eitaa logo
لــبـیک‌یانـاصـح
435 دنبال‌کننده
3.9هزار عکس
1.7هزار ویدیو
78 فایل
🌷بسم ربِّ المهدی🌷 👈خوش اومدین رفقا👉 ادمین: @NASEH_313 🌷بهمون پیام و نظر بدید منتظریم 🌷
مشاهده در ایتا
دانلود
نشر حداکثری
لــبـیک‌یانـاصـح
✍️ #تنها_میان_داعش #قسمت_هشتم 💠 دستم به دیوار مانده و تنم در گرمای شب #آمرلی، از سرمای ترس می‌لرزی
✍️ 💠 برای اولین بار در عمرم احساس کردم کسی به قفسه سینه‌ام چنگ انداخت و قلبم را از جا کَند که هم رگ‌های بدنم از هم پاره شد. در شلوغی ورود عباس و حلیه و گریه‌های کودکانه یوسف، گوشه اتاق در خودم مچاله شده و حتی برای نفس کشیدن باید به گلویم التماس می‌کردم که نفسم هم بالا نمی‌آمد. 💠 عباس و عمو مدام با هم صحبت می‌کردند، اما طوری که ما زن‌ها نشنویم و همین نجواهای پنهان، برایم بوی می‌داد تا با صدای زهرا به حال آمدم :«نرجس! حیدر با تو کار داره.» 💠 شنیدن نام حیدر، نفسم را برگرداند که پیکرم را از روی زمین جمع کردم و به سمت تلفن رفتم. پنهان کردن اینهمه وحشت پیش کسی که احساسم را نگفته می‌فهمید، ساده نبود و پیش از آنکه چیزی بگویم با نگرانی اعتراض کرد :«چرا گوشیت خاموشه؟» همه توانم را جمع کردم تا فقط بتوانم یک کلمه بگویم :«نمی‌دونم...» و حقیقتاً بیش از این نفسم بالا نمی‌آمد و همین نفس بریده، نفس او را هم به شماره انداخت :«فقط تا فردا صبر کن! من دو سه ساعت دیگه می‌رسم ، ان شاءالله فردا برمی‌گردم.» 💠 اما من نمی‌دانستم تا فردا زنده باشم که زیر لب تمنا کردم :«فقط زودتر بیا!» و او وحشتم را به‌خوبی حس کرده و دستش به صورتم نمی‌رسید که با نرمی لحنش نوازشم کرد :«امشب رو تحمل کن عزیزدلم، صبح پیشتم! فقط گوشیتو روشن بذار تا مرتب از حالت باخبر بشم!» خاطرش به‌قدری عزیز بود که از وحشت حمله و تهدید عدنان دم نزدم و در عوض قول دادم تا صبح به انتظارش بمانم. گوشی را که روشن کردم، پیش از آمدن هر پیامی، شماره عدنان را در لیست مزاحم قرار دادم تا دیگر نتواند آزارم دهد، هر چند کابوس وحشیانه‌اش لحظه‌ای راحتم نمی‌گذاشت. 💠 تا سحر، چشمم به صفحه گوشی و گوشم به زنگ تلفن بود بلکه خبری شود و حیدر خبر خوبی نداشت که با خانه تماس گرفت تا با عمو صحبت کند. اخبار حیدر پُر از سرگردانی بود؛ مردم تلعفر در حال فرار از شهر، خانه فاطمه خالی و خبری از خودش نیست. فعلاً می‌مانَد تا فاطمه را پیدا کند و با خودش به بیاورد. 💠 ساعتی تا سحر نمانده و حیدر به‌جای اینکه در راه آمرلی باشد، هنوز در تلعفر سرگردان بود در حالی‌که داعش هر لحظه به تلعفر نزدیک‌تر می‌شد و حیدر از دستان من دورتر! عمو هم دلواپس حیدر بود که سرش فریاد زد :«نمی‌خواد بمونی، برگرد! اونا حتماً خودشون از شهر رفتن!» ولی حیدر مثل اینکه جزئی از جانش را در تلعفر گم کرده باشد، مقاومت می‌کرد و از پاسخ‌های عمو می فهمیدم خیال برگشتن ندارد. 