eitaa logo
✅ محسن ناصحی
817 دنبال‌کننده
190 عکس
115 ویدیو
2 فایل
شعر آیینی
مشاهده در ایتا
دانلود
... اما غمی دارم که آن را نیست پایانی داغی که می سوزاندم شاید نمی دانی زیر غلاف و تازیانه خورد شد بازو زهرا به مسجد رفت اما دست بر پهلو زهرا به مسجد رفت ، اما گرم فریاد است سلمان ! بگو مسجد چرا در لرزه افتاد است فریادهای فاطمه دیوار را لرزاند سلمان بگو دیدی که مسجد را صدا لرزاند زهرا اگر نفرین کند دنیا نمی ماند مسجد فرو می ریزد و بر پا نمی ماند تنها نمی ماند علی وقتی که زهرا هست - پهلوی او‌ هم‌ بشکند - زخمی است ، اما هست سرباز مولا می شود وقتی علی تنهاست زهراست حیدر ، ای جماعت ! مرتضی زهراست وقتی که مسجد در دل لات و هبل شد گم بتخانه با مسجد چه فرقی می کند مردم! منبر بدون مرتضی چوب است و جز این نیست بی مرتضی هرجا که باشی حرفی از دین نیست مردم ! فدک ارثیه ی قانونی زهراست آیا غلاف و تازیانه اجر ذی القرباست؟! زهرای مجروح علی آن روز غوغا کرد دست علی را فاطمه با خطبه اش وا کرد حیدر به زهرا گفت ؛ ما بی هم چه می کردیم؟! زهرا بیا با هم به سمت خانه برگردیم می دانم از بس درد داری ناتوانی تو اما عزیزم با علی باید بمانی تو با من بیا این روزها غوغاست در خانه زهرا به زینب فکر کن تنهاست در خانه همپای حیدر ! دست در دست علی بگذار حالا که اذیت می شوی کم کم قدم بردار هم صحبت تنهائیم ! تا خانه راهی نیست باید بمانی ، بی تو حیدر را پناهی نیست من بی تو بغضم ، گریه ام ، فریاد خاموشم باید بمانی بار غم برداری از دوشم زهرا چرا هی دست را بر گونه می گیری زهرا بگو از مرتضایت رو نمی گیری الجار ثم الدار می‌خواندی تو قبل از این حالا چرا عجّل وفاتی می کنی تلقین هر شب دعایت می کنم ، با من بمانی کاش زهرا بمان ، شبها تو سقای حسینم باش t.me/nasehi_mohsen https://eitaa.com/nasehi_mohsen
كوثر جاري نوري و دو زمزم داري هرچه شايسته ی عشق است فراهم داري   احمدي روي و علي خوي ، عجب زهرايي! آنچه خوبان همه دارند تو با هم داري   هاجري؟آسيه‌اي؟ نه ، تو فقط فاطمه‌اي كه به تعظيم دوصد هاجر و مريم داري   غم حيدر غم زهراست ، خدا می داند تو به اندازه غمهاي علي غم داري   چارده‌مرتبه در سوگ خدا روضه شدي چارده قرنِ تمام است محرّم داري   از غمت عالم و آدم پُر داغند و هنوز چقدر سينه‌زن و مرثيه‌خوان كم داري   چادر خاكي تو پرچم اين هيأتهاست به خودت فاطمه سوگند تو پرچم‌داري
باران دوباره پنجره را بی قرار کرد ابر آسمان چشم مرا سوگوار کرد طوفان گرفت و شاخه ی یاس از کمر شکست ماندم که باد با نفس گل چه کار کرد؟ بر فصل باغ ، برف زمستان نشست و بعد سرما وزید و باغچه را بی بهار کرد در سینه ی علی همه شب سیب ریشه داشت آتش ، نهال سیب علی را انار کرد ما را به حسرتی ابدی مبتلا گذاشت آن غربتی که فاطمه را بی مزار کرد
