ایةالله بهجت (ره) ایةالله مجتهدی (ره)
📚 #تنها_میان_داعش ✍🏻 نویسنده : #فاطمه_ولی_نژاد ❤️ #قسمت_سی_سوم 💠 دیگر گرمای هوا در این دخمه نفسم
📚 #تنها_میان_داعش
✍🏻 نویسنده : #فاطمه_ولی_نژاد
❤️ #قسمت_سی_چهارم
💠 چانهام روی دستش میلرزید و میدید از این #معجزه جانم به لب رسیده که با هر دو دستش به صورتم دست کشید و #عاشقانه به فدایم رفت :«بمیرم برات نرجس! چه بلایی سرت اومده؟» و من بیش از هشتاد روز منتظر همین فرصت بودم که بین دستانش صورتم را رها کردم و نمیخواستم اینهمه مرد صدایم را بشنوند که در گلویم ضجه میزدم و او زیر لب #حضرت_زهرا (سلاماللهعلیها) را صدا میزد.
هر کس به کاری مشغول بود و حضور من در این معرکه طوری حال حیدر را به هم ریخته بود که دیگر موقعیت اطراف از دستش رفت، در ماشین را باز کرد و بین در مقابل پایم روی زمین نشست.
💠 هر دو دستم را گرفت تا مرا به سمت خودش بچرخاند و میدیدم از #غیرت مصیبتی که سر ناموسش آمده بود، دستان مردانهاش میلرزد. اینهمه تنهایی و دلتنگی در جام جملاتم جا نمیشد که با اشک چشمانم التماسش میکردم و او از بلایی که میترسید سرم آمده باشد، صورتش هر لحظه برافروختهتر میشد.
میدیدم داغ غیرت و غم قلبش را آتش زده و جرأت نمیکند چیزی بپرسد که تمام توانم را جمع کردم و تنها یک جمله گفتم :«دیشب با گوشی تو پیام داد که بیام کمکت!» و میدانست موبایلش دست عدنان مانده که خون #غیرت در نگاهش پاشید، نفسهایش تندتر شد و خبر نداشت عذاب عدنان را به چشم دیدهام که با صدایی شکسته خیالش را راحت کردم :«قبل از اینکه دستش به من برسه، مُرد!»
💠 ناباورانه نگاهم کرد و من شاهدی مثل #امیرالمؤمنین (علیهالسلام) داشتم که میان گریه زمزمه کردم :«مگه نگفتی ما رو دست امیرالمؤمنین (علیهالسلام) امانت سپردی؟ بهخدا فقط یه قدم مونده بود...»
از تصور تعرض عدنان ترسیدم، زبانم بند آمد و او از داغ غیرت گُر گرفته بود که مستقیم نگاهم میکرد و من هنوز تشنه چشمانش بودم که باز از نگاهش قلبم ضعف رفت و لحنم هم مثل دلم لرزید :«زخمی بود، #داعشیها داشتن فرار میکردن و نمیخواستن اونو با خودشون ببرن که سرش رو بریدن، ولی منو ندیدن!»
💠 و هنوز وحشت بریدن سر عدنان به دلم مانده بود که مثل کودکی از ترس به گریه افتادم و حیدر دستانم را محکمتر گرفت تا کمتر بلرزد و زمزمه کرد :«دیگه نترس عزیزدلم! تو امانت من دست #امیرالمؤمنین (علیهالسلام) بودی و میدونستم آقا خودش مراقبته تا من بیام!»
و آنچه من دیده بودم حیدر از صبح زیاد دیده و شنیده بود که سری تکان داد و تأیید کرد :«حمله سریع ما غافلگیرشون کرد! تو عقب نشینی هر چی زخمی و کشته داشتن سرشون رو بریدن و بردن تا تلفاتشون شناسایی نشه!»
💠 و من میخواستم با همین دست لرزانم باری از دوش دلش بردارم که #عاشقانه نجوا کردم :«عباس برامون یه #نارنجک اورده بود واسه روزی که پای داعش به شهر باز شد! اون نارنجک همرام بود، نمیذاشتم دستش بهم برسه...» که از تصور از دست دادنم تنش لرزید و عاشقانه تشر زد :«هیچی نگو نرجس!»
میدیدم چشمانش از عشقم به لرزه افتاده و حالا که آتش غیرتش فروکش کرده بود، لالههای #دلتنگی را در نگاهش میدیدم و فرصت عاشقانهمان فراخ نبود که یکی از رزمندهها به سمت ماشین آمد و حیدر بلافاصله از جا بلند شد.