💠 تماسش که تمام شد، از خطوط پیشانی عمو پیدا بود نتوانسته مجابش کند که همانجا پای تلفن نشست و زیر لب ناله زد :«می‌ترسم دیگه نتونه برگرده!» وقتی قلب عمو اینطور می‌ترسید، دل من حق داشت پَرپَر بزند که گوشی را برداشتم و دور از چشم همه به حیاط رفتم تا با حیدر تماس بگیرم. 💠 نگاهم در تاریکی حیاط که تنها نور چراغ ایوان روشنش می‌کرد، پرسه می‌زد و انگار لابلای این درختان دنبال خاطراتش می‌گشتم تا صدایش را شنیدم :«جانم؟» و من نگران همین جانش بودم که بغضم شکست :«حیدر کجایی؟ مگه نگفتی صبح برمی‌گردی؟» نفس بلندی کشید و مأیوسانه پاسخ داد :«شرمندم عزیزم! بدقولی کردم، اما باید فاطمه رو پیدا کنم.» و من صدای پای داعش را در نزدیکی آمرلی و حوالی تلعفر می‌شنیدم که با گریه التماسش کردم :«حیدر تو رو خدا برگرد!» 💠 فشار پیدا نکردن فاطمه و تنهایی ما، طاقتش را تمام کرده بود و دیگر تاب گریه من را نداشت که با خشمی تشر زد :«گریه نکن نرجس! من نمی‌دونم فاطمه و شوهرش با سه تا بچه کوچیک کجا آواره شدن، چجوری برگردم؟» و همین نهیب عاشقانه، شیشه شکیبایی‌ام را شکست که با بی‌قراری کردم :«داعش داره میاد سمت آمرلی! می‌ترسم تا میای من زنده نباشم!» 💠 از سکوت سنگینش نفهمیدم نفسش بنده آمده و بی‌خبر از تپش‌های قلب عاشقش، دنیا را روی سرش خراب کردم :«اگه من داعشی‌ها بشم خودمو می‌کُشم حیدر!» به‌نظرم جان به لبش رسیده بود که حرفی نمی‌زد و تنها نبض نفس‌هایش را می‌شنیدم. هجوم گریه گلوی خودم را هم بسته بود و دیگر ضجه می‌زدم تا صدایم را بشنود :«حیدر تا آمرلی نیفتاده دست داعش برگرد! دلم می‌خواد یه بار دیگه ببینمت!» 💠 قلبم ناله می‌زد تا از تهدید عدنان هم بگویم و دلم نمی‌آمد بیش از این زجرش بدهم که غرّش وحشتناکی گوشم را کر کرد. در تاریکی و تنهایی نیمه شب حیاط، حیران مانده و نمی‌خواستم باور کنم این صدای انفجار بوده که وحشتزده حیدر را صدا می‌کردم، اما ارتباط قطع شده و دیگر هیچ صدایی نمی‌آمد... ✍️نویسنده: ✴️ کانال فرهنگی مذهبی (دست خط روی میز) http://eitaa.com/joinchat/2494627883C8bd4806938
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📶☑☑📶 📚داستان 🔴ارتباط با نامحرم⛔ داستان بسیار زیبا و آموزنده ایست مخصوصا برای بعضی از دختر خانم ها حتما بخونید؟🌸 سرکلاس بحث این بود که چرا بعضی از پسرهایی که هر روز بایک دختری ارتباط دارند. دنبال دختری که تا به حال با هیچ پسری ارتباط نداشته اند برای ازدواج می گردند؟ اصلا برایمان قابل هضم نبود که همچین پسرهایی دنبال این طور دخترها برای زندگیشان باشند؟