گمنامهای یکم شناختهشده:)
📨 #پیام_جدید 📝 متن پیام : سلام گفتین سوالی نباشه وگرنه پر از سوالم برام دعا کنید دعا کنید
سلام دوست عزیز من واقعا شرمنده هستم که همچین حرفی رو زدم ...
دارم سعی میکنم سوالات کاربردی رو جواب بدم که مشکلات خیلیهاست
ریشهی دردهای خیلیهاست و نمیدونن
من واقعا دعاگوی رفقای گمنامها هستم ...
راجع به خودتون رو نبخشیدن فقط یک نکته مهم بگم .. کسی که خودش رو نمیخواد ببخشه، سقوط رو ترجیح داده چون آسون تره !
ولی دردهای روحیش چی ؟ وحشتناکه ..
خواهش میکنم اجازه ندید شیطان سرپرستی شمارو بر عهده بگیره
انسان محاله بدون سرپرست باشه
حالت خنثی نداریم
یا خداست یا شیطان
اصل ارتباط خداوند با انسان هم همین بخشیدنه
در واقع انگار خداوند عاشق بخشیدنه ...
و مطمئن باشید اشتیاق برگشت شمارو داره ..
موفق باشید و دعامون کنید ..
گمنامهای یکم شناختهشده:)
📨 #پیام_جدید 📝 متن پیام : سلاممممممم خیلی ممنون که هستی ✨☘️ یه سوال چرا داخل اینستاگرام پ
سلام و ادب ممنون از تواضع شما ...
اگر بگم ریشه خیلی از مشکلات درونی، خیلی از اشتباهات از همینجا شروع میشه دروغ نگفتم
اینستاگرام بهترین فضاسازی هست برای اینکه انسان شروع کنه به ساختن تصورات مخرب ...
کارش تمومه !!!!!
ترجیح میدم هیچوقت نیام؛ آثارش رو هم خیلی قشنگ درونم مشاهده کردم ...
مطمئنم خدا میدونه که آدمایی اونجا هم هستن که نیاز به این مطالب دارن و کسانی رو آماده کرده که میتونن توی اون محیط باشن و این صحبتهارو بگن ...
یا علی
گمنامهای یکم شناختهشده:)
📨 #پیام_جدید 📝 متن پیام : تنهام... دنبال عشق میگردم... در واقع دنبال عاشق و میدونم اینها درونی
سلام و ادب ...
راهش اینه که مشکل خودتون رو با خودتون اول حل کنید ...
اینکه چرا به این نقطه رسیدید ؟ باعثش چیه ؟
و حالا که رسیدید، دائم از خودتون بپرسید " چی شده که فکر میکنم ی آدم میتونه اینکارو برام کنه ؟ "
هیچ انسانی نمیتونه اینکارو براتون کنه
مگر اینکه خودش وصل باشه !
ولی خدا همچین شخصی رو هدیه میده به اونایی که خودشون هم وصل هستن یا حداقل صادقانه و خالصانه، آرزوی وصل شدن دارن ...
از خدا بخوایید فقط خودش رو بهتون بده
اون وقت تازه درک میکنید عشق معناش چیه ...
رابطه بین انسان و خدا انقدر متفاوته که هیچ فیلمی نمیتونه مصداقی از این ارتباط رو بسازه !
https://eitaa.com/nashenasel/421
دوست داشتید، اینارو بخونید
چند مطلب متصل و پیوسته هست راجع به "عشق"
یا علی
گمنامهای یکم شناختهشده:)
📨 #پیام_جدید 📝 متن پیام : سلام و خداقوت مبحث توجه ادامه دار هست یا تموم شد؟ 🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹
سلام بزرگوار
زمانی که این پیام رو دیدم واقعا متعجب شدم یک نفر پیگیر مبحث سنگین توجه ( همزمانی ) هست !!!!
ادامه داره اونم چه ادامهای ...
