روی خاکریز عراقی ها رفتند و کار را تمام کردند. پیش روی بچه ها به سمت عقبه دشمن... همه دوست داشتند دلیلش را بدانند که چرا سر کالیبر به یک باره به سمت آسمان رفت... شهید اکبر جزی باهمان وضعیت جسمی ، مثل یک شیر به سمت سنگر کالیبر حمله کرد. خود را به لوله ی گداخته شده ی تیربار رساند و با دست، سر آن قسمت را به آسمان هدایت کرد. شدت حرارت لوله کالیبر، به قدری زیاد بود که دست اکبر را مثل یک تکه ذغال کرده بود. اما دست دیگر اکبر، روده شکمش را گرفته بود و در همان حال، زیر سنگر کالیبر به شهادت رسید!... علی اکبر جزی، با شکمی دریده و دستی خالی، هم مسیر عبور بچه ها از خاکریز عراق را باز کرده بود، هم مسیر عبور خودش از خاکریز نفسش را.... خاطره ای از ✍️آرپی جی زن بود... کوله پشتیش پر از گلوله های آر پی جی بود... در حین عملیات گلوله ائی خورد به کوله اش و کوله پشتیش آتش گرفت... داش علی نوجوان ما و دوستانش نتوانستند کوله آتش گرفته را از او جدا کنند... خودش با کوله آتیش گرفته اش تنها شده بود و در حال سوختن و آب شدن بود. وسط عملیات بود و هیچ کاری نمی شد کرد. توی آتش در دل شب با بدن زخمی و سوخته که دیگه توانی نداشت, فکری به سرش زد!؟... با چفیه دهانش را بست تا بی اختیار فریادی نزند تا عملیات لو نرود با اصرار فراوان ودر میان گریه های همرزمانش از بچه ها خواست به راه خودشان ادامه بدهند... بعد از عملیات دوستانش رفتند سراغ پیکر پاکش تا با خود بیاورند عقب ولی از "علی" داستان ما تنها کف پوتین هاش که نسوخته بود باقی مانده بود... "علی پودر شده بود..." "پلاڪش" را براے ما جا گذاشت، تا روزے بدانیـم، از جنس ما بود... "هـویتـش" خاڪے بود! اما "دلش" را بہ "آسمـان" زد گمنــامے راز عجیبے است... برشی از زندگی السلام علیک یا ابا عبدالله https://eitaa.com/nasaye ایتا sapp.ir/ahadisnabvnasayh سروش
☀️نگاهی به زوایای ناشناخته کارنامه پربار شهید فخری زاده،👇 دانشمندی پرافتخار، اما گمنام که «اشبه‌الناس» به شهیدان 👈 چمران وشهریاری و طهرانی مقدم بود مقدمه:(۱) شهادت دکتر محسن فخری زاده یکی از دانشمندان برجسته کشور در عرصه هسته‌ای و دفاعی، واکنش‌ها و بازتاب زیادی در داخل و خارج از کشور داشته که البته عمده آن، معطوف به چگونگی ترور و شهادت ایشان و دلایل گمنامی این سرباز گرانقدر امام زمان (عج) بود. هرچند علل موفقیت این ترور پس از بار‌ها ناکامی دشمنان و مزدوران، در جای خود نیازمند بررسی است و اهمیت فراوانی دارد، اما به نظر می‌رسد لازم است در کنار این موضوعات، نگاهی هرچند گذرا به خدمات برجسته و ناشناخته آن شهید بزرگوار و دانشمند برجسته کشورمان، داشت. طبیعتا به علت جایگاه و نوع فعالیت شهید فخری زاده، بسیاری از مصادیق و دستاورد‌هایی که در چند دهه فعالیت مدیریتی و علمی، موجبات به نتیجه رسیدن آن‌ها را فراهم کرده، قابل بیان و تشریح نباشد، اما می‌توان برخی از آن‌ها را به طور خلاصه اشاره کرد.. https://eitaa.com/nasaye ایتا sapp.ir/ahadisnabvnasayh سروش
