eitaa logo
انتشارات شهید کاظمی
13هزار دنبال‌کننده
9هزار عکس
1.8هزار ویدیو
84 فایل
«شبکه بزرگ تولید و توزیع کتاب خوب» آدرس:👇 قم، بلوار معلم، مجتمع ناشران، طبقه همکف واحد36 02533551818 خرید سریع و آسان کتاب ها👇 Manvaketab.com مشاوره،پشتیبانی و نظرات👇 @manvaketab_admin سامانه پیامکی ۴۰۰۰۱۴۱۴۴۱
مشاهده در ایتا
دانلود
📚 (س) 📢 انگار یکی‌یکی داره باز میشه. قطعا به همون‌ خانم‌جان سه‌ساله است که کارها داره درست میشه. شکر خدا چرخه کتاب هم دوباره شروع و راه داره هموارتر میشه. یاد این می‌افتم: "ان مع العسر یسرا"؛ احساس می‌کنم داریم به قله نزدیک‌تر می‌شیم و حالا رسیدیم به یک استراحت‌گاه. قطعا اتفاق بزرگ تری در راه است و ما مسیر سخت‌تری پیش رو داریم! 🔖 شما که غریبه نیستید وقتی کلید فروشگاه به دستمون رسید، برامون قابل باور نبود! انقدر ذوق زده بودیم که نفهمیدیم چه‌جوری گردگیری کردیم و رو در قفسه‌ها چیدیم. 👌بچه‌ها همه کارهاشون رو تعطیل کردن و اومدن پای کار. همه چیز در کمتر از یک نصف روز جمع شد و فروشگاه خیلی زود شروع به‌کار کرد. البته هنوز خیلی از کارها هم مونده که می‌خواهیم با کمک شما مخاطبین عزیز انجام بدیم.(گوش به زنگ باشین😊) بین خودمون اسم فروشگاه رو گذاشتیم: فروشگاه حضرت رقیه(س) و به یاد و نام این بانوی عزیز روزمون رو با روضه‌اش شروع کردیم. 📗 نذری پختیم و با اولین کتاب نوجوون انتشارات‌مون( ) که اون هم به بی‌بی جان منتشر شد، به‌صورت نذری دادیم به عزیزانی که به فروشگاه اومدن. 🤲 انگار گاهی گره‌های بزرگ رو گذاشتن تا کوچیک بازشون کنه. دستای بابرکت رقیه‌خاتون و بزرگ‌مردِ کوچکِ روز عاشورا، آقا علی‌اصغرجان. ... 📌 انتشارات‌شهیدکاظمی 🖇 شبکه بزرگ تولید و توزیع کتاب خوب درکشور 🆔https://eitaa.com/joinchat/1573650433C72276e8cc1
🍃 یک قدمی الجلیل اشغالی🍃 ❤️ میس‌الجبل را دوست دارم. روستایی نزدیک مرز و اشغالی روستایی زیبا با مردمانی که تکراری نیستند، تکراری نمی‌شوند... 🔻 میس‌الجبل نزدیک الجلیل فلسطین اشغالی است. اینقدر نزدیک که یک بار وقتی دوستی برایم لوکیشن خانه‌اش را فرستاد به جای میس‌الجبل، افتاد وسط الجلیل... 😔 این روز‌ها میس‌الجبل خالی شده. بعضی خانه‌هایش تا این لحظه ۳بار موشک خورده... 🌹 اما مردم با هر روستا مثل سیل از هر کجا که باشند خودشان را بی‌خیال اینکه ممکن است جنگنده‌های بالای سرشان باشد به میس‌الجبل می‌رسانند... از صور و صیدا و نبطیه و حتى بیروت و بعلبك. 🚀 عین خیالشان هم نمی‌آید موشک‌های اسرائیل. می‌دانند که اسرائیل جرأت حمله به تشییع شهداء را ندارد. از واكنش می‌ترسد... 🌷 دیروز برای تشییع شهید جدید روستا یعنی ششمین شهید راه به میس‌الجبل برگشتند و روی خرابه‌های خانه‌هایشان این جمله را زدند: 👌 \ حتی اگر خانه‌هایمان را ویران کنید تمام شما نمی‌تواند اراده ما را ویران کند\ 📌 🆔 @nashreshahidkazemi
16.06M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
😔 یک ماه سخت بر مردم مظلوم گذشت اما ایستادن روزه گرفتن و حتی عید رو هم دارن آماده می‌کنن تا سنتهای فراموش نشه 🤲 خدا به حق این عید عزیز آرامش و سلامت و نجات از شر رو، عیدیشون قرار بده... 📌 🆔 @nashreshahidkazemi