رفقا، مبحث توجه با هشتگ #فیلم_زندگی_خودت_رو_ببین
در کانال خودگردی مشخص شده
اگر کسی کنجکاو شد بدونِ چیه، میتونه بره و رفع کنجکاوی کنه :)
هدایت شده از گمنامها(خصوصی)
📨 #پیام_جدید
📝 متن پیام : سلام شب بخیر
کتابی هست که به تازگی خریدمش الان که داشتم مطالب کانال رو مطالعه میکردم به نظرم اومد که اون کتاب چقدر به شما میخوره و براتون مناسبه
اسمش هست← «روضه عقل، فرهنگ جنون» از آقای عباسی ولدی
نمیدونم خوندیدش یا خیر🌱
🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹
🕒 = 2:44 AM
🗓 = 1402/2/7
🆔 @gkite_ir
🌐 https://gkite.ir
گمنامهای یکم شناختهشده:)
📨 #پیام_جدید 📝 متن پیام : سلام شب بخیر کتابی هست که به تازگی خریدمش الان که داشتم مطالب کانال
سلام و ادب ... الحمدلله که اهل مطالعه هستید
همین امشب برای تهیه کردنش اقدام میکنم
ممنونم از شما
هدایت شده از گمنامها(خصوصی)
📨 #پیام_جدید
📝 متن پیام : وقتی در جواب دوستمون گفتی کسایی که سقوط انتخاب کردن چون راحت تره انجامش میدن یاد خودم افتادم
من یه دانش آموزم شبای امتحانم وقتی هیچی درس نخوندم زحمت نمیکشم تا صبح بیدار بمونم و یاد بگیرم سقوطو انتخاب میکنم چون اسون تره میخوابم
صبح که بیدار میشم هم همینه اوضاع
چون درس نخوندم از مواجهه با نمره پایین که وجه منو قراره خراب کنه می ترسم پص میخوابم و مدرسه نمیرم (بماند چقدر فحش میخورم و کتک!) و توی مدرسه هم از غیبتای زیاد اوضام خرابح
حالا اینکه یه مدرسه و چهار تا نمرهس
من می ترسم تو زندگی واقعی هم با مشکلات همین کارو کنم💔💔🫂
🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹
🕒 = 12:00 PM
🗓 = 1402/2/7
🆔 @gkite_ir
🌐 https://gkite.ir
هدایت شده از گمنامها(خصوصی)
📨 #پیام_جدید
📝 متن پیام : «مَن طَلَبَنی وَجَدَنی، و مَن وَجَدنی عَرَفَنی، و مَن عَرَفَنی احَبّنی و مَن احَبّنی عَشَقَنی، و مَن عَشَقَنی عَشَقْتُهُ، و مَن عَشَقْتُهُ قَتَلْتُهُ، و من قَتَلْتُهُ فَعَلَی دِیتُهُ، و مَن علی دیتُه فانا دِیتُه»؛[3]
سلام. میشه یکم در مورد این حدیث صحبت کنید خیلی برام قشنگه هر بار میخونمش...
🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹
🕒 = 9:48 AM
🗓 = 1402/2/7
🆔 @gkite_ir
🌐 https://gkite.ir
هدایت شده از گمنامها(خصوصی)
📨 #پیام_جدید
📝 متن پیام : https://eitaa.com/nashenasel/506
یاد اون صوت عجیب آوینی می افتم.
چه میجویی انسان؟ عشق..؟ همینجاست!
و شاید آن یار، او هم اینجا باشد؛ این شاید که میگویم از دل شکاک من است ......
🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹
🕒 = 9:09 AM
🗓 = 1402/2/7
🆔 @gkite_ir
🌐 https://gkite.ir
هدایت شده از گمنامها(خصوصی)
📨 #پیام_جدید
📝 متن پیام : سلام،لطفا حرف ها و صحبت هات رو ادامه بده... اوایل که کانال رو داشتم خیلی حرف ها و نمیفهمیدم اما با گذر زمان واژه به واژه ش رو میفهمم،مبحث توجه رو ادامه بده... واسه مایی که حالمون بده ادامه بده تا بتونیم حالمون رو خوب کنیم اونوقت دست خدا هم وارد زندگیت میشه...من از خودم حالم بهم میخوره، از مردم شهری که توش زندگی میکنم بدم میاد، با خدا غریبه ام و نمیتونم باهاش حرف بزنم... بگو چیکار کنم...
🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹
🕒 = 9:06 AM
🗓 = 1402/2/7
🆔 @gkite_ir
🌐 https://gkite.ir
گمنامهای یکم شناختهشده:)
📨 #پیام_جدید 📝 متن پیام : وقتی در جواب دوستمون گفتی کسایی که سقوط انتخاب کردن چون راحت تره انج
سلام وادب ...
همین که بهش آگاه شدید، یک روز انقدر فشاری که بهتون میاره رو درک میکنید، که ترکش خواهید کرد انشاءالله
با توکل به خدا و توسل....
ترس انسان از این حالاتش و امیدواری به نجاتبخش بودن خداوند، تنها راه نجات انسان هست ...
یا علی
گمنامهای یکم شناختهشده:)
📨 #پیام_جدید 📝 متن پیام : «مَن طَلَبَنی وَجَدَنی، و مَن وَجَدنی عَرَفَنی، و مَن عَرَفَنی احَبّ
سلام ... خیلی فکر کردم چی بگم
فقط دوست دارم با " نمیدونم " همه چیز رو راجع بهش بگم ...
فکر میکنم بهترین پاسخ نمیدونم باشه
چون چنین تعریفی از رابطه بین خدا و انسان انقدر عظیم و بزرگه که باید چشید فقط ..
" در حریم عشق از تو دفاع کند، خلق را با تو بد و بدخو کند "
وکیل مدافع عاشقی، پشت او ایستاده.......
گمنامهای یکم شناختهشده:)
سلام سوالاتی که خارج از مطالب کانال میپرسید و واژههای نمیدونم زیاد داره، تنها راهش اینه 👆🏻 مثل
سلام بزرگوار .. لطفا پینِ کانال مطالعه بشه 🌺
رفقا، خیلی پیام میدید که نیستی چرا ...
یکم ناراحتیهای جسمی برام پیش اومده
اینجانب با افتخار تا مرز فلج شدن هم رفتم 😂
فلج نشدما حالا اون تصویر ذهنی غیرواقعیتون از من رو روی ویلچر تصور نکنید 😂
طبیعتا، یکم کمانرژی شدم ...
فقط دعاهای شما کمکم میکنه 💛
سلام منظور اینه که عیب همه رو میبینیم به جز عیبهای درونی خودمون نه اون برداشتی که داشتید ..
رضایت از شکلی که شما خلق شدید هم فقط وقتی حاصل میشه که نگاه خدا مهمتر باشه براتون
وقتی راضی نیستید، یعنی توسط چهره نتونستید دیگران رو جلب کنید به خودتون، لذا چون کسی جذب نمیشه پس من زیبا نیستم و ناراضیام ...
بده ... بده ... به خودتون رنج ندید
یاعلی
سلام
توی ی کلمه ؟
در حال زندگی کنید !
الان یعنی با همین یک کلمه دریافت کردید مفهوم رو که به دنبال چیزهای سریع الوصول هستید ؟
نه بزرگوار
قرار نیست توی ی کلمه دنیا تغییر کنه براتون ...
خستگی شما هم ناشی از اینه که میدونید کار درست چیه، اما انجامش نمیدید
چون دیگران رو برای خودتون میخواید
و توقع دارید بقیه تغییر کنن همیشه
و برای اینکه حرکت نکنید، به طرف نشخوار فکری میره انسان
فکرهاش رو دائم بالا و پایین میکنه تا مگر کور سوی امیدی پیدا کنه برای اینکه به خودش حق بده و بگه " ببین، حق داری که حرکت نمیکنی "
یا علی
سلام
وقتی که فهمیدم آیدلها چه عروسکهای خیمهشب بازی بیچارهای هستن که منیجرهاشون و کمپانیهای بزرگ سرگرمی، باهاشون چیکار میکنن کلا نگاهم به دنیای کیپاپ خیلی عوض شد
دیگه منحصر به فرد نبود
بلکه احساس کردم ی زندان واقعی هست که باید با رقص و آواز توی این زندان دوام بیاری فقط
وقتی کمپانیها میخوان آیدل جدید معرفی کنن، میلیونها دلار خرج اینا میکنن
جای خواب، لباس، جواهرات، عملهای زیبایی، دایت غذایی خاص، هزینه برای شرکت داخل انواع شوهای تلویزیونی، هزینه برای کنسرت، هزینه برای تبلیغات و ....
خلاصه آیدلها به وسیله رقص و آواز باید بدهی خودشون رو با کمپانی صاف کنن
برای همینه که قراردادهای چندین و چند ساله میبندن
و باید بشن غلام حلقه به گوش کمپانیهاشون
توی خونههاشون دوربین میگذارن
همه زندگیشون تحت کنترله
ی زندگی عادی ندارن و باید یا همیشه کار کنن یا همیشه بترسن از نیتزنها که هیت نگیرن
و خلاصه کل زندگیشون به جای تنوع، خلاصه میشه داخل کی برم کلیپ فلان موزیک رو ضبط کنم
کی برم رقصش رو تمرین کنم
کی توی فلان شو حاضر شم که آیدل فراموش شده نشم
کی توی فلان میتینگ شرکت کنم که آیدل فراموش شده نشم
کی آلبوم بدم بیرون که از بقیه آیدلها عقب نمونم ...
زندگیشون پر از رکود، استرس و اضطرابه ....
و هیچ دنیایی جر رقص و آواز ندارن ...
وقتی هم همهی بدهی رو با کمپانی صاف کنن دیگه خودشون معتاد شدن به این زندگی و به دیده شدن ... چطور بیان بیرون ؟
سلام فکر کنم منظورتون خشم پنهان هست
خشمپنهان به خاطر توقع زیاد ما از آدمها شکل میگیره
اینکه میخوایم اونا تغییر کنن اول
اونا برای ما باشن، تا ما خوش باشیم ...
ولی این شدنی نیست ...
امیدوارم به مرحلهای برسبد که درک کنید بزرگترین عملی که توی این دنیا نتیجه میده و بدون طی کردن طریق سلوک حتی چشم برزخی انسان رو باز میکنه، ترجیح دادن خواستهی دیگران به خواستهی خودته ...
سخته ... استخوان له شدنه ...
ولی حال آدم خوبه !!!! کی باورش میشه ... رنجی وجود داره که حالت باهاش خوب میشه ..
چقدر کارای خدا عجیبه ...
یا علی
سلام .. وقتی ی بچه به دنیا میاد
هی بهش بگید سلام
سلام
سلام
اون فقط نگاه میکنه و هیچی نمیفهمه ...
وقتی هی بزرگتر میشه و اطرافش رو نگاه میکنه، متوجه میشه این سلام که میگن چیه ...
دنیای ما همینه
با واژهای جدید آشنا میشیم
با کلمههای جدید که میگیم سنگینه
اما اگر با همین واژه درگیر بشیم، کل دنیا انگار میره به طرفی که من معنای این واژه رو درک کنم ...
مثلا بچه کوچیک برخوردهای دیگران رو میبینه و هی سوال میشه براش سلام یعنی چی ؟؟ درگیر میشه باهاش...
دنیاش اینو بهش نشون میده تا معنای سلام رو درک کنه ...
پس سخت نگیرید
باید با این مطالب درگیر شد
یا علی
" من خودم را دیدم " ۱
آنقدر غرق افکارم میشدم که گوشهایم کر میشد و چشمهایم نابینا، در جمع مردم مینشستم ، فقط صداهای مبهم و درهمی میشنیدم نه به طور واضح.
از ذهنم خبر داشتم نه از عالم واقعیت؛ گیج و منگ میشدم فقط یک حرف خوشایند و تحسین مانند میتوانست مرا شاد کند و از حالت ناخوشایند دربیاورد. باز افکار مرا با خود میبردند. لحظهای اسیر این فکر بودم، لحظه بعد اسیر فکر دیگری؛ در خود نیاز شدیدی به تشخص و احترام دیگران احساس میکردم. نیازمند تکریم و تعریف دیگران بودم. قلبم تند میزد، ذهنم مدام در حال جستجو بود. جستجوی یک رابطه عاشقانه که بتوانم در پناه آن احساس آرامش و امنیت کنم جستجوی موقعیت بهتر، زندگی بهتر، واقعا نمیدانستم...
هر چیز بهتری که بتواند مرا از دغدغه و استرس و حالت کنونیام نجات دهد.
یا در حال طلبیدن و میل کردن به کسی بودم یا نفرت ورزیدن و دور شدن از کسی.
به چیزهای مختلفی وابسته بودم. مثلا به یک یا چند نفر شنونده که محرک حرف زدن من باشند و در من انرژی ایجاد کنند. یا به یک نفر که وابسته من باشد و مدام به من بگوید تو درست میگویی، عاشقت هستم.
وقتی مخالفت میکردند سعی میکردم آنها را با استدلال و اطلاعاتم شکست دهم آنوقت حیات بیشتری احساس میکردم و پرانرژی میشدم؛ خشم ورزیدن، رقابت و جدل را دوست داشتم و بدون آنها احساس پوچی و بیهودگی میکردم.
دنبال کسی بودم که بیخودی تحریکش کنم تا با من بحث و جدل کند، نمیدانستم چرا روانا کم عمق و سطحی هستم و هیچ چیز درونم ندارم که مرا غنی و زنده و متحرک کند و لبریز از حیات شوم.
انسان پرتوقعی بودم و دیگران نمیتوانستند توقعات مرا برآورده کنند. مدام کارهای خوبی که در حق دیگران انجام داده بودم در ذهنم مرور میشد و از اینکه دیگران قدر مرا نمیدانند و نمیتوانند جواب خوبیهای مرا بدهند درد میکشیدم و از دستشان خشمگین بودم.
وجودم همچون کلاف سر در گمی بود که کلا گره خورده بود. اما چگونه میتوانستم این کلاف را باز کنم؟!
از برای دیگران خانه مکن
کار خود کن کار بیگانه مکن
زمستان بود، به شدت مریض شدم. هیچ دکتر و دارویی حالم را بهتر نمیکرد. روزها بود که در خانه حبس شده بودم، غایب بودن از سر کار خیلی اذیتم میکرد. حوصله هیچ گونه سرگرمیای را نداشتم. شبها از شدت تب و سرفه نمیتوانستم بخوابم، ساعت حرکت نمیکرد و صبح نمیخواست از راه برسد. مثل شمع داشتم ذوب میشدم و هر روز لاغر و لاغرتر میشدم. احساس میکردم به آخر خط رسیدهام. گذشته مثل فیلمی از جلوی چشمانم عبور میکرد. هیچ یک از دوستان و آشنایان به ملاقاتم نیامدند. آنها هم در بند خودشان بودند. فقط گاهی عدهای از همکارانم زنگ میزدند و مرا به خاطر غیبت طولانی مدتم تهدید میکردند. هیچ حس دلسوزی در کسانی که به آنها امید بسته بودم نمیدیدم و متاسف بودم که عمرم را صرف کسانی کردهام که نمیتوانند در این شرایط هیچ کاری برایم بکنند و متاسفتر از آن این که عمرم را برای دیگران صرف کرده بودم و همچنین برای فربه کردن شخصیت موهومی و خیالی خود.
با درون پوچ و توخالی خودم روبرو میشدم بسیار وحشتناک بود. میخواستم هر چه زودتر خوب شوم. تصمیم گرفته بودم اگر خوب شوم بقیه عمرم را صرف آبادانی وجود خود بکنم.
"من خودم را دیدم" ۲
هر چقدر توجه دیگران به من بیشتر میشد، توجه خودم به خودم بیشتر میشد.
هرکسی به من نگاه حیرت آوری میکرد یا با نگاهش تحسینم میکردم می دیدم توجهم (خوداشعاری) به خودم بیشتر می شود بعبارتی دیگران میتوانستند مرا مشغول و سرگرم خودم کنند.
می خواستم جواب محبت،؟! نه ببخشید همان توجه آنها را، با توجه کردن متقابل به آنها بدهم تا آنها را وادار کنم به این توجه ادامه دهند.
شاید اگر توجه آنها بدون جواب از طرفم می بود، ترس این می رفت که دیگر توجه نکنند و این بسیار هراسناک بود...
هرچند آموخته بودم نباید به خویشتن توجه کنم و توجه کردن به خود، آدم را مغرور و خود خواه میکند .
اما در عمل نمیتوانستم به خودم بی توجه باشم،اصلا نمیدانستم که میزان و مرز توجه به خود چقدر باید باشد.
باید و نبایدهای زیادی در ذهنم وجود داشت که با ایده الهایی که آموخته بودم گویی هزاران فرسنگ فاصله دارند.
وقتی میدیدم واقعیت درونم اینهمه با ایده آل هایم فاصله دارند از دست خودم به ستوه می آمدم، خودم را سرزنش و ملامت می کردم، از دست خودم خشمگین بودم.
شکاف بین واقعیت و ایده آل هر چقدر زیاد میشد حرص و خشم من هم بیشتر میشد!
احساس میکردم روز به روز در جلب توجه کردن ماهرتر و زیرک تر می شوم و لنگ و لوک و خفته شکل و بی ادب می خواستم در دل مردم جا باز کنم و نگین حلقه ی خوبان شوم.
زیرکی های ذهن خودم را به وضوح می دیدم که چقدر تلاش و وانمود می کند تا خودش را خوب جلوه دهد. هزاران دام و دانه می نهد تا نظر و قضاوت مثبت دیگران را شکار کند. درونا از اینهمه تلاش و تظاهر حالم بهم میخورد. میدیدم دیگران هم مثل من همه نقش و نقابند و تظاهر و وانمود. آنها هم خواستار توجه منند.
انسانها بنده و بند و زنجیر هم شده بودند و داشتند در فریب و دانه نهادن تلاش وافر می کردند.
" من خودم را دیدم " ۳
میترسیدم دوستان و اطرافیانی را که با هزارجور نقش بازی کردن و وانمودکاری بدست آوردهام با یک محاسبه اشتباه و کار خطا از دست بدهم پس باید بسیار دقت میکردم که از جان من چه میخواهند. شخصیت من وابسته به نگرش دیگران بود و هستی من در گرو قضاوت آنها..
(عروسک خیمه شب بازی)
همچون آدم آهنی بودم که کنترلش دست دیگران بود، نیروهایی از درون و بیرون بر من وارد میشد که نمیدانستم این نیروها از کجا منشا میگیرند؟ و مکانیسم اثر آنها بر وجود من چگونه است؟! روزی ماشین پدرم را برداشتم تا با چند تا از دوستانم بعدازظهر جمعهای را در کنار هم خوش بگذرانیم. سعی داشتم طوری رانندگی کنم که آنها از یک رانندهی خوب و حرفهای انتظار داشتند. شاید اگر آنها داخل ماشین نبودند طور دیگری رفتار میکردم. نحوه نشستنم پشت فرمان، کیفیت دنده عوض کردن، گازدادن، سرعت، سبقت گرفتن، ترمز گرفتن و همه و همه... تلاشم برای بدست آوردن قضاوت مثبت و بهتر آنها بود. گویا آنها ذهن مرا تسخیر و رفتار و حرکاتم را تحت کنترل گرفته بودند و من چون عروسک خیمه شب بازی کاری را میکردم که آنها از من انتظار داشتند. اولین باری بود که بدون دقت در علایم رانندگی، حواسم فقط در رانندگی به خودم بود.
تجربهای بسیار تلخ بود. تلخ بخاطر اینکه متاسف بودم که اینقدر تحت تاثیر قضاوت دیگران هستم و قضاوت آنها مثل سایهای بر من سنگینی میکرد و اراده مرا تحت تاثیر قرار میدهد و تلختر از آن اینکه بعدا فهمیدم تنها این بدبختی و جریان شوم در رانندگی نیست بلکه کل زندگیم همینطور تحت کنترل دیگران است. اصلا چنین انتظاری از خودم نداشتم. گویا اولین باری بود که خودم را میدیدم.
جامعه بطور زیرپوستی آموزههای درست و غلطش را بر ما تحمیل کرده بود و ما عروسکهای خیمه شب بازی جامعه اطراف خود شده بودیم. چشمم را باز کردم دیدم همه رفتارم تحت کنترل و فشار اطرافیان هست.
در محافل و مجالس از دید دیگران خود را مینگریستم. نگاههای دیگران برگرده روانم سنگینی میکرد. از طرف دیگران خود را تحت نظر قرار میدادم و به خودم فکر میکردم. از زبان آنها با خودم حرف میزدم. طوری رفتار میکردم که مورد پسند آنها باشد.
(موفقیت)
"چند گویی من بگیرم عالمی
این جهان را پرکنم از خود همی"
جامعه مردم را مسحور موفقیت و شهرت و ثروت کرده بود. بدوید که موفقیت حق شماست. حسرت بخورید و با شلاق حسادت و مقایسه بر روح و روان خود بکوبید تا انگیزه برای حرکت پیدا کنید.
با اینکه روانشناسها و جامعه مدام بر طبل موفقیت میکوبیدند ولی از درک مفهوم موفقیت ناتوان بودم. باید دقیقا به کجا میرسیدم تا مرا آدم موفقی بدانند؟ موفق شدن کسب پول بود؟ مدرک بود؟ مقام و شهرت بود؟ اصلا نمیتوانستم متوجه شوم؛ هر قلهای از موفقیت را که فتح میکردم جامعه قله مرتفعتری را نشانم میداد و من خسته و لهله زنان کوههای موفقیت را یکی پس از دیگری بالا میرفتم. اسم این تلاشهای جان فرسا را زندگی گذاشته بودم. همه از موفقیت حرف میزدند و انسانهای موفق را تحسین و تعریف میکردند و صفاتی به انسانهای موفق میدادند اعم از زیبا و باعرضه و زرنگ و باهوش و...
این حرفها مدام در گوشم میپیچید و مرا برای رسیدن به موفقیت تحریک میکرد. هر یک از اطرافیان و دوستان را ابزاری برای ترقی و موفقیت خود میدیدم، غبطه کسانی را میخوردم که در جامعه مشهور و موفق هستند. اصلا علاقه و استعداد خودم مطرح نبود. فقط میخواستم به شهرت برسم و موفق شوم.
کتابهایی که میخواندم در مورد موفقیت در روابطم و آینده بود همچون "ده قدم تا موفقیت"، "چگونه حافظه برتری داشته باشم؟"، " آیین دوست یابی"، " آیین زندگی"
اگر میخواستم موفق بشوم باید رقابت و ستیزه جویی را میپذیرفتم. رقابت، ناخودآگاه خشم به همراه داشت. آرزوی موفقیت به معنی ناراضی بودن از وضعیت فعلی بود. باید روزگارم را تلخ میگذراندم تا در آینده خوش باشم و به موفقیت دست پیدا کنم، اما آن آینده هیچ گاه از راه نمیرسید.