💠 رزمنده با تعجب به من نگاه میکرد و حیدر او را کناری کشید تا ماجرا را شرح دهد که دیدم چند نفر از مقابل رسیدند. ظاهراً از #فرماندهان بودند که همه با عجله به سمتشان میرفتند و درست با چند متر فاصله مقابل ماشین جمع شدند.
با پشت دستم اشکهایم را پاک میکردم و هنوز از دیدن حیدر سیر نشده بودم که نگاهم دنبالش میرفت و دیدم یکی از فرماندهها را در آغوش کشید.
💠 مردی میانسال با محاسنی تقریباً سپید بود که دیگر نگاهم از حیدر رد شد و محو سیمای #نورانی او شدم. چشمانش از دور به خوبی پیدا نبود و از همین فاصله آنچنان آرامشی به دلم میداد که نقش غم از قلبم رفت.
پیراهن و شلواری خاکی رنگ به تنش بود، چفیهای دور گردنش و بیدریغ همه رزمندگان را در آغوش میگرفت و میبوسید. حیدر چند لحظه با فرماندهان صحبت کرد و با عجله سمت ماشین برگشت.
💠 ظاهراً دریای #آرامش این فرمانده نه فقط قلب من که حال حیدر را هم بهتر کرده بود. پشت فرمان نشست و با آرامشی دلنشین خبر داد :«معبر اصلی به سمت شهر باز شده!»
ماشین را به حرکت درآورد و هنوز چشمانم پیش آن مرد جا مانده بود که حیدر ردّ نگاهم را خواند و به عشق سربازی اینچنین فرماندهای سینه سپر کرد :«#حاج_قاسم بود!»
💠 با شنیدن نام حاج قاسم به سرعت سرم را چرخاندم تا پناه مردم #آمرلی در همه روزهای #محاصره را بهتر ببینم و دیدم همچنان رزمندهها مثل پروانه دورش میچرخند و او با همان حالت دلربایش میخندد...
ادامه دارد..
❌کپی رمان بی اجازه ممنوع❌
🔅سلامتی #امام_زمان (عج)صلوات🔅
•┈┈••✾❀🌺❀✾••┈┈•
🔅نسیـــم بهشـــت
🔅 @nasemebehesht
ایةالله بهجت (ره) ایةالله مجتهدی (ره)
📚 #تنها_میان_داعش ✍🏻 نویسنده : #فاطمه_ولی_نژاد ❤️ #قسمت_سی_چهارم 💠 چانهام روی دستش میلرزید و م
📚 #تنها_میان_داعش
✍🏻 نویسنده : #فاطمه_ولی_نژاد
❤️ #قسمت_سی_پنجم
💠 حیدر چشمش به جاده و جمعیت رزمندهها بود و دل او هم پیش #حاج_قاسم جا مانده بود که مؤمنانه زمزمه کرد :«عاشق #سید_علی_خامنهای و #حاج_قاسمم!»
سپس گوشه نگاهی به صورتم کرد و با لبخندی فاتحانه شهادت داد :«نرجس! بهخدا اگه #ایران نبود، آمرلی هم مثل سنجار سقوط میکرد!» و در رکاب حاج قاسم طعم قدرت #شیعه را چشیده بود که فرمان را زیر انگشتانش فشار داد و برای #داعش خط و نشان کشید :«مگه شیعه مرده باشه که حرف #سید_علی و #مرجعیت روی زمین بمونه و دست داعش به کربلا و نجف برسه!»
💠 تازه میفهمیدم حاج قاسم با دل عباس و سایر #مدافعان شهر چه کرده بود که مرگ را به بازی گرفته و برای چشیدن #شهادت سرشان روی بدن سنگینی میکرد و حیدر هنوز از همه غمهایم خبر نداشت که در ترافیک ورودی شهر ماشین را متوقف کرد، رو به صورتم چرخید و با اشتیاقی که از آغوش حاج قاسم به دلش افتاده بود، سوال کرد :«عباس برات از #حاج_قاسم چیزی نگفته بود؟»
و عباس روزهای آخر آیینه حاج قاسم شده بود که سرم را به نشانه تأیید پایین انداختم، اما دست خودم نبود که اسم برادر #شهیدم شیشه چشمم را از گریه پُر میکرد و همین گریه دل حیدر را خالی کرد.