🌺 شهدای حضرت زهرایی(س) 📝 بیت 👇 🌷محمد رضا هم مداح بود و هم فرمانده ... سفارش کرده بود که رویِ قبرش بنویسند: یا زهرا (س)... اونقدر رابطه‌اش با حضرتِ زهرا(س) قوی بود که مثلِ مادرِ سـادات شهید شد. خمپاره خورده بود به سنگرش. بچه ها رفتند بالایِ سـرش و دیدند که ترکش نشسته به پهلویِ چپ و بازویِ راستش... 📌خاطره‌ای از زندگی مداح شهید محمد رضا تورجی‌زاده 📚منبع: کتاب خط عاشقی ۲ ، صفحه ۳۶ 🌷سید صادق عاشقِ سینه‌چاکِ حضرت زهرا سلام‌الله‌علیها بود. می‌گفت: هر وقت نام حضرت زهرا سلام‌ الله‌ علیها رو می‌برید، حتما بعدش بگید: سلام الله علیها... وقتی قطعنامه رو پذیرفتند و جنگ تمام شد، خیلی ناراحت بودکه شهید نشده. به دوستش‌گفت: من از خودِ حضرت زهرا سلام‌الله‌ علیها شنیدم‌ که توی همین جنگ و همین جبهه شهید میشم؛ اما الان جنگ‌ تموم شده؛ یعنی میشه وعده‌ی حضرت زهرا سلام‌ الله‌ علیها عملی نشه... یهو خبر رسید که عراق بعد از قطعنامه، دوباره حمله‌کرده، رفت و توی اون عملیات شهید شد. 🌹خاطره‌ای از زندگی شهید سیدصادق آقااعلایی ✍منبع: کتاب مِهر مادر ، صفحه ۱۰۰ 🌷سرِ مجله‌ی سوره نامه‌ی تندي به سيد مرتضی آوینی نوشتم. حالم خيلي خراب بود. راهي خانه شدم و تا خوابیدم، حضرت زهرا{ را به خواب ديدم و شروع كردم به شکایت کردن از مجله ، كه «بي‌بي» فرمود: با بچۀ‌ من چكار داري؟ من باز از حوزه هنری و سيد مرتضی ناليدم ، باز «بي‌بي» فرمود: با بچۀ من چكار داري؟ بار سوم كه اين جمله را از «بي‌بي» شنيدم، از خواب پريدم. وحشت وجودم را فرا گرفته بود، تا اينكه نامه‌اي از سيد دريافت كردم. سيد مرتضی نوشته بود: «يوسف جان! دوستت دارم. هر جا مي‌خواهي بروي، برو! هر كاري كه مي‌خواهي بكن، ولي بدان براي من پارتي‌بازي شده و اجدادم هوايم را دارند» راه افتادم به سمت حوزه هنری و به سید گفتم: قبل از رسيدنِ نامه ات، خبرِ پارتي‌ات را داشتم... و خوابم را برایش تعریف کردم... 📚 منبع : کتاب همسفر خورشید 🌷بخشی از وصیتنامه شهید مدافع حرم محمدهادی ذوالفقاری: " از خواهران می‌خواهم که حجاب شان را مثلِ حجابِ حضرت زهرا(س) رعایت کنند، نه مثلِ حجاب‌های امروز؛ چون این حجاب ها بویِ حضرتِ زهرا(س) نمی دهد... " 🌷یک مدت علی‌رغم تلاش زیاد رفقا، شهیدی پیدا نمی‌شد‌. تا اینکه یک روز یکی از بچه‌های تفحص نوار روضه‌ی فاطمیه را گذاشت. ناخودآگاه اشک همه جاری شد و تفحص رو شروع کردیم. همان روز پیکر دو شهید پیدا کردیم که کنار هم افتاده، و صورتشون رو به روی همدیگه بود. در کمال تعجب دیدم پشتِ پیراهنِ هر دوتاشون نوشته شده: "می‌روم تا انتقام سیلی زهرا(س) بگیرم." 📚 منبع: کتاب شهید گمنام، صفحه ۲۰۱ 🌷همه‌ی زندگی‌اش با حضـرت زهرا(س) پیوند خورده بود. وقتی ازدواج کرد، مهریه‌ی همسرش شد مهریه ی حضرت زهرا (س)...