✼🍃🌹✼✼🌹🍃✼
🇮🇷اوایل انقلاب بود هنوز جنگ آغاز نشده
بود. ابراهیم در یکی از ادارات دولتی کار
می کرد. یک روز سوار یک ماشین تویوتا
سفید صفر کیلومتر جلوی درب منزل آمد
من هم با حالت متعجب پرسیدم : از
کجا اومده چند خریدی؟
💨ابراهیم ساکت بود و حرفی نمی زد.
کمی که گذشت گفت نه ! این ماشین به
درد ما نمی خورد. می ترسم ما را زمین
بزنه گفتم: مگه موتور است که زمین
بزند!..😉 گفت: آره زمین میزنه!
می تونه ما رو از همه چیز جدا کنه.
از #خدا_و_مردم و...
❓گفتم : اصلا از کجا آوردی ؟!
گفت : این ماشین رو یکی از آقایون علما
توی اداره به من هدیه کرد. اما به درد
ما نمی خوره .
🏠عصر بود که صدای زنگ خانه به
صدا در آمد رفتم دم در یک آقای پشت
در ایستاده بود سلام و علیک کردیم .
گفت : من رو آقا ابراهیم فرستاده شما
باید عباس آقا باشید با نشانه های که
داد مطمئن شدم سوییچ را دادم .
🌃آن شب خیلی با ابراهیم حرف زدم
آخه این چه وضعه ؟
ابراهیم طبق معمول #لبخند می زد.
بعد فقط یک جمله گفت : خیلی بهتر شد
که این ماشین رفت.
او به کارهای که می کرد ایمان داشت .
📙سلام بر ابراهیم ۲
📚همراه باشید با ما در تنها کانال رسمی گروه و انتشارات شهید هادی در ایتا👇
https://eitaa.com/joinchat/2843344995C4bdc20cf63