💠 ردیف ماشینها به راه افتادند، دوباره دنده را جا زد و با نگرانی نگاهم میکرد تا حرفی بزنم و دردی جز داغ عباس و عمو نبود که حرف را به هوایی جز هوای #شهادت بردم :«چطوری آزاد شدی؟»
حسم را باور نمیکرد که به چشمانم خیره شد و پرسید :«برا این گریه میکنی؟» و باید جراحت جالی خالی عباس و عمو را میپوشاندم و همان نغمه نالههای حیدر و پیکر #مظلومش کم دردی نبود که زیر لب زمزمه کردم :«حیدر این مدت فکر نبودنت منو کشت!»
💠 و همین جسارت عدنان برایش دردناکتر از #اسارت بود که صورتش سرخ شد و با غیظی که گلویش را پُر کرده بود، پاسخ داد :«اون شب که اون نامرد بهت زنگ زد و #تهدیدت میکرد من میشنیدم! به خودم گفت میخوام ازت فیلم بگیرم و بفرستم واسه دخترعموت! بهخدا حاضر بودم هزار بار زجرکشم کنه، ولی با تو حرف نزنه!»
و از نزدیک شدن عدنان به #ناموسش تیغ غیرت در گلویش مانده و صدایش خش افتاد :«امروز وقتی فهمیدم کشونده بودت تو اون خونه خرابه، مرگ رو جلو چشام دیدم!» و فقط #امیرالمؤمنین مرا نجات داده و میدیدم قفسه سینهاش از هجوم #غیرت میلرزد که دوباره بحث را عوض کردم :«حیدر چجوری اسیر شدی؟»
💠 دیگر به ورودی شهر رسیده و حرکت ماشینها در استقبال مردم متوقف شده بود که ترمز دستی را کشید و گفت :«برای شروع #عملیات، من و یکی دیگه از بچهها که اهل آمرلی بودیم داوطلب شناسایی منطقه شدیم، اما تو کمین داعش افتادیم، اون #شهید شد و من زخمی شدم، نتونستم فرار کنم، #اسیرم کردن و بردن سلیمان بیک.»
از تصور درد و #غربتی که عزیز دلم کشیده بود، قلبم فشرده شد و او از همه عذابی که عدنان به جانش داده بود، گذشت و تنها آخر ماجرا را گفت :«یکی از شیخهای سلیمان بیک که قبلا با بابا معامله میکرد، منو شناخت. به قول خودش نون و نمک ما رو خورده بود و میخواست جبران کنه که دو شب بعد فراریم داد.»
💠 از #اعجازی که عشقم را نجات داده بود دلم لرزید و ایمان داشتم از کرم #کریم_اهل_بیت (علیهمالسلام) حیدرم سالم برگشته که لبخندی زدم و پس از روزها برایش دلبرانه ناز کردم :«حیدر نذر کردم اسم بچهمون رو حسن بذاریم!» و چشمانش هنوز از صورتم سیر نشده بود که عاشقانه نگاهم کرد و نازم را خرید :«نرجس! انقدر دلم برات تنگ شده که وقتی حرف میزنی بیشتر تشنه صدات میشم!»
دستانم هنوز در گرمای دستش مانده و دیگر تشنگی و گرسنگی را احساس نمیکردم که از جام چشمان مستش سیرابم کرده بود.
💠 مردم همه با پرچمهای #یاحسین و #یا_قمر_بنی_هاشم برای استقبال از نیروها به خیابان آمده بودند و اینهمه هلهله خلوت عاشقانهمان را به هم نمیزد.
بیش از هشتاد روز #مقاومت در برابر داعش و دوری و دلتنگی، عاشقترمان کرده بود که حیدر دستم را میان دستانش فشار داد تا باز هم دلم به حرارت حضورش گرم شود و باور کنم پیروز این جنگ ناجوانمردانه ما هستیم.