🙁 این وسط استادمان 👨 خاطره ای را از خودش تعریف کرد. ایشان تعریف میکردند من در فلان دانشگاه ، مشاور دانشجوها بودم☺️ روزی دختری که قبلا هم با او کلاس داشتم وارد اتاقم شد ، سر و وضع مناسبی از لحاظ حجاب نداشت😣😣سر کلاس هم که بودیم مدام تیکه می انداخت و با پسرا کل کل می کرد و بگو بخند داشت😔دختر شوخی بود و در عین حال ظاهر شادی داشت. سلام کرد گفت حاج آقا من میخواستم در مورد مسئله ایی با شما صحبت کنم ، اجازه هست؟ گفتم بفرمایید و شروع کرد به تعریف کردن. راستش حاج آقا توی کلاس من خاطر یه پسرَ رو میخوام ☺️ولی اصلا روم نمیشه بهش بگم☹️میخوام شما واسطه بشید و بهش بگید، آخه اونم مثل خودم من خیلی راحت باهام صحبت میکنه و شوخی میکنه😑روحیاتمون باهم می خوره، باهام بگو بخند داره خیلی راحت تر از دختر های دیگه ای که در دانشکده هستن بامن ارتباط برقرار میکنه و حرف میزنه 😑😣😔 از چشم هاش معلومه اونم منو دوست داره ولی من روم نمیشه این قضیه رو بهش بگم میخواستم شما واسطه بشید و این قضیه رو بهش بگید.😊 حرفش تمام شد و سریع به بهانه ایی که کلاسش دیر شده از من خداحافظی کرد و رفت. در را نبسته همان پسری که دختر بخاطر او بامن سر صحبت رو باز کرده بود وارد اتاق شد🙂به خودم گفتم حتما این هم بخاطر این دخترک آمده چقدر خوب که خودش آمده و لازم هم نیست من بخواهم نقش واسطه رو بازی کنم پسر حرفش رو اینطور شروع کرد که : من در کلاس هایی که میرم ، دختری چشم من رو بد جور گرفته ، میخوام بهش درخواست ازدواج بدم ، ولی اصلا روم نمیشه و نمی دونم چطوری بهش بگم؟ بهش گفتم اون دختر کیه : گفت خانم فلانی چشم هام گرد شد 😦😮😯دختری رو معرفی کرد که در دانشکده به «مریم مقدس» معروف بود؟😳 گفتم تو که اصلا به این دختر نمی خوری من باهاش چندتا کلاس داشتم، این دختر خیلی سرسنگین و سر به زیر ِ👏👏👏بی زبونی و حیائی که اون داره من تا الان توی هیچ کدوم از دخترهای این دانشکده ندیدم👏👌👌ولی تو ماشاءالله روابط عمومیت بیسته فکر میکنم خانم فلانی (همون دختری که قبل از این پسر وارد اتاق شد و از من خواست واسطه میان او و این پسر شوم) بیشتر مناسب شما باشه نگذاشت حرفم تمام شود و شروع کرد به پاسخ دادن من از دختر هایی که خیلی راحت با نامحرم ارتباط برقرار میکنن بدم میاد ، من دوست دارم زن زندگی ام فقط مال خودم باشه ، دوست دارم بگو بخند هاشو فقط با مرد زندگیش بکنه ، زیبایی هاش فقط مال مرد زندگیش باشه ، همه دردو دل هاشو با مرد زندگی ش بکنه ، حالا شما به من بگید با دختری که همین الان و قبل از ازدواج هیچی برای مرد آینده اش جا نذاشته من چطوری بتونم باهاش زندگی کنم؟ من همون دختر سر به زیر سرسنگینی رو میخوام که لبخندشو هیچ مردی ندیده ، همون دختری رو میخوام که میره ته کلاس میشینه و حواسش به جای اینکه به این باشه که کدوم پسر حرفی میزنه تا جوابش رو بده چاردنگ به درسش ِ و نمراتش عالی 👁🗨 👁🗨 همون دختری که حجب و حیاءش باعث شده هیچ مردی به خودش اجازه نده باهاش شوخی کنه و من هم بخاطر همین مزاحم شما شدم چون اونقدر باوقاره که اصلا به خودم جرات ندادم مستقیم درخواستم رو بگم. 📢(اللهم عجل لولیک الفرج ان شاءالله )
