eitaa logo
گمنام‌های یکم شناخته‌شده:)
696 دنبال‌کننده
169 عکس
4 ویدیو
0 فایل
•جهت پاسخگویی صبور باشید •اگر مشکلی دارید، واژه‌ی کلیدی رو سرچ کنید؛ شاید پرسشی باشه مشابه با مسئله شما وپاسخ دادیم ــ https://gkite.ir/es/8396965 💛فعلا سوال جواب داده نمیشه _ کانال اصلی : @elnevesht
مشاهده در ایتا
دانلود
گمنام‌های یکم شناخته‌شده:)
#همزمانی #پنج سلام بزرگوار خدا قوت. توجه ؛را شاید برای دقایقی تو روضه های اباعبدالله انجام دادم،بر
👇🏻👇🏻👇🏻 عالی توصیف کردید و اینکه پیوستگی رو هم لمس کردید عالی بوده چون هم‌صحبتی یا همان همزمانی، دائما در اجراست و پیوسته شما پیوسته بودنش رو هم لمس کردید و مطمئن باشید همین الان، پیوستی بود به اون موقع و دوباره تکرار هم‌صحبتی ... چقدر خدا دوستمون داره
این داستان برمیگرده به دوسال قبل یعنی حدودا دی ماه سال ۱۳۹۹ اون زمان من حس و حال متفاوتی رو تجربه میکردم. هنوز نمیدونستم و نمیخواستم بدونم برای چی باید زندگی کنم و با چه هدفی قراره به آخر عمرم برسم . اما خب بدون هدف نمیشه زندگی کرد ، برای همین اومدم و تمام هدف زندگی ایم رو تو رسیدن به یک علاقه اشتباه و اینکه هرکاری که دلم میخواد انجام بدم خلاصه کردم... کم کم شرایط زندگی خانوادگی ایم رشد زیادی کرد . این باعث شد که من به خیلی از موقعیت ها که فکر میکردم ته زندگیه و ارزشمنده برسم . اما خب هر چقدر که بیشتر جلو میرفتم بیشتر به هدف هایی که داشتم می رسیدم واحساس پوچی میکردم. همین من رو به شدت نگران و عصبی کرد... اون روز ها برای فرار از این حس پوچی خودم رو بیشتر درگیر فکر و خیال درباره اون علاقه اشتباه میکردم . از نقاشی و خطاطی گرفته تا آهنگ گوش دادن و مدام بیرون خونه گشتن... اون علاقه ی اشتباه تنها هدف من شده بود اون موقع . یه مدتی رو اینجوری گذروندم، اما کم کم حس کردم این علاقه هم هدف درستی برای زندگی نیست ...خسته شده بودم از فرار . اما چون میترسیدم از رسیدن به هیچ و پوچ نمیخواستم بهش فکر کنم . تا اینکه یک شب تصمیم گرفتم یکبار برای همیشه ببینم هدفم ارزش زندگی دارم یا نه. یادمه اون شب خیلی با خودم کلنجار رفتم و آهنگ گوش دادم و گریه کردم ... ترس داشتم اما چون فهمیدم اون علاقه هم هدف درستی برای زندگی نیست ازش دل کندم و البته که خیلی سخت بود. بعد از اون شب حس سردرگمی ایم و اضطرابم بیشتر شد . اینکه هدفی برای زندگی ایم نداشتم منو بهم می ریخت و همین باعث شد دنبال هدف بگردم . تمام توجه ام روی همین مسئله بود . مدام تو اینترنت درباره ی هدف ، عمر ، خدا و... سرچ میکردم تا ببینم واقعا خدایی هست یا نه ... یه روز که داشتم دنبال جواب سوال هام میگشتم با دوره ی بی نهایت آشنا شدم . ثبت نام کردم . باز هم گشتم و وارد یه سری کانال شدم که حس کردم میتونه کمکم کنه... صوت سخنرانی هایی که تو کانال میزاشتن رو ذخیره میکردم. کم کم داشتم هدفم رو پیدا میکردم. اون روز ها خیلی