حمزه‌ علی دو تا آرزو توی زندگی داشت: اول اینکه خدا بهش یک دختر بده ، تا اسمش رو بذاره فاطمه ؛ دوم اینکه وقتی شهید شد، گمنام بمونه مثلِ حضرت زهرا(س)... هر دو تا آرزوهاش مستجاب شد و بابایِ فاطمه گمنام موند... 📌خاطره‌ای از زندگی شهید حمزه‌علی احسانی 📚منبع: کتاب خط عاشقی 2 ، صفحه 15 🌷سیّد کمال تویِ عملیات محرّم مجروح شد و دکترها از زنده ماندنش قطعِ امید کردند. اما حضرت زهرا(س) اومدند به خوابش و فرمودند: پسرم! تو شفا گرفتی؛ فقط قول بده جبهه رو ترک نکنی... بعد از این خواب سر از پا نمی‌شناخت. تویِ عملیات خیبر شد فرمانده‌ی گردانِ حضرت علی‌اکبر (ع). بس که حضرت زهرایی بود اسمِ گردانش رو تغییر داد وگذاشت یا زهرا (س) ... وقتی هم شهید شد ایامِ فاطمیه بود ؛ ترکش خورده بود به پهلویش... 📌خاطره‌ای از زندگی سردار شهید سیّد کمال فاضلی 📚منابع: کتاب سردار فضائل، کتاب خط عاشقی ۲ 🌷آقا مصطفی وقتی می‌خواست برای عروسی‌اش کارت دعوت بنویسه، برای اهل بیت(ع) هم کارت عروسی فرستاد. یک کارتِ دعوت نوشت برای امام رضا (ع) و فرستاد مشهد. یک کارت برای امام زمان (عج) نوشت و فرستاد جمکران. یک کارت هم به نیت دعوت کردنِ حضرت زهرا(س) نوشت و انداخت توی ضریح حضرت معصومه(س) ... قبل از عروسی، حضرت زهرا (س) به خواب مصطفی آمدند و فرمودند: چرا دعوتِ شما رو رد کنیم؟ چرا به عروسی شما نیاییم؟ کی بهتر از شما؟ ببین هم اومدیم. شما عزیز ما هستی... 📌 خاطره ای از زندگی طلبه‌ی شهید مصطفی ردانی‌پور 📚منبع: یادگاران۸ «کتاب ردانی‌پور» صفحه ۸۴ 🌷برای انجام یک کار بزرگ انتخاب شدم که توی فناوری‌اش مشکل داشتیم. حسن آقا من را دید و گفت: اگه می‌خواهی توی این‌کار موفق باشی، بچه‌های گروه‌تون رو جمع کن. دست به هم بدین. هم‌قسم بشین و بگین: خدایا! ما برای رضای تو این‌کار رو می‌کنیم. هر چه هم ثواب داره، خودمون نمی‌خواهیم، تمام ثوابش برسه به حضرت زهرا سلام الله علیها... همینطور هم شد. البته بچه‌ها خالصانه به حرفِ حسن آقا عمل کردند و اون‌کار در کوتاه‌ترین
(۲) 👇 🌷نوجوان که بود، ساواک دستگیرش کرد. رفتم ملاقاتش و دیدم اوضاع زندان اصلا خوب نیست. اتاق زندان بسیار کوچک و قدیمی و غیر بهداشتی بود... به سید حسین گفتن: چه چیزی لازم داری برات بیارم؟... گفت: فقط یک جلد قرآن برام بیارین.... حسین علم الهدی را به بند نوجوانان بزهکار انداختند. او صبوری به خرج داد...چند روز صدای نماز جماعت و تلاوت قرآن از بند بلند بود... ماموران حسین را گرفتند زیر مشت و لگد می زدندو می گفتند: تو به اینها چی کار داری؟... از آن به بعد، شکنجه ی حسین، کار هر روز ماموران شده بود... یک بار هم نشد که زیر شکنجه، اطلاعات را لو بدهد... این نوجوان شانزده ساله را می نشاندند روی صندلی الکتریکی، یا اینکه از سقف آویزانش می کردند و می چرخاندنش و یا... 🌷رشته مورد علاقه اش «تاریخ» بود. سال 1356 در دانشگاه فردوسی مشهد قبول شد. هر روز نماز صبحش را در حرم می خواند. توی مسجد کرامت مشهد جلسات تفسیر قرآن آیت الله خامنه ای را پیدا کرده بود. بچه های دانشجو را به این جلسات می‌برد... 