بی اذن زهرا و علی، در هم نمی زد این خانه را جبریل با پر هم نمی زد محض تبرک پشت در می رفت ، حتی پر سمت در می بُرد ، آخر هم نمی زد این خانه حرمت داشت ، در این کوچه حتی در را به آرامی ، پیمبر هم نمی زد در با لگد وا شد ولی این ضربه را باد حتی به پهلوی صنوبر هم نمیزد این در فقط با دست زهرا باز می شد ایکاش در ، این اصل را بر هم نمی زد
گیرم آتش به جفا، در که نباید می سوخت آشیان سوخت ، کبوتر که نباید می سوخت آتش اینبار گلستان نشد انگار ولی باغ و بستان پبمبر که نباید می سوخت کینه دارند اگر مردم شهر از پدرم وسط حادثه مادر که نباید می سوخت آتش افتاد در این مزرعه، گندمها سوخت همه ی حاصل حیدر که نباید می سوخت زیر خاکستر در شعله گرفت آتش باز خیمه ها سوخته ،معجر که نباید می سوخت ظهر اگر سوخت برادر وسط معرکه ، عصر چادر خاکی خواهر که نباید می سوخت . از تنور آمده بابا وسط تشت ، ولی اینقدر هم دل دختر که نباید می سوخت نه فقط شمع نه پروانه که در این آتش سوخت از غصه دل هرکه نباید می سوخت
یارب آشفته تر از این مپسندی ما را بیش از این خسته و غمگین مپسندی ما را سهم ما در غم‌ همسایه قنوت است و‌ دعا غافل از فرصت آمین مپسندی ما را گر به آرامش کاشانه ی خود خرسندیم فارغ از رنج فلسطین مپسندی ما را فاطمه پشت در از حفظ ولایت می گفت شیعه ی بی خبر از دین مپسندی ما را هل أتی را ننوشتی که فقط خوانده شود بی خبر از غم مسکین مپسندی ما را حیدر از شیعه ی خود مالک اشتر می خواست در صف خدعه ی صفّین مپسندی ما را کو شهادت که مرا زنده کند موقع مرگ مُرده در لحظه ی تدفین مپسندی ما را
صبح ازل الله اکبر یادمان داد اسلام را آن روز حیدر یادمان داد قرآن نمی خواندیم اما سوره ی حمد با دست های بسته کوثر یادمان داد زهرا اصول دین به ما آموخت وقتی توحید را در آتش در یادمان داد پای علی ماندن در آتش سوختن بود ایثار را زهرای اطهر یادمان داد هر کس که زهرا را بیازارد مرا نیز آری برائت را پیمبر یادمان داد ما داغ محسن را نفهمیدیم و بعداً در کربلا حلقوم اصغر یادمان داد غم های حیدر را به جان خود خریدیم سختی کشیدن را ابوذر یادمان داد ما خادم زهرا شدیم الحمدلله فضه به ما آموخت ، قنبر یادمان داد در کودکی با مِهر زهرا شیر خوردیم مِهرش اگر با ماست ، مادر یادمان داد ما عاشقیم این عاشقی را نیز بابا از کودکی در پای منبر یادمان داد شکر خدا در گریه ی ما معرفت بود زهرا میان اشک ها فریادمان داد
مائیم فدائیان راه زینب ماندیم هنوز جان به کف جان بر لب ثابت شده ما مدافعان حرمیم از بسکه شهید می دهد این مکتب
قیام سرخی اگر هست از قیام فاطمه داریم که ما هرآنچه که داریم از مرام فاطمه داریم نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق، هان چه نشستید؟ مگر نه زندگی خویش از دوام فاطمه داریم نه، انقلاب نکردیم تا درون کوفه بپوسیم که هست کرببلایی اگر، به نام فاطمه داریم به فکر خانه ی همسایه ایم، نان‌ و‌ مختصری عشق اگر به سفره ی ما هست از کلام فاطمه داریم یقین که صبح ازل ما سلام داده ایم به نورش که شام روز ابد چشم بر سلام فاطمه داریم غلام فاطمه در حشر غصّه ای به سینه ندارد که ما امید شفاعت هم از غلام فاطمه داریم