﷽ 🔶نقدی بر تعیینِ وقت ظهور از جانب برخی به ظاهر اهل فضل! 🔹فرض می کنیم اینکه می گویند ظهور در فلان وقت صورت می‌گیرد، صحیح باشد این مطالب برای کسی مفید است و به درد کسی می‌خورد که زمان ظهور حضرت را درک کند؛ اگر شخصی قبل از ظهور از دنیا برود، ظهور حضرت به چه درد می‌خورد و چه فایده ای برای او دارد؟! گیرم امام زمان علیه السّلام دو ماه دیگر ظهور کند و از طرفی من هم بدانم یک هفتۀ دیگر از دنیا می‌روم؛ این ظهور امام به چه درد من می‌خورد و چه نفعی برای کمال من دارد؟! 🔹از طرفی اگر قرار بر این باشد که بگوییم ظهور حضرت در آن موقع؛ یعنی یک ماه دیگر، برای من فایده دارد پس برای کسی که هزار سال پیش از دنیا رفته است نیز فایده دارد! در نتیجه این همان معنای ”ولایتِ غیبی“ است که ظاهر و باطن ندارد و سررشتۀ همه امور به‌ دست او است. ...بنابراین سرِ مردم را با تعیین وقت ظهور، گرم کردن صحیح نیست! چرا انسان واقعیت را مطرح نکند؟! 🔹...امام حقّ محض و طهارت محض است، امام علیه السّلام قُدس و صفای محض است. این مطلب نیاز به هیچ محکی ندارد؛ شما وقتی که در وجود خودتان حالت روحانیت دیدید، بدانید که در آن موقع مورد توجه حضرت هستید! اگر در خودتان حالت روحانیت ندیدید بدانید مورد توجه نیستید؛ دیگر محک زدن نمی‌خواهد! 🔺حال اگر امام زمان علیه السلام بیاید و شما او را بدون این "ارتباط باطنی" ببینید چه فایده و نتیجه ای دارد!؟ 🔹اگر خدا توفیق داد که چشممان به جمال منوّر امام زمان علیه السّلام روشن بشود _که با دنیا و آ‌خرت برابری نمی‌کند_ چه بهتر! و اگر توفیق پیدا نکردیم آیا باید بنشینیم و دست روی دست بگذاریم و همین‌طور عاطل و باطل بمانیم تا اینکه امام زمان علیه السّلام ظهور کند؟!! شاید اراده و مشیت الهی بر زیارت جمال منوّرِ ایشان تعلق نگرفته باشد!! 🎙حضرت آیت الله سید محمد محسن حسینی طهرانی قدّس الله سرّه 📚 پرسش_پاسخ جلسه دوم، با تلخیص علیه السلام @delneveshte_13
با سلام همراهان گرامی شرمنده که این ایام مطالب کمتر گذاشته شده و برخی موضوعات گذاشته نشده دلیلش این هست که بنده کمی دستم بند شده و واقعا وقت نمیکنم آگه از بین عزیزان کسی هست که بتونه کمک کنه کانال دوباره یه نفس تازه بگیره به بنده پیام بده 🆔 @yamahdi311
دیدی رفیق.. این جونی که داریم چقدر برامون عزیزه.. یه ویروس اینطور ترس به دل‌ها انداخته.. تازه معلوم نیست حتما جونت رو بگیره.. حالا میفهمی سختی از جون گذشتن رو..؟! شهدا از عزیزترین چیزی که داشتند گذشتند..
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا