#ادای_دین #حق_الناس
🔅 داستان دعای مشلول
🔻درباره دعاي مشلول آمده است بعد از ايام حج شبی آقا اميرالمومنين (ع) با حضرت سيد الشهدا براي طواف، به مسجد الحرام آمدند، در مسجد صداي ناله حزيني به گوش مي رسید آقا امير المومنين (ع) به حضرت اباعبدالله (ع) فرمودند، پسرم! برو ببين کيست؟ بگو بيا ببينيم چرا اين قدر نگران است؟ آقا سيدالشدا آمدند ديدند مرد جواني است به او فرمودند: اجب اميرالمومنين (ع) جوان بلند شد و به حضرت سيد الشهدا گفت: شما بفرماييد جلو من پشت سرشما مي آيم. آقا اميرالمومنين (ع) فرمودند: جوان! خيلي محزون و نگراني! مشکلت چیست؟ گفت آقا جان جريان من خيلي عجيب است... من در خانواده ای مرفه بودم و پدرم خیلی به من محبت مي کرد تا اینکه من راه هوس بازی، افراط و اسراف در هزینه ها را پیش گرفتم روزی متوجه شدم پدرم پول یا طلائي را دفن کرده، رفتم بردارم، پدرم رسيد، مانع شد، هولش دادم خورد زمين همانجا گفت: پسر! من تو را خيلي تحمل کردم، به تو محبت کردم و تو قدر ندانستي اگر ادامه دهی به کنار کعبه مي روم و به تو نفرين مي کنم ....پدرم آمد اينجا و من را نفرين کرد، بلافاصله من بيمار شدم.
لباسش را کنار زد يک طرف پهلويش گود افتاده و دست چپ و پاي چپش از کار افتاده بود.
غير از بيماری خود، شکستگي پدرم و عاق کردنش من را خيلي اذيت مي کرد، از طرفي در قبيله خودمان به فردي شوم و نفرين شده مشهور شدم.
مدتی بعد گفتم: بابا! من ديگه سرم به سنگ خورد، بيا دعا کن من خوب بشوم، گفت نمي کنم، التماسش کردم، گفت نمي کنم، بزرگان قبیله را واسطه قرار دادم قبول نکرد. سه سال به او التماس کردم تا بالاخره قبول کرد بيايد همين جايي که نفرين کرده به من دعا کند. او را سوار بر شتر کردم در راه مکه کنار دره ای شتر رم کرد و پدرم افتاد به دره و فوت کرد! او را دفن کردم و با دلي شکسته و مايوس، به مسجد الحرام آمده ام.
🔸حضرت از او تفقد کرد وفرمودند: چقدر بر تو سخت گذشته است!! ولی نگران نباش، دعايي به تو تعليم مي دهم که حقوقي را که بر گردن تو هست تسويه می کند ، بيماري تو را درمان و عاقبت تو را به خير مي کند.
فرمود: قلم و کاغذ بياوريد؟ آوردند، حضرت دعاي مشلول را انشاء کردند و حضرت اباعبدالله مینوشتند.
🔹آقا سيد الشهدا فرمودند ما از آن جوان خوشحال تر بوديم از يافتن اين دعا و حل مشکل جوان. فرمودند: ده مرتبه اين دعا را بخوان وخبرش را بده.
بعد از مدتی جوان آمد عرض کرد: وقتي خواندم و خوابيدم پيغمبر خدا را در خواب ديدم و حضرت من را تفقد کردند و فرمودند قدر اين دعا را بدان و سعادتمند خواهي شد و دستي به پهلويم کشيدند و فرمودند: شفا یافتی. وقتی بیدار شدم خود را سالم دیدم. (بحار ج22 ص394 و مهج الدعوات ص191)
┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈
🔺شناسه رسمی نشر آثار حجتالاسلام والمسلمین حاج شیخ جعفر ناصری در شبکههای اجتماعی:
🔘 @nasery_ir
#شاکله #حق_الناس
💠 شکلگیری تدریجی شخصیت
🔻 حضرت اباعبدالله عليه السلام به خيمه امام سجاد عليه السلام آمدند، امام سجاد پرسيدند: کارتان با اين قوم به کجا کشيد؟ فرمودند: پسرم فايده ندارد «ملئَت بُطُونُهُم مِنَ الحَرام»
🔸 يعني اصحاب عمر سعد، کوفيها مدتها در طول زندگی خراب کرده بودند که آنجا کار خراب شد. اينها ضررها را از قبل کم کم جمع کردند تا اينجا يک چنين کاري به دستشان اجرا بشود.
🔹 شخصيتهايمان را مرکب نبنديم. پايمان را روي خطوط قرمز نگذاريم. حرفي ندارد چند تا انگشتر بزرگ در انگشت هايش باشد، تسبيح هم به دست بگیرد ولی اينها فايده ندارد. ديگر بالاتر از سفر حج که نداريم. بايد طبق يک نظم و نظامي باشد.
🔸 روز عاشورا منادي از طرف آقا سيد الشهداء درلشکر ميگشت و بارها اعلام می کرد: هر کسي حق الناس به گردنش هست برود، نماند.
┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈
🔺کانال رسمی نشر آثار حجتالاسلام والمسلمین حاج شیخ جعفر ناصری:
👉 @nasery_ir
#حق_الناس #امام_زمان
🔺صفحه رسمی حجت الاسلام و المسلمین حاج شیخ جعفر ناصری در اینستاگرام:
Instagram.com/nasery_ir
#آیت_الله_سید_محمد_کشمیری #حق_الناس
🔻 حضرت والد، آیتالله ناصری، در نجف خدمت مرحوم آیتالله سیدمحمد کشمیری میرسیدند. من یک زمانی در دستنوشتههایی که آیتالله سیدمحمد کشمیری در اواخر عمرشان نوشتند دیدم که در نامهای به یکی از دوستانشان مینویسد: «برای من دعا کنید! من در آخر عمرم از اینکه ذمّهی من مشغول به حقوق ناس باشد خیلی نگرانم و دائم دعا میکنم که خدایا مرا از این اشتغال بیرون بیاور و مرا هرچه زودتر به آباء و اجداد طاهرینم ملحق بکن.»
🔸 این در حالی است که اگر کسی زندگینامهی ایشان را دیده باشد، میبیند ایشان در همهی ابعاد زندگی، در نهایت احتیاط بودند؛ حتی اینکه خمس مصرف نکنند و آنچه به ایشان میرسد از هدایا باشد. روابط اجتماعیشان به حداقل باشد. هر روز به حرم مشرف شوند؛ ولی بالاخره احتیاط کردن در حقوق جای دارد.
🔹 ایشان به یکی از دوستانشان مینویسند که دعا کنید من از سیطرهی حقوق بیرون بیایم و چیزی بر عهدهی من نباشد و بعد مرا ببرند.
┄┅═✧ا﷽ا✧═┅┄
💠 کانال رسمی حجتالاسلام والمسلمین حاج شیخ جعفر ناصری:
❁• تلگرام: t.me/nasery_ir
❁• ایتا: eitaa.com/nasery_ir
❁• واتساپ: www.al-hady.ir
#غیبت #حق_الناس
🔻 نقل میکنند که در نجف قصابی بود که فوت کرد. قصاب رفیقی از علمای نجف داشت. بعد از مدتی آن عالم، رفیق قصاب خود را در خواب دید. عالم از قصاب پرسید: آنطرف جای شما خوب است؟ گفت: نه، بد و سخت است. گفت: چرا؟ گفت: از دست فلان همسایه. گفت: چه شده است؟ گفت: خواستگاری دختر او آمدند، من قصاب محل بودم، خواستگارها با من مشورت کردند، من یک کلمه گفتم، خود را گیر انداختم.
🔸 قصاب به آن عالم اصرار کرد که من را نجات بده. عالم از خواب بیدار شد و به دنبال آن همسایه رفت. دید پدر این خانواده فوت کرده است. یک دختری دارد که سنی از او گذشته است و در خانه مانده است.
🔹 به دختر گفت شما را حقی با فلان قصاب بوده است؟ من نگران هستم، دختر شروع به نفرین کردن کرد. عالم گفت: چرا نفرین میکنی؟ اگر حقی بوده است، بگو، من برای حل این معضل آمدم. دختر گفت: شما دیگر نمیتوانید، زندگی من تباه شده است. آن عالم پرسید که چطور زندگی شما تباه شده است؟
🔸 گفت: من دختری بودم، خواستگاری داشتم. خانواده خواستگار، نزد قصاب رفتند، از آنها پرسیده بودند که اینها چطور آدمی هستند؟ همزمان بین قصاب و پدر من اختلافی پیدا شده بود، قصاب گفته بود «چه عرض کنم؟». این کلمه ما را خانهنشین کرد.
🔹 یک «چه عرض کنم» ما را خانهنشین کرد. اینها پس زدند و این کلمۀ قصاب هم راجع به من زبان به زبان گشت و دیگر کسی به خواستگاری من نیامد؛ الآن هم سنی از من گذشته است و ازدواج من باطل شده است.
🔸 عالِم میایستد و خلاصه زندگی اینها را سامان میدهد و دختر را شوهر میدهد که آن دوست قصاب خود را هم نجات بدهد.
🔹 عالَم، عالم غیب است. به آن، عالَم معنا میگویند، برای همین است که شما معنایی را که القا میکنید، منتقل میشود. چه فحش بدهی، چه بگویی «چه عرض کنم»، گاهی معنایی که القا میشود، مساوی است.
🔸 گاهی همین «چه عرض کنم» در مخاطب، بیشتر، موادّ منفی القا میکند تا توضیحات مفصل و پیچیده. مؤمن باید مواظب القای مفاهیم خود باشد که دارد با این حرکات چه کار میکند؟ چه چیزی را منتقل میکند؟ چهقدر صدمه میزند؟
ادامه دارد...
┄┅═✧ا﷽ا✧═┅┄
💠 کانال رسمی حجتالاسلام والمسلمین حاج شیخ جعفر ناصری:
❁• تلگرام: t.me/nasery_ir
❁• ایتا: eitaa.com/nasery_ir
❁• واتساپ: www.al-hady.ir
الهادی
#برزخ #شفاعت #تجسم_اعمال 🔻 سوال: آیا در برزخ هم شفاعت وجود دارد؟ 🔸 جواب: هیچ پیامبری نیامده تا سرد
ادامه مطلب قبل...
#برزخ #حق_الناس #صغیر_اصفهانی
🔻در شرح حال مرحوم صغیر اصفهانی نوشته بود که ایشان گفته بود یک سفری به تهران رفتیم. یک نفر از اولیا بود که میگفتند او خیلی ارتباط با ارواح دارد.
🔸 ما به دیدن او رفتیم. تا نشستیم در حالی که بار اول بود من را میدید. گفت: اسم پدرت فلان بود؟ گفتم: بله. گفت سی سال است فوت کرده است؟ گفتم باید حساب کنم. صغیر گفته بود من یادم رفته بود سی سال است. وقتی محاسبه کردم دیدم دقیقاً سی سال است.
🔹 گفتم بله سی سال است فوت کردند. گفتم: ببینید مشکلی دارد؟ گفته بود: بله. پدرت میگوید بابا! من به قصاب درب خانهمان هفده تومن بدهکار شدم و فرصت نشد پرداخت کنم و از آن روز تا حالا من گیر این هفده تومن هستم. قصاب هم برای کارهای خودش گیر است، من هم گیر هستم. تو را خدا یک فکری برای من بکنید. گفتم: خیلی ممنون.
🔸 مرحوم صغیر گفته بود: به اصفهان آمدم. یادم آمد کنار منزل پدریمان یک قصابی بود. رفتم دیدم بله پسرش دارد شغل پدرش را ادامه میدهد و قصاب است. رفتم با او صحبت کردم که پدر من به پدر شما هفده تومن بدهکار بوده است. قصاب گفته بود: شما افتخار اصفهانیها هستید. هفده تومن چیزی نیست. گفتم نه شما برو رضایت همه ورثه را بگیر. هرچه هم پول میخواهند از طرف من بده، من قبول دارم. گفت باشد.
🔹 بعد از چند روز قصاب آمد و گفت: رفتم صحبت کردم و گفتم شما آمدید. همه گفتند که ما حلال کردیم، به آقای صغیر بگو ناراحت نباشد. گفت آن روز که آمد و رضایت را گرفت، شب خواب پدرم را دیدم. گفت بابا ! دستت درد نکند. سی سال بود من گرفتار این قضیه بودم. بعد از این حلالیت، در برزخ یک باغ به من دادند و یک باغ هم به او، آزاد شدیم. هر دویمان راحت شدیم. او هم برای یکسری امور دیگر گیر بود.
🔸 خلاصه اینکه وقتی زمان تاوان برخی کارها سپری میشود راه نجاتی پیدا میکنند و سختیهایشان را میکشند؛ تازه وقتی مثل این مورد باغی میدهند معنایش این نیست که همه مشکلات برزخ تمام شد؛ بلکه ممکن است باز هم برخی مشکلاتشان ادامه داشته باشد و آینده زندگی برزخی آنها در گرو اعمال دیگرشان است.
┄┅═✧❁ااا❁✧═┅┄
🔺 کانال رسمی حجتالاسلام والمسلمین حاج شیخ جعفر ناصری:
🔹 تلگرام و ایتا: @nasery_ir
🔸 واتساپ: wa.me/989338010649
#حق_الناس
🔻 نقل میکنند که در نجف قصابی بود که فوت کرد. رفیقی از علمای نجف داشت. بعد از مدتی آن عالم، رفیق قصاب خود را در خواب دید.
🔸 عالم از قصاب پرسید: آنطرف جای شما خوب است؟ گفت: نه، بد و سخت است. گفت: چرا؟ گفت: از دست فلان همسایه. گفت: چه شده است؟ گفت: خواستگاری دختر او آمدند، من قصاب محل بودم، با من مشورت کردند، من یک کلمه گفتم، خود را گیر انداختم.
🔹 قصاب به آن عالم اصرار کرد که من را نجات بده. عالم از خواب بیدار شد و به دنبال آن همسایه رفت. دید که پدر این خانواده فوت کرده است. یک دختری دارد که سنی از او گذشته است و در خانه است. به دختر گفت شما حقی به گردن فلان قصاب دارید؟ دختر شروع به نفرین کردن کرد. عالم گفت: چرا نفرین میکنی؟ اگر حقی بوده است، بگو که من برای حل این معضل آمدم.
🔸 دختر گفت: شما دیگر نمیتوانید، زندگی من تباه شده است. عالِم پرسید که چطور زندگی شما تباه شده است؟ گفت: من دختری بودم، خواستگاری داشتم. پدر خانواده خواستگار، نزد قصاب رفتند، از آنها پرسیده بودند که اینها چطور آدمی هستند؟ همزمان بین قصاب و پدر من اختلافی پیدا شده بود، قصاب گفته بود «چه عرض کنم؟».
🔹 این کلمه ما را خانهنشین کرد. یک «چه عرض کنم» ما را خانهنشین کرد. اینها پس زدند و این کلمۀ قصاب هم راجع به من زبان به زبان گشت و دیگر الآن سنی از من گذشته است و زمان ازدواج من تمام شده است.
🔸 آن عالِم میایستد و خلاصه زندگی اینها را سامان میدهد و دختر را شوهر میدهد که آن دوست قصاب خود را هم نجات بدهد.
کد ۱۲۶۵
┄┅═✧❁ااا❁✧═┅┄
🔺 کانال رسمی حجتالاسلام والمسلمین حاج شیخ جعفر ناصری: @nasery_ir