🔔 سالها پیش دوستی داشتم که با هم یک قرار گذاشته بودیم. قراری پس از آزادی. 👌اینقدر که هر دوی ما به این روز مطمئن هستیم. از این دوست عزیز که از دوست داران بود سالها خبری نداشتم. 🌐 دیروز وسط عملیات وعده صادق یک ایمیل به من رسید... 🌷 همان دوست فلسطینی... از ایران تشکر کرده بود. انگار نمی‌دانست این پیام تشکر را باید به چه کسی بگوید... انگار فکر می‌کرد این که از من تشکر کند یعنی از ایران تشکر کرده... ✅ دیشب همان قرار قدیمی را دوباره یادآوری کردیم 🔶 من: قرار ما باب العمود ... 🌱 دوست فلسطینی: حتما کنافه می‌خوریم و در کوچه‌های قدیمی قدس قدم می‌زنیم و وارد مسجد الاقصی می‌شویم 📌 🆔 @nashreshahidkazemi
🌷پلاستیک به سرها باران تند، نم نم و دوباره تند می‌بارید. از هوای گرم ظهر خبری نبود. مردها چفیه انداختند یا کیسه هایی که دم دست داشتند روی سر کشیده‌اند. زن یک تکه سفره یکبار مصرف انداخته بود روی سرش. اهل قم نبود... آمده بود برای وداع با ... 📌 🆔@nashreshahidkazemi
23.9M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
همه آمده اند... 🎥تصاویر هوایی از قیام تاریخی و با عظمت مردم قم در استقبال از 📌 🆔@nashreshahidkazemi
راننده تاکسی‌ها 🔺مرد تاکسی را گذاشته بود قبل بلوار، دکمه‌های یقه پیراهن مشکی‌اش باز بود. خودش را رسانده بود بین جمعیت. 🍂همیشه می‌گفتند راننده تاکسی‌ها اولین شاکی دولت‌ها هستند... 📌 🆔@nashreshahidkazemi
▫️پسر کوچکم دیروز آمد و به خاطر خبرهای خوب از آتش بس از شادی بالا و پایین می‌پرید... ▪️امروز دفنش کردیم... غزة ٢٠٢٤ 📌 🆔 @nashreshahidkazemi
🔔قرار بود یک جلسه کوچک در قالب دیدار با باشد و بس. حتی تبلیغات زیادی هم نکردیم. 📚گفتیم فروشگاهمان کوچک است و شاید مخاطب اذیت شود. ⏳ساعت ۵ شد. جلسه را طبق برنامه شروع کردیم و لایو ایتا رو هم روشن کردیم. 👌چند دقیقه‌ای نگذشت که شدیم حدود ۷ الی ۸ نفر. 🤔راستش را بخواهید، فکرش را هم نمی‌کردم که توی این هوای گرم و اذیت‌کننده مرداد کسی بیاید. ✍️به نویسنده محترم هم گفته بودم که جلسه‌مان در حد یک دورهمی کوچک است و اصل مهمان‌هایمان در فضای مجازی هستند. آن را هم با شاید و ممکن است گفتم. ✅بگذریم. خودم هم نشستم پای صحبت‌های خانم نویسنده. 🖋️صحبت‌های خانم مثل شروع کتابش داغ و جذاب بود. 🥰آن‌قدر شنیدنی که حواسم نبود جمعیت آرام‌آرام زیاد شده‌اند. 📌 انتشارات شهید کاظمی 🆔 @nashreshahidkazemi
🤔سرم را برگرداندم. دیدم عده‌ای سرپا‌ ایستاده‌اند. سریع خودم را دم ورودی رساندم. 📚در عرض چند دقیقه فروشگاه پر شد. یکی با بچه توی بغل آمده بود. یکی با همسر. یکی با دوستانش. یکی با خواهر و برادرش و بزرگمردی با دختر نوجوانش که دلش سنجاق شده بود به منش و اخلاق‌ . 🔸چند صندلی دیگر هم اضافه کردیم. اما فایده‌ای نداشت. جمعیت زیاد بود و فضای فروشگاه محدود. 🥰تقریباً ۷۰ نفر آدم کوچک و بزرگ روی پا‌ ایستاده بودن و میخکوبِ‌روایت‌های زنی شده بودند که از مادری با ۱۸ فرزند در یک خانه ۶۰ متری روایت می‌کرد. از خود‌ ام علاء و شهادت فرزندانش. از صبر و رضایت زنی که همه چیزش را برای خدا می‌دهد؛ اما لب به شکایت باز نمی‌کند. ✍️ می‌گفت: « سبک زندگی‌ ام علاء، یک سبک مخصوص خودش بود.» انگار فروشگاه ۳۰متریمان کمی کش آمده باشد، مهمان‌های زیادی را توی خودش جا داد. ناخوادگاه رفتم به روز‌های ... ☺️هرکسی از کنار مغازه رد می‌شد با تعجب به داخل فروشگاه نگاه معناداری می انداخت که یعنی این همه آدم آن هم سرپا برای چه‌ ایستاده‌اند؟ 