🌷روزهای ابتدای جنگ ، شبی تعدادی از بسیجیان طرح شبیخون به ارتش عراق را داشتند . ارتش عراق در اطراف اهواز بود . حسین وصیت نامه ای نوشت و به من داد . این برگه تاچند روز درجیب من بود . روزی مشغول مطالعه کاغذهای جیب خود بودم که ناخودآگاه نامه ی حسین را خواندم . حسین در وصیت نامه نوشته بود، به شاگردانم سفارش وتأکید می کنم که مطالعه نهج البلاغه را ادامه دهند... 🌷نیمه‏ هاى شب بود كه نهج البلاغه می‏خواند. من نگاه كردم به ایشان، دیدم چهره ‏اش برافروخته شده و دارد اشك می‏ریزد. من با زیر چشم، شماره صفحه نهج البلاغه را نگاه كردم و به ذهن سپردم پس از مدتى، سید حسین نهج البلاغه را بست و براى استراحت به بیرون رفت. من صفحه نهج البلاغه را باز كردم، دیدم همان خطبه‏اى است كه حضرت على (ع) در فراق یاران باوفایش ناله می‏كند و مب‏فرماید :أین َ عمار؟ أین َ ذوالشهادتین؟ كجاست عمار؟ كجاست... 🌷عراقی‏ها با تانك از روی اجساد مطهر شهدای هویزه گذشتند، طوری كه هیچ اثری از شهدا نماند. بعدها جنازه‏ها به سختی شناسایی شدند. حسین را از قرآنی كه در كنارش بود شناختند. قرآنی با امضای امام خمینی(ره) و آیت‏ الله خامنه‏ ای... https://eitaa.com/nasaye ایتا sapp.ir/ahadisnabvnasayh سروش
🔰 🔻 امروز ۱۴ تیرماه، سالروز اسارت سردار جاوید نشان حاج احمد متوسّلیان به دست مزدوران اسرائیل جنایتکار است ✍🏻 رهبر معظم انقلاب: «ما منتظریم که آقای حاج احمد متوسّلیان ان‌شاءالله بیاید؛ نگویید شهید، ما که خبر نداریم از شهادت ایشان. خداوند ان‌شاءالله که فرزند شما را -هرجا که هست، هرجور که هست- مشمول لطف و فضل خودش قرار بدهد. ما که آرزو میکنیم ان‌شاءالله خداوند این جوان مؤمن و صالح را برگرداند. بله، آقای حاج احمد متوسّلیان با همین آقای حاج همّت هم دوست و رفیق و همکار بودند؛ خداوند ان‌شاءالله همه‌شان را مشمول لطف خودش قرار بدهد». 🔅 بیانات در دیدار جمعی از خانواده‌های شهدای سپاه ‌ ۱۳۷۵/۹/۲۵ 🚩مملکت حاج احمد👈 می خواهد!؟ 🌹حاج احمد متوسلیان برای بیمارستان مریوان از بین بچه های سپاه، مسول انتخاب می کند، یک روز سرزده، برای بازید به بیمارستان می آید.حاجی صحنه ای را می بیند که توصیفش در این چند خط آسان نیست. جوان بسیجی مجروح که بدون رسیدگی روی تخت بیمارستان رها شده است، حاج احمد که همیشه در کارها جدی و بی تعارف است رئیس بیمارستان را می خواهد، یقه او را می گیرد و کشان کشان سمت اتاق آن جوان می برد و توبیخش می کند، که تو چرا به این جوان نرسیده ای؟ چرا جورابهایش را عوض نکرده اید؟😇 بعد حاج احمد، جلوی همه میرود که او را بزند، ریس بیمارستان که منصوب خود حاج احمد است از دستش فرار می کند، حاجی هم، فریاد میزند که امشب بیائی سپاه، می کشمت... آن رئیس بیمارستان می گوید اگر حاجی با کلاشینکف هم مرا میزد باز دوستش داشتم، چون حاج احمد با ما جدی بود اما شبها می آمد ظرفهای پادگان را می شست و توالت ها را تمیز می کرد... 🌹يكي از فرمانده‌هان دمکرات كه روبروي احمد مي‌جنگید، زن و بچه‌اش در شهر بودند و وضعيت زندگي خوبي هم نداشتند. احمد كه شنيده بود آن‌ها اوضاع خوبي ندارند، رفت به همسر او سر زد و حقوق خودش را که آن زمان مبلغ 4 هزار تومان بود با آنان نصف می کردوبه آن‌ها می داد. چند ماه اوضاع اين‌طور بود و اين خانم به شوهرش نامه مي‌نوشت و اين‌ وقایع را برای اوتعريف می کرد. اين‌ طور شد كه اين فرمانده با ٣٠ نفر از اعضای گروه آمدند و به احمد گفت من از بلند بالايي تو نترسيدم اما آمدم ببينم چه كسي است كه وقتي همه همسر من را رها كرده و رفته‌اند، به او كمك مي‌كند. اگر تو این چنین هستی اوستای شما خمینی کیه؟... همین یک انفاق چند هزار تومانی در راه خدا باعث شد که 30 نفر چریک اسلحه به دست با فرمانده شان به او جذب شود... راوی سردار عسگری 🌺کلاه بيت المال 📣آخرين نفري که از عمليات برمي‌گشت خودش بود. يک کلاه خود سرش بود، افتاد ته دره حالا آن طرف دموکرات‌ها بودند و آتش شان هم سنگين. تا نرفت کلاه خود را برنداشت، برنگشت... گفتيم 👈 «اگه شهيد مي‌شدي…؟» گفت 👈 «اين بيت المال بود...» 💠 در زمانی که حاج احمد در منطقه بود، حدود ۳ هزار نفر از افراد گروهک‌های کومله و دمکرات که فریب حرف‌های ضدانقلاب را خورده بودند، خود را به حاج_احمد تسلیم کردند. کاک احمد یکبار در جاده «دزلی» پیرمردی را سوار ماشین کرد، او را به جای خود بر صندلی جلوی ماشین نشاند و خودش پشت وانت نشست. حاج احمد بعد از قرار گرفتن در جریان مشکلات پیرمرد، تصمیم گرفت تا برای او و خانواده‌اش غذا و نفت ببرد. به طوری که او از دزلی تا مله‌خورد که سه ساعت پیاده‌روی دارد، بدون ماشین در حالی که دو گالن نفت نیز به همراه داشت، به منزل آن پیرمرد رفت تا آنها را خوشحال کند. در واقع حاج احمد، اسطوره‌ای بی‌بدیل است. 🔹کردها به هر کسی برادر نمی‌گویند؛ مگر این که مردانگی‌اش برایشان ثابت شده باشد، اما حاج احمد برای همه ما برادر احمد بود. 🌷برشی از زندگی سردار جاوید الاثر, حاج احمد متوسلیان 👤 راوی: ماموستا فتاحی از پیشمرگان مسلمان کرد و از همرزمان حاج احمد متوسلیان https://eitaa.com/nasaye ایتا sapp.ir/ahadisnabvnasayh سروش
شهید تورجی‌زاده مداح بود و عاشقِ حضرتِ زهرا«س». آیت الله میردامادی نقل می‌کرد: بعد از شهادتِ محمد رضا خوابش رو دیدم و بهش گفتم: محمد رضا ! این همه از حضرت زهرا «س» گفتی و خوندی ، چه ثمری برات داشت؟ شهید تورجی ‌زاده بلافاصله گفت: همین‌که در آغوشِ فرزندش حضرت مهدی «ع» جان دادم برام کافیه... 🌷 خاطره‌ای از زندگی مداح شهید محمدرضا تورجی‌زاده 📚منبع: کتاب یا زهرا سلام الله علیها ، صفحه 188 🌸روضه حضرت زهرا(ع) 🌺....توی خط مقدم کارها گره خورده بودو خیلی از بچه ها پرپر شده بودندو خیلی هاهم مجروح شده بودند.