🌹🍃پایان🌹🍃
┄┅┅✿💐🍃💕🌹🌸✿┅┅┄
❌کپی رمان بی اجازه ممنوع❌
🔅سلامتی #امام_زمان (عج)صلوات🔅
🔅نسیـــم بهشـــت
🔅 @nasemebehesht
🏮 #امیرالمؤمنین علی علیه السلام :
📭 أَلاَ وَ هِيَ الْمُتَصَدِّيَةُ الْعَنُونُ وَ الْجَامِحَةُ الْحَرُونُ وَ الْمَائِنَةُ الْخَؤُونُ وَ الْجَحُودُ الْکَنُودُ وَ الْعَنُودُ الصَّدُودُ وَ الْحَيُودُ الْمَيُودُ
📮 اوصاف دنیا :
آگاه باشيد دنيا همچون زن هرزه عشوه گر و خودنمايى است که مردم را به سوى خود فرا مى خواند و يا همچون حيوان سرکشى صاحبش را از خود مى راند، دروغگويى است پر خيانت، ناسپاسى است حق نشناس و دشمنى است باز دارنده و پشت کننده اى است مضطرب و نگران
📚 #نهج_البلاغه ، #خطبه ۱۹۱
✅روایتی از شباهت حضرت امیرالمؤمنین سلام الله علیه با هارون عليهالسلام
حدثنا أحمد بن محمد عن علي بن الحكم عن ربيع بن محمد المسلي عن عبد الله بن سليمان عن أبي عبد الله عليهالسلام قال: لَمَّا أُخْرِجَ بِعَلِیٍّ (علیه السلام) مُلَبَّباً وَقَفَ عِنْدَ قَبْرِ النَّبِیِّ (صلیاللهعلیهوآلهوسلم) قَالَ یَا ابْنَأُمَّ إِنَّ الْقَوْمَ اسْتَضْعَفُونِی وَ کادُوا یَقْتُلُونَنِی قَالَ فَخَرَجَتْ یَدٌ مِنْ قَبْرِ رَسُولِ اللَّهِ (صلیاللهعلیهوآلهوسلم) یَعْرِفُونَ أَنَّهَا یَدُهُ وَ صَوْتٌ یَعْرِفُونَ أَنَّهُ صَوْتُهُ نَحْوَ أبیبَکْرٍ یَا هَذَا أَکَفَرْتَ بِالَّذِی خَلَقَکَ مِنْ تُرابٍ ثُمَّ مِنْ نُطْفَهًٍْ ثُمَّ سَوَّاکَ رَجُلًا.
🔰ترجمه
امام صادق عليهالسلام فرمود: زمانی که حضرت علی (علیه السلام) را از منزل بیرون آوردند و کشانکشان [به مسجد] بردند، ایشان بالای قبر پیامبر صلیاللهعلیهوسلم ایستاد و عرض کرد: «ای فرزند مادر همانا این مرا به استضعاف کشیدند و نزدیک بود مرا بکشند»{اعراف/۱۵۰}
در همان زمان دستی از قبر رسول خدا خارج شد که همه فهمیدند که دست خود ایشان است، و صدایی [شنیده شد] که همه فهمیدند که صدای ایشان است؛ و رو به ابوبکر گفته شد: ای شخص!
"آیا به خدایی که تو را از خاک، و سپس از نطفه آفرید، و پس از آن تو را مرد کاملی قرار داد، کافر شدی؟!."{کهف/۳۷}
📚بصائر الدرجات في فضائل آل محمد صلى الله عليهم، ج1، ص: 275
#امیرالمؤمنین
#غدیر
#سقیفه
#حدیث_منزلت
🔶 پیام غدیر، شناخت حق است!
🔹امیرالمؤمنین علیه السلام میفرماید «اِعرِفِ الحقَ تَعرِف اَهلَه: حق را بشناس تا اهل آن را بشناسی!» حضرت همۀ معیارها را با این ملاک کنار میزنند و راه را نشان میدهند. یعنی به پسر پیغمبر بودن نگاه نکن؛ به خلیفهٔ مسلمین بودن هم نگاه نکن! با اینکه خود حضرت خلیفه و حاکم مسلمین بودند اما میفرماید: «خودِ من هم محکوم این قاعده هستم»
🔹ملاک، موقعیت افراد نیست؛ بلکه ملاک این است که چقدر به گفتههای خود پایبند است. چون اگر بگویند به جایگاه «خلیفه بودنِ من» نگاه کن، فردا حضرت شهید میشود و یکی مثل معاویه در ظاهر، عنوان خلیفه پیدا میکند آنوقت باید نزد معاویه بروی!!
🔹به «داماد پیغمبر بودنِ من» هم نگاه نکن که شرافتی در این مسئله نیست! همانطور که عثمان هم داماد پیغمبر بود ولی دختر پیغمبر را زد و کشت.
🔹نه به عایشه که زن پیغمبر است نگاه کن و نه به منِ علیبنابیطالب که خلیفه یا داماد پیغمبر هستم نگاه کن؛ بلکه «برو ملاکهای حق و باطل را بدست بیاور، دیگر مطلب تمام است!»