دنبال تغییر بودم و هر وقت ناامید میشدم صوت های سخنرانی کوتاهی‌ که ذخیره کرده بودم رو گوش میدادم. جالب این جا بود که صوت ها طوری من رو به جواب می رسوند که انگار دقیقا سخنران مشکل من رو می دونسته 😅 اون رور ها اتفاقات یه جوری تنظیم شده بود که حس می کردم میخواد من رو به جواب تموم سوال هام برسونه و این باعث آرامش و شادی زیادی برای من شده بود . حال خوبی که حتی تو اوج رفاه مالی تجربه اش نکرده بودم.... و الان تمام جواب هام رسیدم تو این دو سال و حالا فهمیدم باید چیکار کنم و چرا زندگی کنم و چطور زندگی کنم از تون میخوام برام دعا کنید بتونم تو مسیر درست ، درست گام بردارم یاعلی✋🏼
گمنام‌های یکم شناخته‌شده:)
#همزمانی #شش این داستان برمیگرده به دوسال قبل یعنی حدودا دی ماه سال ۱۳۹۹ اون زمان من حس و حال متف
👇🏻👇🏻👇🏻 سلام بزرگوار به نظرم این مابین، کل جهان در تلاش بوده توجه شمارو به خودش جلب کنه اما نشده و شما بالاخره توسط دوره بی‌نهایت، توجه خودتون رو متمرکز کردید ..
سلام. راجب مسئله همزمانی. اتفاقات زیادی رو شاهد بودم اما اون چیزی که بهتر از همه یادمه همین چند روز پیش توی کربلا بود. من اولین بارم بود مشرف میشدم حرم امام حسین(ع) خیلی براش ذوق داشتم خیلی برنامه ریزی کرده بودم، خیلی درد دل داشتم اما تا وارد حرم امام شدم انگار زبانم بند اومده بود، هیچی نمیتونستم بگم حتی برای بقیه دعا کنم، هی خودم رو سرزنش میکردم باز چیکار کردی که الان تو این حالتی... خیلی ناراحت بودم رفتم حرم حضرت عباس(ع) گریه میکردم و از ایشون میخواستم کمکم کنند تا بتونم کمی با امام حسین(ع) حرف بزنم. همش توی ذهنم تکرار میشد چرا نمیشه، چرا هیچی توی ذهنم نمیاد با همین فکر ها وداع خوندم و سمت سامرا با کاروان حرکت کردم. توی مسیر بغل دستیم بدون هیچ سوالی از طرف من یا مقدمه ای شروع کرد داستان مدینه رفتن استادش رو برام تعریف کردن. می‌گفت استادش وقتی به مدینه رسیده پشت پنجره های بقیع وایستاده بوده و هیچی نمیتونسته بگه بعد از استادشون میپرسن که چرا اینطوریه استادشون جواب میدن که روح عظمت و بزرگی امام رو درک میکنه برای همین وقتی در برابر امام قرار میگیره اون عظمت امام روش تاثیر می‌گذاره و سکوت میکنه.... اون دوست عزیزم با تعریف کردن این داستان میخواست جایگاه امام رو توضیح بده نمی‌دونست جواب سوالی که این همه دنبالشم رو داره میده...
سلام خدا قوت.یه شب خواب دیدم این آیه رو بلند بلند میخونم کل نفس ذائقه الموت...با ترس از خواب پریدن هنوز بدنم داشت میلرزید برای آرامشم رفتم بطرف قفسه کتاب و قرآن را برداشتم وباز کردم برای لحظاتی خشکم زد دقیقا همون آیه اومد با دستپاچگی شروع کردم به خواندن بقیه صفحه،همه اش میگفتم مرگم رسیده برم آماده شم.شروع کردم به مرتب کردن خودم و اتاقم و وسایلم و...و این آمادگی فقط تا پایان اون روز ادامه داشت باز خواب وفرداش روزمرگی و فراموشی یاد مرگ...