حاج حسین خرازی بی قرار بود،اما به رویش نمی آورد، خیلی هاداشتند باور می کردند اینجا آخرشه، یه وضعی شده بود عجیب.توی این گیرودار حاجی اومد بی سم چی را صدا زد و بهش گفت: هر جور شده بابی سیم محمدرضا تورجی زاده را پیدا کن(شهید تورجی زاده فرمانده گردان یا زهرا (س) مداح با اخلاص لشکر بود. او را پیدا کردند حاجی بیسم را گرفت با حالت بغض وگریه از پشت بی سیم گفت: 🌺....تورجی زاده چند خط روضه حضرت زهرا (س) را برامون بخون.اوهم فقط یک بیت زمزمه کردکه دیدم حاجی بی تاب شد.خدا می دونه نفهمیدیم چی شد وقتی به خودمون اومدیم دیدیم بچه ها دارند تکبیر می گویند.الله اکبر الله اکبر،خط را گرفته بودند، عراقی هارا تارو مار کرده بودند،با توسل به حضرت زهرا(س) گره کار باز شده بود... تورجی خونده بود:       " در بین آن دیوار و در       زهــرا صدا می زد پدر       دنبال حیـدر می دوید      از پهلویش خون می چکید      زهرای من، زهرای من..." کتاب شهدا و اهل بیت ناصر کاوه مصاحبه با شهید محمود اسدی از فرماندهان گردان یازهرا(س)از لشگرامام حسین(ع) 🌺 شهدای حضرت زهرایی(س) 📝 👇 🌷محمد رضا هم مداح بود و هم فرمانده ... سفارش کرده بود که رویِ قبرش بنویسند: یا زهرا (س)... اونقدر رابطه‌اش با حضرتِ زهرا(س) قوی بود که مثلِ مادرِ سـادات شهید شد. خمپاره خورده بود به سنگرش. بچه ها رفتند بالایِ سـرش و دیدند که ترکش نشسته به پهلویِ چپ و بازویِ راستش... 📌خاطره‌ای از زندگی مداح شهید محمد رضا تورجی‌زاده https://eitaa.com/nasaye ایتا sapp.ir/ahadisnabvnasayh سروش
😎قاتلین ۵۴۰۰ نفر ، کومله و دمکرات برای فراخوان می دهند، آدمکش هایی که همراه با منافقان، پدر معنوی می باشند.از امروز به گوشه ای از جنایت این گروه های مزدور می پردازیم (۱) ، که عاشق امام خمینی بود ، را خیلی اذیت و آزار می کرده اند. صبح ها او را به طناب می بستند و در آبادی می گرداندند و اعلام می کردند اوجاسوس خمینی است. همه ناخن‌هايش را كشيده بودند... موهای سر او را تراشیده و او را روستا به روستا می گرداندند. شرط رهایی ناهید را توهین به حضرت امام خمینی قرار داده بودند. اما ناهید استقامت کرده و دربرابر این خواسته ی آنها، شهادت را بر زنده بودن و زندگی با ذلت ترجیح داده بود. ناهید در آن زمان هفده سال داشت. كار زيادي از او نخواسته بودند. به او گفتند فقط به خميني توهين كن تا آزادت كنيم؛ همين!... اما همين چيز كوچك براي او خيلي بزرگ بود. آنقدر بزرگ كه حاضر شد به خاطرش ماه‌ها اسارت بكشد، با سر تراشيده در روستاها چرخانده شود. ناخن‌هايش را بكشند و بعد از كلي شكنجه‌هاي ديگر زنده به گورش كنند. براي دختر هفده ساله‌اي کرد كه به بعدها "سميه كردستان" معروف شد، تحمل همه اينها آسانتر بود از توهين به امام و رهبرش...به امام و مقتدایش توهين نكرد و سرانجام كوموله در حالی که هنوز زنده بود, در کمال بی رحمی زنده به گورش كردند https://eitaa.com/nasaye ایتا sapp.ir/ahadisnabvnasayh سروش