🎙. حضرت آیة الله حاج سید محمد محسن حسینی طهرانی قدّس الله سرّه
🔈. برگرفته از #مجلس_شرح_حدیث_عنوان_بصری جلسه 176.
#عید_غدیر #ولایت #امیرالمؤمنین علیهالسلام #هدایت #حقگرائی #ظاهرگرائی #ماتریالیسم_دینی
🌳 #امیرالمؤمنین علی علیه السلام :
💊 لاَ خَيْرَ فِي الصَّمْتِ عَنِ الحُكمِ، كَمَا اَنَّه لا خَيْرَ في القَوْلِ بِالجَهْلِ
🛎 سخن گفتن و خاموشی :
در آنجا که باید سخن گفت، خاموشی سودی ندارد، و آنجا که باید خاموش ماند سخن گفتن خیری نخواهد داشت.
📚 #نهج_البلاغه ، #حکمت ۴۷۱
┄┄┅┅┅❅◇❅┅┅┅┄┄
🌸 نماز خائفانه بخوان 🌸
🍀 خداوند در توصیف #نماز_شب خوانها میفرماید : نماز شان با خوف و ترس است. (تَتَجَافَی جُنُوبُهُمْ عَنِ الْمَضَاجِعِ يَدْعُونَ رَبَّهُمْ خَوْفًا وَ طَمَعًا ؛ سجده آیه ۱۶) آیا میدانید آنها از چه چیزی میترسند؟
🍀 #شیخ_رجبعلی_خیاط در توضیح این آیه فرمودند: خوف و طمع در این آیه خوف از فراق است و طمع وصال مانند #امیرالمؤمنین که در دعای کمیل می فرماید گیرم که بر عذاب جهنم تحمل کنم اما چگونه بر جدایی تو تاب بیاورم؟ (فَهَبْنِي يَا إِلَهِي ... صَبَرْتُ عَلَى عَذَابِكَ فَكَيْفَ أَصْبِرُ عَلَى فِرَاقِكَ)
🍀 همچنین یکی از شاگردان این عارف بزرگ میگوید روزی ایشان به من گفت:
«فلانی! عروس خود را برای که آرایش میکند؟» عرض کردم : برای داماد
فرمود: «فهمیدی؟» سکوت کردم.
🍀 فرمود: شب زفاف فامیل عروس تلاش میکنند او را به بهترین شکل آرایش کنند تا مورد پسند داماد واقع شود، ولی عروس در باطن یک نگرانی دارد که دیگران متوجه نیستند، نگرانی این است که اگر در شب وصال نتوانست نظر داماد را جلب کند یا داماد حالت انزجاری از او پیدا کند، چه کند؟
🍀 بنده که نمیداند [نماز و ] کارهای او مورد قبول خداوند متعال واقع شده است یا نه، چگونه میتواند خائف و نگران نباشد؟! آیا تو خود را برای «او» آراسته میکنی یا برای «خود» و برای وجهه پیدا کردن میان مردم؟
🍀 [برخی] اموات وقتی مُردند میگویند : خدایا مرا برگردان تا عمل صالح انجام دهم. عمل صالح آن است که خدا بپسندند نه اینکه نفس تو آن را امضا کند.
👌 [ بنابراین ایشان برای خوف نمازگزاران دو علت بیان کردند؛ یکی ترس از فراق و جدایی و دیگری ترس از مورد پسند نبودن نماز در درگاه خدا]
📚 کیمیای محبت، محمدی ری شهری، صفحه ۲۳۶.
🔆کانال اختصاصی آیت الله مجتهدی(ره)
🔆 @nasemebehesht
#حدیـث💌
بهره هرڪدام شما از زمین، به اندازهی
طول و عرض قامت شماست...!
#امیرالمؤمنین
🔆کانال اختصاصی آیت الله مجتهدی(ره)
🔆 @nasemebehesht
💠 اگر دربارۀ تو نمیگفتند....
📌 #امیرالمؤمنین علیهالسلام
#سخن_بزرگان
🆔 @Alnafs_almotmaenah
♦️مشاوره مذهبی انلاین رایگان☝️
♦️مشاوره مذهبی تلفنی باهزینه☝️
🌟کانال ایتالله بهجت ره_ایت الله مجتهدی ره 🔗
@nasemebehesht
هدایت شده از تبلیغات داستان&ترفند
🔊 **مولودی ولادت #امیرالمؤمنین (؏) رسید 💚🎉👇
🌸https://eitaa.com/joinchat/883163289C1fe617eb64🌸
🎊 علی علی مولا علی حیدر 😍☝️🎶**
🌺مباهله جزء واجبات رکنی ولایت است.
◀️باید آنرا معرفی کرد
◀️باید آنرا تبلیغ کرد
آیه مباهله، برترین فضیلت #امیرالمؤمنین
🌺🌸🌺 🔸 ما یك سلسله واجبات ركنی ولایت و امامت داریم و یك سلسله اجزای غیرركنی؛ مثلاً فلان روز امام (سلام الله علیه) ازدواج كرده است، اینها جزء اجزای غیرركنی ولایت است؛ اما یك سلسله از امور، #اجزای_ركنی_ولایت است مثل #عید_غدیر, عید «غدیر» كه با آن روز كه حضرت ازدواج كرده است یكسان نیست! #مباهله هم از همین قبیل است. 🔸 این دعای نورانی «مباهله» شبیه دعای «سَحر» است که «اَللّهُمَّ اِنّی اَسْئَلُکَ مِنْ بَهاَّئِکَ بِاَبْهاهُ» الی آخر. دعای «مباهله» فضیلتی دارد كه دعای «سَحر» ندارد؛ این دعا، ترجیع بند دل پذیری دارد كه دعای «سحر» آن ترجیع بند را ندارد. شما در سوره مباركه «الرحمن» این ترجیع بند را می بینید که ﴿فَبِأَی آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبانِ﴾، ترجیع بند دعای «مباهله» این است كه هر فِقره ای كه تمام شد، با خدا گفتگو می كند عرض می کند خدایا تو گفتی بخوان، من هم خواندم، تو اجابت كن! این ترجیع بند است؛ این با #رحمت_خدا دست به یقه شدن است! خدایا تو گفتی بخوان من خواندم، پس اجابت كن. چقدر این دعای #مباهله شیرین است! شیرینی دعای «مباهله» به مراتب بالاتر از شیرینی دعای «سَحر» است. #روز_مباهله #آیت_الله_العظمی_جوادی_آملی #جام_معرفت 📚 سوره مبارکه حجرات جلسه 3 تاریخ: 1395/07/05 🌿
💠 دنیا رفته است و از آن چیزی جز ته مانده ظرفی باقی نمانده
جرعه ای از کلامِ امیرِ کلام،
#امیرالمؤمنین
شرح مختصری بر خطبه ۵۲ #نهج_البلاغه
🔸 امیرالمومنین (سلام الله علیه) در روز عیدقربان می گوید:
«أَلَا وَ إِنَّ الدُّنْیا قَدْ تَصَرَّمَتْ وَ آذَنَتْ بِانْقِضَاءٍ وَ تَنَكَّرَ مَعْرُوفُهَا وَ أَدْبَرَتْ حَذَّاءَ»؛
فرمود بدانید دنیا رفته است!
اگر دوران لذت بخشی بود همان دوران كودكی و خردسالی و نوجوانی بود.
آن شیرینی های دوران خردسالی گذشت، آن صفا و زلال بودنش گذشت؛ اگر هم زلال بود در دوران كودكی بود كه انسان لذتی داشت و اندوهی او را همراهی نمی كرد.
🔹دنیا مثل سائق و راننده ای است كه با مرگ اینها را از پشت سر می راند. و به گوش آنها آهنگ مرگ می خواند
آنگاه فرمود:
چیزی از دنیا نمانده مگر ته مانده یك ظرف،
مگر جرعه اندكی كه مسافران بین خود توزیع می كنند! خیلی كم مانده است.
🔸 فرمود دنیا با تازیانه، قافله خود را از پشت سر می راند، تازیانه آن هم تازیانه مرگ است و چیزی هم از دنیا نمانده است!
آنگاه فرمود:
▪️ بندگان خدا!
عزمتان را جزم كنید،
از این خانه ای كه جز رفتن از آن چاره ای ندارید حركت كنید
و قبل از اینكه شما را بیرون كنند بروید.
مبادا آرزوها بر شما غلبه کند دنیا فریب تان دهد و قصد ماندن کنید
خطبه ۵۲
آیت الله جوادی آملی
1374/06/17
•┈┈••✾•🌿🏴🌿•✾••┈•