سلام وقت بخیر من امسال سال دوم کنکورم بود ولی با اینکه رتبه ی خیلی خیلی خوبی نسبت به پارسال به لطف خدا آوردم و امید به قبولی داشتم... قبول نشدم و به نوعی شکست خوردم توی این قضیه... بعد همینطور که حس غم داشتم و اون لحظه برای خدا این متن رو نوشتم و تو کانال دو نفره ام فرستادم... «خدایا منی که خراب کردم و قدرت جبران هم ندارم روحیه جبران هم ندارم و دلم‌گرفته.. به منم کمک میکنی؟ بار غمم زیاد شده چشمام لبریزن ندارم خب جز تو... واسمع...خدایا... واسمع...» بعدش همینطور که داشتم کانال هارو بالا و پایین میکردم وارد کانال شما شدم و اون پیام هایی که تحت عنوان فیلم زندگی خودت رو ببین هستن و قبلا بهشون توجه نکرده بودم رو خوندم...و حس آرامش گرفتم و حس میکنم که حداقل در این‌مرحله راهکار همینی هست که دیدم گرچه هنوز نمیدونم‌واقعا این متن در اون لحظه از سمت خدا بوده؟ و‌چطور میتونه بهم کمک کنه... و نمیدونم چطور باید از این قضیه استفاده کنم..و‌چطور خودمو پیش ببرم.. ( اینها سوالاتم راجع به متن بودن که توی پیام‌قبلم ازشون نگفته بودم...الان دیدم که توی کانال به سوالات پاسخ دادین..گفتم‌بپرسم)
سلام ان شاالله حال دلاتون خوبو خوش باشه.. والا راستش همزمانی واقعا زیاااد داشتم وقتی فکرشو میکنم خیلی وقتا یچیزایی پیش اومده که واقعا اتفاق افتادنشون فوق العاده جالب بوده واسم.. اما واسه نمونه این مورد آخری که اتفاقا همین دیروز پیش اومدو میگم..والا داشتم با نامزدم که اتفاقا تازه نامزد کردیم 🙃چت میکردم..بعد از اون جایی که ما جفتمون فازمون اصطلاحا بچه حزب اللهی هستش ایشون یچیزی گفتن بعد من اون استیکره هس بهش میگن واسه چشمو نظر اینا خوبه واسش فرستادم یهو برداشت گفتش نیگا این تک چشم شیطانه بعد من کلی ناراحت که این نه فلانه به این قشنگی فرستادم چش نخوری اینا😅که گفتن ببین این مشکل داره خرافاته که توی جامعه جا افتاده و فلسفش چیز دیگه اس توام الکی مقاومت نکن..خلاصه از ما اصرار و از اون انکار😬 بعد واقعنی بچها شاید یساعتم نشد دیدم عکس استوری واسم فرستاده و نوشته ببین چه جالب یکی از مخاطباش استوری کرده بود در همین مورد و گفته بود این علامت فلان چیز ربطی به نظر نداره کلا شیطانی هستش دجالم یه چشم داره و به همین صورت و کلنم انرژی مثبت نداره و اینا حالا خودتونم توی نت یا جایی دقیق جستجو کنید متوجه میشید.. یعنی ببینید واااقعا واسم جالب بود و واقعنم بهم ثابت شد هم همزمانی و هم ماجرای خرافی بودن اون مهره.. خلاصه ببخشید سرتونو درد آوردم ولی سعی کنید نامزدتون هر چی گفت همون اول بگید چشم آفرین دخترام😅 راستی خیلی التماس دعا دارم ازتون ..