🥰چه چیز جذابی وجود دارد که پای این جمعیت انبوه را به این فروشگاه کوچک باز کرده؟ 🖋️بعد از صحبت‌های خانم نویسنده، مهمانان سؤالاتی پرسیدند و جواب‌هایی گرفتند. 📌 انتشارات شهید کاظمی 🆔 @nashreshahidkazemi
🤩بالاخره جلسه بعد از یک ساعت تمام شد. اما جشن امضا و حلقه‌های کوچک پرسش و پاسخ تازه شروع شده بود. 💯آدم‌هایی که همه می‌خواستند‌ را بیشتر بشناسند. سؤال‌ها پرسیده می‌شد و خانم نویسنده هم با متانت و صبوری همه را پاسخ می‌داد. 👌جلسه ۲۰ دقیقه غیررسمیمان به دو ساعت کشیده شد. ✍️اگر خانم نویسنده می‌توانست بماند و قصد رفتن نداشت؛ مخاطبان عزیز، گوش شنیدن بیشتر از این‌ها را هم داشتند. این جلسه هم تمام شد اما ناگفته های‌ نه. 🔔بنا شد هم جلسه مفصل‌تری بگذاریم و هم میهمانان ویژه‌ای چون خانواده‌ام علاء را دعوت کنیم. 🔹پ ن: ان‌شاءالله به زودی مراسم رونمایی و نشست ویژه این کتاب ارزشمند را برگزار خواهیم کرد. 📌 انتشارات شهید کاظمی 🆔 @nashreshahidkazemi
😔حسرت و حسادت نمی دانم حسرت میخورم یا حسادت میکنم. نمی دانم چه توی دلم میگذرد. ولی به منی که در زمان حیاتتان، شما را ندیده ام و ندیده و حتی نشناخته عاشقتان شده ام حق بدهید. فیلم های شما را میبینم، بارها و بارها. خنده هایتان، از خدا و وظیفه و اخلاص گفتنتان، خوش و بش با سربازها و جدیتتان با پاسدارها و حتی بغض توی سخنرانی هایتان را میبینم. 😭حسرت میخورم که کاش من یکبار از نزدیک دیده بودمتان. من حسادت میکنم به سربازی که توی پادگان آماده باش ایستاده و شما با او دست میدهید، شانه هایش را میگیرید و با او شوخی میکنید. من حسودم به همه آدمهایی که شما را دیده اند. 🙏چشم هایم را میبندم و اشک دلتنگی ام سر میخورد و روی عکس شما می افتد. 📚تصور میکنم من همین جا هستم، کنار کتابهایی که همه به نام نشر شما است. دارم فایلها را میفرستم برای انجام کارها یا پستهای کانال را آماده میکنم یا بسته های مشتری را میبندم یا شاید چایی دم میکنم یا برای قرار سه شنبه ها خانواده شهیدی دعوت میکنم. یک دفعه شما از راه میرسید، تنها؟ نمی دانم شاید کنارتان حاج حسن و حاج قاسم هم باشند و شاید با تمام شهدایی که کتابی به اسمشان کار کرده ایم. 👌بعد من می ایستم و اگر اشک ها اجازه دادند شما را از نزدیک میبینم. یعنی از کارم راضی هستید؟ و دست به شانه ام میزنید و می‌گویید :دم شما گرم. خسته نباشید. ✳️یا مثلا بگویید: حواسم به همه چیز بود. من این جمله رابشنوم و خستگی تمام لحظه های سخت را فراموش کنم. بعد کتابها را تورق کنید و من نفهمم چطور دور شما بگردم... کاش یکبار ازین در تو می آمدید و یکبار میدیدمتان. 🥀اما خب چشمهایم همیشه بسته نمی مانند. من همینجا هستم کنار همه کتابها و خیره به عکس شما. 🌸حستان میکنم، همیشه بالای سر مایید راهبری میکنید و کار را جلو میبرید. فقط حسرت ندیدنتان به دل ما مانده که آن هم باشد به وقتش. همیشه فرمانده... 📌 انتشارات‌شهیدکاظمی 🆔 @nashreshahidkazemi