سلام،خداقوت من از عضوای قدیمی هستم حدودا یک سالی میشه که عضو شدم ولی متاسفانه هیچ وقت برای عمل مطالب وقت نگذاشتمو فقط خواننده بودم..اما با این وجود خیلی کانال خودگردی رو دوست دارم و خواهم داشت و از این به بعد سعی میکنم حتما ان‌شاالله ریشه یابی رو انجام بدم.خب برای همزمانی باید بگم خیلی زیاد برام رخ داده اما قشنگترینش که توجهم بهش بیشتر بود رو میخوام تعریف کنم..من برای خرید اینترنت مشکل داشتم(از نظر مالی مشکلی نبود اما خانواده اجازه نمیدادن)و بابت این موضوع خیلی ناراحت بودم،دوستای مجازی،دوره هایی که شرکت کرده بودم،کانال هایی که داشتم،دیگه نمیتونستم دنبالشون کنم،اون روز دلم خیلی گرفته بود،یهو یاد آقا امام زمان افتادم،انگار یکی میگفت به مولا توسل کنم،ولی من انقدر بی حوصله بودم که حاضر نشدم حتی یک سلام بهشون بدم💔 نشستم پای گوشیم و شروع کردم به چرخیدن تو گروه هام..تااینکه چشمم خورد به یک پی‌دی‌اف،زود بازش کردم و تا تیترش رو خوندم ی‌شُک عجیبی بهم وارد شد،نوشته بود نماز استغاثه به امام زمان برای درمان دردهای نگفتنی،ناخوداگاه بلند شدم وضو گرفتم و رفتم تو اتاقم شروع کردم به خوندن(رکعت اولش بعد از حمد بهتر بود سوره ی فتح خونده بشه)از روی گوشی قرآن آوردم و خوندم که میلی سخت بود برام ولی تحمل کردم(کمر دردم اجازه نمیده زیاد ایستاده نماز بخونم اما این نماز رو هرجوری بود ایستاده خوندم)،و نماز دو رکعتی رو تموم کردم،بعدش باید چند آیه خونده میشد،سلام به امام زمان و درخواست کمک ازشون بود(از روی معنیش متوجه شدم)گفته بود برید زیر آسمون که سقفی بالای سرتون نباشه این عبارات رو بخونین،منم رفتم تو حیاط روی پله ها نشستم شروع کردم به خوندن،اونجا دیگه اشکام دست خودم نبود،همش میگفتم این ی نشونه بود ی نشونه...هرچی تو دلم بود رو به مولا گفتم و گفتم هرچی به صلاحمه اتفاق بیفته تا اینکه دقیق سه روز بعدش وقتی همه ی اتفاقا رو فراموش کرده بودم مامانم اومد و گفت برات اینترنت میخرم به شرط اینکه زیاد پای گوشی نباشی گفتم بابا چی اون راضیه اگه راضی نیست نمیخوام،گفت اره خودش گفت بیام بهت بگم🥲خیلی خوشحال شدم مطمئن بودم کار آقا امام زمان بود وگرنه راضی نمیشدن اینترنت داشته باشم(:! از اون روز به بعد توجهم به آقا بیشتر شده و هرمشکلی داشته باشم فقط به خودشون میگم و هردفعه هم معجزه وار مشکلات حل میشه!
بسم الله سلام ادمین جان من سال پیش از روانشناس مهربونی یاد گرفته بودم که همه ترسام و اتفاقات و...به خدا و آقا بگم و خوب این کارو میکردم ولی هیچ وقت دقت نکردم که آیا پاسخ میدن یا نه فقط در حد تخلیه روانی این کار رو میکردم حالا که دقت میکنم میبینم پاسخ میدادن من توجه نمی‌کردم مثلا یادمه مشهد بودم شبش خیلی اشک ریختم با خدا حرف زدم واقعا خسته بودم و نگران ...با تمام وجود میترسیدم از بدی های وجودم که نمیتونم جلوش رو بگیرم آخه آدم خوبی نبودم و نیستم.. هی یاد گناهام میفتادم...هی یاد نفس چموش و سرکش که در طول روز قدرتی برای کنترلش ندارم... همینجور که داشتم التماس و گریه و خواهش میکردم به درگاه خدا قرآن رو باز کردم دیدم نوشته شده به این مضمون (توبه کنید و ایمان بیاورید و عمل صالح انجام بدهید ، خداوند بدی ها رو به خوبی ها تبدیل میکند و توکل کنید و خدا به همه کار توانست ) و گفتم خدایا آخه من نمیتونم ، من خیلی ضعیفم و... باز قرآن باز کردم نوشته بود به این مضمون (خدا همه رو به اندازه توانش تکلیف میدهد و خدا به کسی ستم نمیکند و به دل ها آگاه هست) یا یادمه یه فردی دیدم داشت کار اشتباهی میکرد من با لحنی نادرست ولی از سر دلسوزی و محبت بهش گفتم این کارت خیلی اشتباهه و... بنده خدا ناراحت شد و بحث و جدلی بینمون پیش اومد و.. منم ناراحت تو دلم همینجور که داشتم به آقا میگفتم اون معنی دلسوزی و محبت نمی‌فهمه و خودت قاضی باش کار من اشتباه بود!؟..... یهو یادم اومد به دوستم حرفی که واجب بود بگم رو نگفتم و دوستم رسید شروع کرد سرم داد زدن از دلنگرانی برای من و از سر محبت ... هیچی نگفتم هیچی فهمیدم و جوابم رو گرفتم و.. این اتفاقات خیلی افتاده اگه بخوام بگم طولانی میشه ولی خوب متاسفانه تا حالا توجه نکرده بودم این دو روز همش دارم با خدا و آقا صحبت میکنم و توجه فعلا که خیلی خیلی جذاب شده برام زندگی عذر میخوام طولانی شد
توی بین الحرمینی پیش ارباب وسط حس و حال میفهمی همسفری هاتو گم کردی نه جای قراری باهاشون گزاشتی نه شمارشون رو حفظی دلت میشکنه.. رو میکنی سمت ارباب و میگی: اگه پیداشون نکنی دیگه نمیام حرمت! ولی مگه دست خالی رد میشی؟! چشمتو که بر میگردونی پیداشون کردی..
سلام از همزمانی ها دوتاش رو یادمه یه سری فک میکردم صدای امام چجوری بوده؟ بعد فرداش تو اینستا که میچرخیدم یه حدیث دیدم که صدای امام حسین مثل پیچیدن صدای باد بین شاخه های درختان بوده (الان سرچ کردم که اصل حدیث رو منتقل کنم ولی نیاورد و پیدا نکردم متاسفانه) و یه سری هم خیلی ناراحت بودم و گریه میکردم و با خدا بد حرف میزدم و شکایت میکردم و بعدش تو قرآن گوشیم چشمامو بستم و یه صفحه آوردم و قسمتی که اومد دقیقا جواب حالت و حرفای من بود که از روی نادانی با خدا تند و بد حرف می‌زنید و ... که گشتم صفحه و آیات رو کامل بنویسم ولی یادم نمیاد دقیقا کجا بود پیدا نکردم
سلام روزتون بخیر من یکم فکر کردم، دیدم که این توجه هایی که میگید تو زندگی بی شماره ، اونایی که تازه من متوجه میشم خیلیه خیلیاشم متوجه نیستم حالا چند نمونه از این هم صحبتی ها : ۱_ همین دیروز غروب بود که حال روحی مناسبی نداشتم و داشتم با خدا و امام زمان عجل الله صحبت میکردم و میگفتم که چرا هر موقع من کمک میخوام شما کمکم نمیکنید و من برم به جز شما به کی رو بزنم؟! شب شد برای نماز رفتم مسجد . بعد نماز سخنران داشت درباره ی شب جمعه و اینکه شب مغفرت هست صحبت میکرد منم داشتم دعا میخوندم که زودتر برم خونه . همون چند دقیقه ای که داشت صحبت میکرد حرفش این بود که ما خدا رو نشناختیم و برای همین هرچیزی بخواییم به خدا وصل میکنیم . میگفت خدا دنبال بهونست که بندش و تو بغل بگیره و.... همونجا از خدا خجالت کشیدم و سر به سجده گزاشتم و ازش معذرت خواهی کردم و متوجه شدم خدا حواسش بهم هست 
برام عجیبه ..‌ خیلی عجیبه .... که چرا دَم از تنهایی می‌زنیم ...
دوستان من هنوز دارم پیام‌های یکی دو روز پیش رو می‌گذارم الحمدلله همزمانی‌ها تمام نمیشه 😄 دیگه مجبورم گلچین کنم بین صحیح و غلط بین اهم و مهم فکر نمی‌کردم انقدر استقبال کنید برای همین گفتم بقیه تصمیم بگیرند و بهترین رو انتخاب کنند تا جایزه بهشون داده بشه اگر اجازه بدید من خودم اینکارو کنم چون خیلی زیاد شده پیام‌ها و از حوصله دیگران خارج و مهم‌تر از همه باید حتما پارت‌های بعدی رو بگذارم تا مبحث "توجه" پرت نشه ولی من عاشقشونم حتی اونایی که غلطه 👌🏻
گمنام‌های یکم شناخته‌شده:)
#همزمانی #سیزده توی بین الحرمینی پیش ارباب وسط حس و حال میفهمی همسفری هاتو گم کردی نه جای قراری با
👇🏻👇🏻👇🏻 مشابه این اتفاق برای منم افتاد و یکی از زمینه‌های تحولم بود ... دقیقا در مسیر کربلا اونجا همه چیز داره باهات حرف می‌زنه و همه چیز همزمان با درونیاتت داره پیش میره و همه چیز در حال هست و چیزی به اسم گذشته و آینده وجود نداره ...
هدایت شده از خودگَردی
اگر به تازگی وارد کانال شدید و می‌خواید متوجه بشید در حال حاضر دقیقا چه روندی رو داره پیش میره، مطالب رو از اینجا (👉🏻 top) شروع کنید؛ و بعدش برید خودگَردی گَردی 😄💛 چیزای عجیبی داخلشه ...
سلام بزرگوار ریشه‌یابی بدون خودسازی باعث میشه انسان روانی بشه خیلی رک بگم از اونجا که درونیاتی که داره رو می‌بینه و تاب نمیاره، اگر حلش نکنه، واقعا بیمار میشه پس وقتی ریشه‌یابی میاد وسط باید بعدش خودسازی بیاد اما ما معمولا فقط خودسازی داریم که بدون خودشناسی اصلا فایده نداره برای همین وسط کار رها میشه ریشه‌یابی رفتار‌هاتون، باعث میشه شما ناخودآگاه خودتون رو در واژه بیارید و وقتی در واژه میاد قدرتش درون شما از ۱۰۰۰۰ میشه ۱۰۰ !!! شما بسم‌الله بگید، شروع کنید، اونی که هدایت می‌کنه این مسیر و شمارو نه خودتونید نه من؛ خداست من حقیقتا هیچ کتابی نخوندم که اینارو داخلش بگه اما استاد صفائی‌حائری و پناهیان، به بیان و شکل دیگری، اینارو میگن اگر قصد دارید سِیرمطالعاتی این دو بزرگوار رو پیش بگیرید توکل و توسل رو فراموش نکنید اینو هم بخونید برای توشه‌ی راه https://eitaa.com/nashenasel/9
سلام و ادب ۱. هرچه که هست، باید ریشه یابیش کنید .. درک می‌کنم چقدر سخته در این وضعیت‌‌ها بودن اما با ریشه‌یابی شما مثلا حتی همجنسگرایی رو می‌تونید درمان کنید و مواردی داشتم به شخصه خودم ... فقط دنبال پرسیدن سوال و پیدا کردن یک راه حل آسون نباشید معمولا مسیر ترک گناهی رو زیاد خوندیم و شنیدیم اصلا امکان نداره که تا به حالا نشنیده باشیم( اثباتش میشه مبحث همزمانی 😉 ) دنبال راهکار آسان هستیم که با یکی دو روز انجام بدیم و مشکل حل بشه ؟ نیست بسم‌الله ریشه‌یابی کنید ۲. با دین و الگوهای رفتاری‌ای که تعریف کرده و علت مقابله خودتون با اطرافیان رو هم پیدا کنید این توصیه به شما نبود راجع به خودم پرسیدید اسم دین که میاد، همه گارد رو بالا میارن اما خوشحال شدم که لحظه‌ای به سمت خوب حرکت کردید و گاردهارو پایین آوردید و این سوال رو پرسیدید توصیه‌های دینی هیچ مشکلی نداره ما رفتارهایی داریم و خواسته‌هایی داریم که خَلاف با این توصیه‌هاست برای همین این درگیری درونی شروع میشه ببینید خواسته‌هاتون چیه ... ۳. بله البته تنهایی‌ای وجود نداره ! اما اینکه گم شدیم و خودمون خودمون رو تنها کردیم فرق داره ( راجع به مبحث همزمانی اینو فرستادن )
عزیزان، زمان ارسال مطالب همزمانی دیگه تمام شده اما اگر براتون پیش اومد بفرستید ! چون آنقدر اینجا، باید حین مطالبِ بحثِ "توجه" تکرار بشه این همزمانی‌ها و مثال‌هاتون، و شما با جریان همراه بشید، تا اینکه یک سری چیزا ملکه‌ی ذهنتون بشه بعدا می‌گم ملکه شدن چه شکلیه ! و خلاصه، باعث نشه، دائما بگید حالا فهمیدیم همزمانی رو پس کو لذتش ؟ چرا تأثیرگذار نیست ؟
سلام و رحمت در رابطہ با ھمزمانی میخواستم بگم من چند وقتے میشد اقا پسرے رو دوست داشتم البتہ با رفتار ھا و کار ھای ایشون بھشون علاقہ پیدا کردم کم کم ایشون سرد شدن و کلا نبودن یا وقتی بودن ھم خیلے براشون اھمیت نداشت خلاصہ خیلے خودمو اذیت مے کردم گریہ می کردم و... تا اینکہ امروز بعد مدت ھا دیدمشون نمیدونم منو دیدن یا نہ ولی نگاھشون ھرکجا بود جز سمتی کہ من بودم دلم خیلی شکست و دیگھ تصمیم گرفتم کلا قیدشون رو بزنم ،تو ھمین حس و حال تو یہ گروھ رزق معنوی میدادن منم یہ رزق خواستم و پاسخ رزقم ھم این بود. : رفیق ! حیف چشم و گوش و قلبت نیست کہ درشو رو باز گذاشتے ھرکس و ناکسی بیاد و الودہ اش کنہ! و اللہ کہ ھیچ کس خدا نمیشہ :) خودت رو خرج نامحرم نکن۔۔۔ بھت قول میدم اگ از نامحرم دورے کنی و از لذت ھای پوچ بگذرے؛ خدا رو توی زندگیت احساس خواھے کرد♥️:) و الان کہ بہ کانال شما دعوت شدم و معنی ھمزمانے رو فھمیدم متوجہ این رزق و ارتباطش ھم الحمداللہ شدم. در اخر متشکرم از تمام مطالب زیباو مفیدتون اللہ قوت بہ قلب شما بزرگوار ●●●●●●●●● 👇🏻👇🏻👇🏻 دنبال کنید 👇🏻👇🏻👇🏻
جالبه که خدا شمارو به حالت اضطراری مختص به خودتون و توان خودتون، رسونده ( دیدید همو ولی اصلا نگاه بهتون نکرد ... خیلی اذیت شدید که نگاه بهتون نکرده ... و این یعنی شروعِ اضطرار ) طبق درونیاتتون باید این شرایط پیش‌می‌اومد .. تا به اضطرار برسید و تازه خدارو بخوایید ! و بعدش شما تازه صداش رو شنیدید! اینکه میگم تازه، چون همزمانی دااااائما در حرکت هست این ماییم که نمی‌بینیم همین پاسخ من به شما، همزمانی دیگری و هم صحبتی دیگری هست همزمانی وقتی لمسی عمیق بشه شما دیگه توی زندگی خودتون نمیگید " خدایا پس کجایی ؟ " " واقعا هستی ؟ " اما شیطان رو مراقب باشید دائما می‌خواد حواس شمارو پرت کنه ! تنها روش شیطان، همینه وقتی شیطان فقط یک روش برای منحرف کردن شما داره، پس فقط از طریق دفعِ همین روشش می‌تونید به تمام چیزایی که دائما درونتون می‌خواید ترکش کنید و نباشه می‌رسید منتظر باشید پس واقعا راه رسیدن به حق، توجه هست ! 👇🏻👇🏻👇🏻